یادداشتی بر نمایش 《رئال》به کارگردانی و نویسندگی عاطفه کوشکی از شهرستان خرم آباد
به بهانه ی اجرا در بیست و هشتمین جشنواره تئاتر لرستان
از نام اثر پیداست که گروه اجرایی و در صدر همه نویسنده و کارگردان اثر در پیِ نکته ظریفی است که شاید دیگران کمتر به آن پرداخته اند. گروه نمایشی در آخرین مرحله قبل از اجرای خود بازیگر زنی را به نام یلدا به گروه اضافه می کنند. شرایط بد و غیرحرفه ای تئاتر مد نظر مولف موجب می شود تا تشویش درون گروهی به اوج خود برسد و زمان نامناسب تمرین می تواند حتی منجر به قطع همکاری زود هنگام یلدا با گروه شود . یلدا از زمان تمرین شاکی است و کارگردان از تاخیر یلدا ، تا اینکه یلدا عنوان می کند که مورد اذیت و آزار راننده ای میانسال قرار گرفته و … اینها همه در صحنه های پازلی و تو در تویی که عاطفه کوشکی و گروه طراحانش به زیبایی خلق کرده اند به استتار درآمده اند و در عین خودنمایی منطقی چه در بازی ، چه در پردازش دیالوگ های وزین ، دکور و موسیقی مینی مالیستی و مطمئناً در خدمت کار ، از حد خارج نمی شود و تماشاکننده به عنوان جزئی از اثر خود را گاهاً در آن سو و به عنوان تماشا شونده می بیند.
در متن شاهد جابجایی اتفاق هایی هستیم که مابین شخصیت های متعدد خیالی ، واقعی و خیالی_واقعی صورت می پذیرد. در واقع آدم ها مدام جایگزین دیگری می شوند و هر لحظه توسط یک شخصیت در جریان قرار می گیرد. تمام شخصیت هایی که در خلق درام و حل درام حضور موثر دارند و تنها جنسیت است که آنها را از هم متمایز می کند و گویی مولف دست به خلق درامی انسان محور در دفاع از جامعه انسانی بدون به کار گیری مانیفستی خاص می زند.
رضا شاه کرمی ، امیررحمان خسروی، سحر یثربی و عاطفه کوشکی به وظیفه بازیگریشان به درست ترین شکل ممکن خدمت کرده بودند . قراردادهای زیرکانه و هدایت درست کوشکی در مقام کارگردان بیشترین تاثیر را دارد، اما گویی بازیگران ریشه ای تر از اتفاق ممکن بازیگری را می دانند و بدون هیاهو تا هفته ها در ذهن تماشاکننده پرسه می زنند.
بازی منطقی و علمی رضا شاه کرمی به هر نظر احساسی دیگری دست رد می زند و لحظه ای تماشاکننده ای که خود بازیگر است را به این فکر فرو می برد که «من هم از این به بعد بدانم بازیگری یک علم است نه علاقه ».
رامین صادقی در مقام طراح نور و روح اله امامی در مقام طراح صحنه و عمید سپه وندی در مقام طراح صدا نیز تا حد بسیار زیادی خود را در خدمت تفکر بدیع کارگردان گذارده و به سمت هدفی غایی و گروه مدارانه گام برمی دارند و در تک تک صحنه ، همگی در کنار هم به معجزه ای بی هیاهو دست می زنند، تا مخاطب دریابد «حال که به عنوان اولین نیازم به اندازه کافی سرگرم شدم ، بد نیست بیاندیشم.»
امیر دلفانی – تئاتر فستیوال
ممنون که نمایش های شهرستان ها را هم می بینید و نقد و یادداشت می نویسید . دعوت می کنم به بوشهر هم سری بزیند و نمایش های آن را که واقعا گروه های قوی هستند و همانطور که هر ساله در جشنواره تئاتر فجر هم اجرا می کنند ببینید . با تشکر فراوان
نمایش ” رئال “نمایش خوبی است . امانقد ” امیر دلفانی ” را بیش از حد ستایشگر وخوشبینانه تلقی می کنم . و – اگر تلقی من درست باشد – این ستایش برای یک گروه جوان ویک کارگردان جوان تر اصلن خوب نیست .
