“در این دنیا دانستن مُردن است.”
باراباس!
صحنه نمایش «اینک انسان» بسیار آشناست؛ بازجویی و محاکمهی واپسین مسیح توسط پونتیوس پیلاطس حاکم اورشلیم درست پیش از واقعه به صلیب کشیدن. صحنهای که محاکمه جویندگان راه حقیقت را در طول تاریخ به ذهن میآورد. محاکمه سقراط یا گالیله نیز از همین دست بود. شخصیتهای صحنه نیز آشنایند. همیشه حافظان وضع موجود ( در اینجا شورای یهود) در مقام مدعیالعموم خواستار اشد مجازات برای فرد خاطی هستند و قاضی و مجریان قانون که باید میان حقیقت و مصلحت و منفعت حُکم کنند. یکی از شگفتیهای تئاتر اصیل اینست که میتواند رخدادی تاریخی را زنده کند و تماشاگر را در متن واقعه بنشاند.
«اینک انسان» در ادامه کارهای پیشین حمیدرضا نعیمی است؛ در این اثر نیز با اقتباسی آزاد از عالم ادبیات و فلسفه و تاریخ مواجه هستیم که ذهن تماشاگر آگاه را به پنجه درافکندن با مفاهیم بنیادین هستی انسان میخواند. اثری که راه را بر هرگونه تفسیر و تأویلی باز میگذارد؛ چرا که جانمایه اندیشه بشری را در تاروپود خود دارد. آنچه بر صحنه میبینیم، از یک منظر همان رویارویی ازلی و ابدی میان خیر و شر و حق و باطل است. مواجههای که گویی از هابیل و قابیل گرفته تا عصر آخرین انسان در ذهن و ضمیر و زندگی هر انسانی وجود دارد. کشاکش میان دکانداران شریعت و اهل حقیقت در همه دورانها وجود داشته و قربانی گرفته است.
فراسوی نیک و بد
متن و اجرای «اینک انسان» سرشار از بینامتنیت و اشارات فرامتنی است و از این منظر اثری پست مدرن محسوب میشود. ما صرفاً با روایت کلاسیک و خطی داستان محاکمه عیسای ناصری روبرو نیستیم بلکه ارجاعاتی به دورههای مختلف تاریخ و فلسفه داده میشود که کار را امروزی و معاصر میسازد. برای مثال مسیح از تاریخ فلسفه خبر دارد و به شک دکارتی اشاره و از نیچه یاد میکند و «سیلی» که او بر چهره مسیحیت زده را لازم میداند! یا فرماندار پیلاطس سیگار الکترونیکی میکشد و از اسپری سالبوتامول برای تنگی نفس استفاده میکند. یا در جایی همسر پیلاطس به شیوه برنامههای عامهپسند تلویزیونی از مسیح میپرسد «تا حالا عاشق شدین!؟» دیالوگی که میان مسیح و پیلاطس برقرار میشود بسیار هوشمندانه نوشته شده است و با ظرافت به گرههای اصلی الهیات و فلسفه و معنای زندگی بشر اشاره میشود. مسیح در پاسخ به اتهامات علمای یهود میگوید که برای اصلاح دین آمده است چرا که پس از حضرت موسی شریعت جایگزین نبوت شده است و حقیقت دین در اثر تعالیم افراطی کاهنان بر باد رفته است. او با روح ترس و خشونت حاکم بر احکام دینی زاویه دارد و دینی رحمانی برای انسان را مراد میکند؛ نه دینی که جنایت میکند و بر فقر و حقارت انسان میافزاید. تماشاگر نکتهسنج که با تاریخ تفکر آشنا باشد از خلال دیالوگهای مسیح با دیگر کاراکترها چیزهایی مییابد و حظ میبرد.
انسانی، بسیار انسانی
عنوان «اینک انسان» از عبارت لاتینی Ecce Homo آمده است. مشهور است که پونتیوس پیلاطس پیش از مصلوب کردن مسیح را به جمعیت خشمگین مردم نشان داده و این عبارت را به کار برده است. این عبارت در فارسی به صورت «بنگر این مرد را» و یا «مرد مصلوب» نیز معنا شده است. از طرف دیگر، «اینک (یا آنک) انسان» عنوان واپسین کتاب نیچه فیلسوف نیست انگار آلمانی نیز هست. این اثر زندگینامه خودنوشت نیچه است که همچون باقی آثارش بسیار متهورانه و خلاقانه نگاشته شده است و به خودشناسی و بازشناسی مفاهیم فلسفی و جایگاه انسان در جهان میپردازد.
در همان پرده اول، پیلاطس از عیسی میپرسد تو بالاخره چه هستی پیامبری یا فیلسوف یا شاعر؟ اندیشه نیچه و نگاه او به جایگاه انسان و مسیحیت در تاروپود متن تنیده شده است. نیچه فیلسوف شاعری بود که پیامبر مدرنیته شد و با شلاق تفکر متهورانهاش تاریخ فلسفه و مسیحیت و دین و اروپا را زخمی کرد. او معتقد بود مسیحیت دچار نوعی انحراف در طول تاریخ حیات خود شده است که مسبب آن پیروان و مروجان آن بوده اند. به زعم او سیمای تاریخی مسیحیت نمودی است از ظلم و ستم بر انسان و نفرت از کسانی که متفاوت میاندیشند. چنانچه در اینک انسان میبینیم، یوسف قیافا به عنوان نماینده شورای یهود از عیسای ناصری متنفر است و خواستار اعدام اوست. نیچه خدای مسیحیت تاریخی را مُرده پنداشت و علیه همه ارزشهای پوسیده اروپا شورید. بنظر میرسد اینجا نمایشنامهنویس مسیحی خلق کرده است که با فیلسوفی همچون نیچه که قرنها بعد ظهور میکند همراستاست.
یکی دیگر از ارجاعات اینک انسان به فصل دوم رمان «مرشد و مارگریتا» اثر سترگ میخائیل بولگاگف است. بولگاگف نیز از یک ماجرای معاصر به شهر اورشلیم در زمان حکومت پیلاطس نقب میزند و نشان میدهد انتخاب میان خیر و شر مسألهای است که به موازات تاریخ تکرار شده است. طراحی صحنه نمایش «اینک انسان» مینیمالیستی و نمادگرایانه است. در عمق صحنه درخت سفیدرنگی گذاشته شده که میتواند یادآور صلیب مسیح باشد. مسیح تنها بازیگر ثابت همه پردههاست و دیگر بازیگران در تقابل با او در رفت و آمد هستند. مسیح امان خوب بودن را در همه آدمیان میبیند و حتی با دشمنان خود با نرمخویی و آرامش سخن میگوید.
شخصیتها جذاب و درگیرکننده طراحی شدهاند. باراباس که در پرده آخر رخ مینماید نوعی رندی و خوشباشی خیرهسرانه دارد. او که میداند عیسا به جای او اعدام میشود سرخوشانه جملهای قصار بیان میکند که در تاریخ بماند! جملهای که عاری از حقیقت نیز نیست: در این دنیا دانستن مُردن است.
آنچه در پایان نمایش نصیب تماشاگر جدی تئاتر میشود نوعی تعالی و تمایل برای اندیشیدن دوباره به مفاهیم فلسفی است. یاد عالیجناب ارسطو به خیر که کاتارسیس را حاصل احساس ترس و شفقت تماشاگر میدانست که به تزکیه نفس منجر میشود. نمایش اینک انسان بار دیگر ارزش هنر تئاتر اصیل را یادآور میشود و این خود دستاورد کوچکی نیست.
سید حسام فروزان – نویسنده میهمان