یادداشتی بر نمایش “زنده یاد زندان قصر” به نویسندگی کهبد تاراج و کارگردانی مهران خوش بین
نمایش “زنده یاد زندان قصر” مصداق این ضرب المثل است که می گوید : ” خشت اول گر نهد معمار کج ، تا ثریا می رود دیوار کج ” .
یک نمایش خوب در تعریفی ساده و اولیه، از قصه ای بی نقص ، میزانسن هایی اصولی و ریتمی متناسب با اثر تشکیل می شود و اگر یکی از این سه عنصر را کنار بگذاریم ، نمایش به اثری ناقص تبدیل خواهد شد .
“زنده یاد زندان قصر” بنا به این تعریف و عدم رعایت سه اصل بالا نمایشی ضعیف است ، زیرا در وهله اول و در نخستین گام ویژگی های بیان قصه ای مدون را رعایت نکرده و به نمایشی بی هویت و نیمه کاره تبدیل شده است زیرا کارگردان در این نمایش تنها برشی از یک روز در زندان قصر را به نمایش در می آورد به همین دلیل نمی تواند پرسوناژهای داستانش را به درستی معرفی کند و شخصیت پردازی در قصه صورت نمی گیرد .
به نوعی می توان گفت عدم توجه کارگردان به اولین و اساسی ترین عنصر یک اجرای موفق که همان قصه است همانند همان آجری است که از ابتدا کج گذاشته شده و نتیجه دیواری کج و قصه ای ناقص را شاهد هستیم .
گویی کارگردان این نمایشی جرات آنالیز موضوع را نداشته و نتوانسته بگوید سوژه و موضعش در قبال آن چیست ، او نه می دانسته که چه می خواهد بگوید و نه اینکه از چه کس و کسانی می خواهد بگوید . به همین دلیل همه چیز من جمله شخصیت پردازی پرسوناژها ، ریتم و میزانسن در این نمایش سطحی و دم دستی شکل گرفته است . مخاطب انتظار تماشای نمایشی را دارد که در رابطه با شخصیت هایی باشد که از دل تاریخ ایران هستند (حتی اگر ساختگی باشند ) و هر یک بنا به دلایلی به این بند کشانده شده اند ، ولی این انتظار مخاطب بی نتیجه می ماند و درامی شکل نمی گیرد .
استفاده از چنین لوکیشنی بنا به عدم پرداختن درست به قصه ، عملا کاربردی نیست و شاید بتوان گفت اگر این اجرا در پلاتو به روی صحنه می رفت ، می توانست موفق تر عمل کند زیرا در آن شرایط کارگردان اثر مجبور به طراحی میزانسن هایی می شد که بتواند مخاطب را درگیر قصه کند و موقعیت زندان را در ذهن او شکل دهد در آن شرایط نداشتن قصه برای شخص او در حین تمرین ها ، محرز می شد ولی در این اجرا با انتخاب سالن زندان قصر او کار را برای خود راحت کرده است و نه از بازیگرانش بازی گرفته و نه خود برای این نمایش کرده است .
کارگردان این اثر یا نباید به سراغ چنین سوژه ای می رفت و یا حال که رفته است باید می توانست در رابطه با موضوع ، اطلاعات بیشتر و نزدیکتر به واقعیت ، را به مخاطب ارائه می داد زیرا صرف استفاده از لوکیشن زندان قصر قصه به خودی خود شکل نمی گیرد آن هم زمانی که از اتمسفر آن فضا هیچ استفاده ای نمی شود و در واقع لقمه حاضر و آماده ای که فضای هولناک و پر استرس بند سیاسی زندان قصر برای مخاطب می پیچد، توسط کارگردان از دمِ دهان مخاطب پس گرفته می شود و نابود می گردد.