رئال از نظرساختاری نمایش خوبی است .چون زمان خطی وتقویمی را به هم می ریزد ، نمایش و واقعیت را ، عین و ذهن را ؛ رئال و رویا رادر هم می آمیزد .وموفق می شود بدون این که تماشاگرِرا گیج کند- من می گویم تماشاگر فکور را ؛ وگرنه عامه چیزی از نمایش به چنگ نمی آورد -باری ؛ موفق می شود مارا درچنگ بگیرد.تا بگوید : واقعیت (رئالیته) آنقدر قوی وآنقدر مخوف است که در قالب نمایش (play = بازی)نمی گنجد .پس در فینال بازی ” رضا ” بازی را ترک می کند.آیا دختری که در انتها وارد می شود خون بال می آورد ؟.یا از رضا آبستن است ؟. آیا فاجعه در حال تکراری مداوم است ؟
یکی از بیماری های تئاتر امروز ما “روایت ” است . من داور بازبینی جشنواره تئاتر شهر اخیر بودم .۶۳ نمایش دیدم که بیش از بیست تاش متل می گفتند . داستان نمایش را ،وقایع را نقل می کردند .بازی نمی کردند . حال یا رو به تماشاگر یا رو به همدیگر.نمایش همان است که بوده است – فکر نکنید من قدیمی می فکرم .در جریان اجرا های روز دنیا هستم – نمایش واقعه ای ست که اینجا -روی صحنه – واکنون – جلوی چشم تماشاگر – دارد ذره ذره شکل می گیرد و جلو می رود .حتی اگر همه ی نمایش یک فلاش بک باشد – توضیحش را امیر بهتر از من می داند.
دراین نمایش هم کما بیش غلبه با”روایت “است .۱ یلدا در ابتدا روایت ّپدر را رو به ما بیان می کند – بازی خوبش و کف ذدن کارگردان متل اورا به عمل نمایشی بدل نمی کند .۲ کارگردان درجریان “اتود تجسم خلاق”صحنه ی کابوس واری را برای یلدا “روایت” می کند.بگذریم که صحنه ای کلیشه ای است وصد هابار در فیلم ها صحنه ی آشنای دکتر هیّنوتیست را دیده ایم. باز هم روایت است . واندک عکس العمل های عاطفه کمکی نمی کند۳ داخل سواری عالیست . نمایش است . بازی ها در خشان است . اما آزارِ مرد میان سال در صحنه بعدی فقط ” روایت ” می شود. ۴ فاجعه ی مرکزی وتعیین کننده ی نمایش _ صحنه ی قتل مادر در کودکی رضا ” فقط روایت ” می شود .۵ رضا می رود . اما به جای این که ما رفتنش را – احیانن با بازی و مونولوگی خلاق – ببینیم ، رفتن او ” نقل می شود . ّّپیک ” خبر رفتنش را می آورد .
کوشکی با روایت های متعدد نمایش را به سکون وامی دارد. برای همین اکثرن نشسته اند . ساکنند .نمایش در صحنه رستوران عالی است .چون واقعه ّیش روی ماست .(گیرم تمرین باشد )پس فرصت هست نشانه های نمایشی بروز پیدا کنند . رحمان جنین را بیاورد . و گوش خون آلود ما را تکان دهد.
روایت نه تنها فرصت تصویر سازی و ترکیبات ایماژی معنا آفرین را از خودش صلب کرده. فرصت بازی را از بازیگران گرفته . روایت ِ بازیگر را به خطیب و نقال و قصه گو تقلیل می دهد .و این حیف است .
باری .من این نمایش را دوست دارم ومدافع آن هستم . حرف های خوب وعالمانه ی امیر دلفان را هم دوست دارم . نه چون با آن ها صددرصد موافقم بلکه چون می بینم جوانان عزیز همشهری هم مثل عاطفه خوب می نویسند وهم مثل رحمان ورضا خوب بازی می کنندو هم مثل امیر این قدر آگاه ودلسوز و عمیق اند.این هندوانه ای نیست که من زیر بغل دوستانم بگذارم – یکی به طعنه این را به من گفت -اگرهم کسی بخواهد این حرف های مرا به یک دوئل ادبی تبدیل کند . من دستکش هایم را در می آورم وهمه شان را:اهیر و عاطفه و رحمان ورضا را بغل می کنم . توی بغلم برای همه شان جا دارم.
احسنت
استاد عزیزم ، جناب لطفی بزرگوار ، عرض ارادت قلبی من را چون همیشه پذیرا باشید. دیر پاسخم را بر من ببخشید و سپاس که صبورانه قلم حقیر را قرائت نمدید.
واژه قرائت را به کار بردم تا جسارتاٌ فراموش نکنم که نمایشنامه رئال کمبودهایی دارد ، اما به هیچ عنوان روایت قرائت وار نیست، بلکه اگر هم راوی می شود (که به عقیده ام پوسته کار این را می طلبد و البته جاهایی نیز -طبق اشاره شما- کاملا ما را با اتفاق درگیر میکند نه روایت) روایتش تلاوت گونه است. تلاوت در فرهنگ نامه دهخدا خواندن با اندیشه و تامل معنی شده ، و همچنین به معنای پیروی کردن از چیزی خاص. که این چیز خاص ساختاری است که کوشکی آن را در دست گرفته. بی شک من هم هندوتنه زیر بغل دوستانم نمی گذارم و هرگز رویارویی با آغوش پدرانه اتان را از خود دریغ نخواهم کرد.
با احترام
امیر دلفانی
۹۵/۷/۲۳