«شبیهِ شبیهِ آنتیگون» به کارگردانی ندا شاهرخی و نسیم ادبی از آن جهت نمایش خوبی است که شبیهِ آنتیگون است و از آن شکلِ روایی ارسطویی و از آن قصهگویی و اجرای تماماً دراماتیک در آن خبری نیست.
زمانه ما بیش از هر زمان دیگری در نیم قرن اخیر، نیازمند آثاری این چنین است؛ آثاری مبتنی بر سبک برشت و فاصلهگذاری، آثاری که تماشاچی در حین تماشای آنها در قصه و روابط دراماتیک آن غرق نشود و هر لحظه نسبت به آنچه روی صحنه رخ میدهد هوشیار باشد.
چنانچه از نام نمایش برمیآید تماشاچی قرار نیست آنتیگون سوفکل را روی صحنه ببیند. بلکه قرار است یک شبیهخوانی از آنتیگون ببیند. در همان نام نمایش تماشاچی در مییابد که آنچه قرار است ببیند، بازسازی یک قصه است با اشارات مداوم به اینکه در حال تماشای یک قصه است و بس؛ درست چیزی شبیه به آنچه در تعزیهخوانی دیده است.
صحنه و نورپردازی نیز در شروع نمایش مهر تاییدی است بر همین سبک بر فاصلهگذاری، بر شبیه خوانی. تنها دکور صحنه دو داربست در دو سوی آن است و بس. از طراحی صحنه تداعی کننده قصر و زندان و قبرستان و چه و چه خبری نیست. دکور ساده و نمادین است، بیآنکه چشم تماشاچی را از اصل ماجرا منحرف کند و یا او را در عالم خیال غرق کند. چیدمان صندلیهای تماشاچیان نیز کاملاً درست و اصولی است. دوسویه است و در تعداد ردیفهای کم و به خوبی تداعیگر فضای تعزیهخوانی در ایران است. جز اینها تنها ابزاری که کارگردانان برای خودشان در نظر گرفتهاند تا بتوانند معنا را به مخاطب القا کنند نور و موسیقی است. حتی برای نشان دادن قبرستان تنها از مشتی خاک استفاده میشود و این یعنی رعایت تمامِ اصول شبیهخوانی و البته سبک برشت.
حضور پرسوناژهایی با نام «مردم معمولی» که خود را به تماشاچی نیز با همین نام معرفی میکنند، یادآور گروه همسرایان در آثار برشت است، که وظیفه جدا کردن مخاطب از قصه و اتصال دادن او به جهان واقعیِ بیرون از سالن نمایش را بر عهده دارند، از نقاط قوت نمایش «شبیهِ شبیهِ آنتیگون» است.
زمانی که «مردم معمولی» دیالوگهایی با زبان و لحن مردم امروزی و رو به مخاطب میگویند و چراغهای تماشاچیان نیز روشن میشود، اتصال تماشاچی با قصه کاملاً قطع میگردد و هر بار بعد از این صحنهها تلنگری محکم به او میخورد؛ که او هم میتواند «آنتیگون» باشد، میتواند «کرئون» باشد، میتواند «ایسمنه» باشد، و این انتخابهای او است که زندگیش را و قصه پیرامونش را میسازد.
شجاعت کارگردانان اثر در استفاده تماماً ایرانی از موسیقی و نیز استفاده از کلمات رایج در شبیه خوانی توسط قوم اشقیا* (آدمهای بد قصه) مثل «…بزن طبال!» و غیره توسط کرئون در شبیهِ شبیه شدن آنتیگون بسیار موثر است.
در مقابل، بازیگرانی که نقش آدمهای خوب قصه را ایفا میکنند، علاوه بر بازیهای به اندازه، توانایی خوبی در اولیا** خوانی (آدمهای خوب قصه) دارند. صدایی رسا و خوش لحن دارند و میتوانند مخاطب را تا لبه اشک ریختن ببرند. اما هوشمندی کارگردانان اثر نمیگذارد مخاطب جلوتر از این برود و هرجا که تماشاچی تحت تاثیر فضای قصه به مرز اشک میرسد، با استفاده از عنصر مختلف (موسیقی، گروه همسرایان و غیره) دست او را میگیرد و از قصه فاصلهاش میدهد تا در آن غرق نشود.
«شبیهِ شبیهِ آنتیگون» دقیقاً همان تئاتری است که امروزِ روز جامعه ما به آن نیازمند است، چیزی فراتر از فرمبازی و سر و ته کردن محتوا و الصاق به زورِ مفاهیم روز. تئاتری که اندیشه خلق کند، مخاطب را به خودش بیاورد و به او تلنگر بزند و شاید بتواند به او نیروی حرکت بدهد؛ و همه اینها را کاملاً اصولی و هنرمندانه و منطبق بر سبک برشت و فاصلهگذاری انجام میدهد؛ درست مثل سایر آثار ندا شاهرخی که همواره در این سبک موفق بوده است.
* اصطلاحی که در شبیهخوانی برای سپاهیان شر استفاده میشود.
** اصطلاحی که در شبیهخوانی برای سپاهیان خیر استفاده میشود.
المیرا نداف – نویسنده میهمان