چنانچه خود من در شبی که این اجرا را دیدم ، تعدادی از مخاطبین این نمایش مراجعینی هستند که به زندان قصر آمده اند و به محض مطلع شدن از اجرای نمایش در این بند به تماشای آن ترغیب می شوند و همچنین افراد دیگری که تماشای نمایشی در بند سیاسی زندان قصر را برای دیدن انتخاب می کنند ، انتظار اجرایی آوانگارد و بدیع در رابطه با شخصیت هایی فراموش شده در دل تاریخ را دارند ، ولی هیچ یک برای آنها به عینیت نمی رسد و کارگردان نمی تواند از ظرفیت های موجود چه در متن و چه در مکان اجرا استفاده کند و تمامی مخاطبان خود را ناامید می کند زیرا آن انتظاری که از دیدن نمایش داشته اند برآورده نمی شود و به نوعی نمایشی نیمه کاره و بی هویت به آنها ارائه می شود و تنها در حین نمایش این سوال برای مخاطب به وجود می آید که چرا کارگردان زندان سیاسی را برای این اجرا انتخاب کرده است و چرا باید او نمایش را بر روی صندلی تاشو (!) و از پشت میله های زندان ببیند ؟
کارگردان این نمایش می بایست مضامین عریان و زمخت اثر را به همان شکل و حتی خشن تر از نمایشنامه ، مطرح می کرد ولی او “زنده یاد زندان قصر” را تنها به یک ژست از اثری سیاسی تبدیل کرده است .
موسیقی ناهماهنگ با اجرا ، نقطه ضعف دیگر این نمایش است زیرا از فضایی دور شنیده می شود . نه تاثیرگذار است و نه منطقی . تنها وصله ای ناجور است که در قسمتی از سالن رها شده است . در حالی که با توجه به مخوف بودن فضای سالن ، نت سکوتِ ساز نوازنده این نمایش نیز می توانست فضای سرد زندان را برای مخاطب وهم آلود جلوه دهد .
در رابطه با شخصیت پردازی های این نمایش می توان گفت که تنها پرسوناژ “قاسم” است که شخصیتی نسبتا پرداخت شده دارد و قصه اش را به طور مختصر تعریف می کند و اکت های بازیگرش نیز به جا و درست است . دیگر پرسوناژ ها به درستی معرفی نمی شوند ، به عنوان مثال در نمایش دلیل به زندان آمدن پرسوناژ “گنده لات” که همه او را بزرگ جمع می دانند و سالیان سال است که عمرش را در زندان می گذراند ، مشخص نمی شود . همچنین متوجه نمی شویم که آیا پرسوناژ سیاسی نمایش او است یا خیر ؟ اگر او است ، چرا به آن پرداخته نمی شود ؟ آیا زندانیان تنها از هیبت او می ترسند !؟ و بسیاری سوالات دیگر…
پرسوناژ “نویسنده” نیز بی هویت است . در صحنه های نخست بر سر سفره غذا ، شخصیتی منفعل را می بینیم ولی در حین اجرا این منفعل بودن دچار تغییر می شود گاهی حرفی را می زند و از آنچه گفته فرار می کند و در مواقعی دیگر ، چنان روبروی هم سلولی های خود می ایستد و با قدرت بر سر او فریاد می زند که باور نمی کنیم که او همان شخصیت است و اینها همه در حالی است که مثلا او یک زندانی روشنفکر و نویسنده و… است که اینها را فقط از عکسهای روی دیوار بالای تختش و از کتابهایش باید فهمید!
دو پرسوناژ خبرچین و سرباز نیز نه تیپ هستند و نه شخصیت . بازیگران این دو پرسوناژ ، بازی به شدت ضعیف و پر ایرادی را ارائه می دهند .
اگر از تمامی این ایرادات چشم پوشی کنیم ، مشکل اساسی و ریشه ای این نمایش را که نمی توان آن را کتمان کرد این است که کارگردان نه به متن ، نه به بازیگران و نه حتی به خودش باور ندارد و نمی تواند نه از متن و نه از فضای نمایش به درستی استفاده کند و به همین خاطر است که او نتوانسته از بازیگران خود بازی خوبی بگیرد . گویی تنها سعی کرده است خود را پشت نام نمایش و سالن پنهان کند بی آنکه تلاشی برای خلق درام و تبدیل نمایشنامه به اثری صحنه ای داشته باشد .
نسترن داوودی – دپارتمان نقد تئاترفستیوال
باید خود تاراج متنش رو کارگردانی می کرد چون دغدغه منده و می تونست بهتر کارش رو دراماتورژی کنه و نتیجه بهتری میشد
درسته خیلی نمایش ضعیفی بود