یادداشتی بر نمایش «یک گوزن مادر» به کارگردانی شارشن شیشنوف از کشور قرقیزستان به بهانه اجرای آن در چهل و سومین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر

روایت خوب از یک اسطوره


افسانه ها و قصه های اساطیری فارغ از اینکه از چه خاستگاه قومی و ملیتی بر می آیند، همه و همه الهام بخش و به یاد ماندنی اند؛ خرق عادت، درهم تنیدگی اثر متقابل انسان و طبیعت زنده، تقابل خیر و شر، و مفاهیمی چون تقدیر انسان، ایمان، باور ها، و در نهایت توانایی شگفت انگیز انسان در غلبه بر چالش ها و نیروهای مخالف با امداد های فرازمینی و خارق العاده، . . . همه و همه از مختصات مشترک و پر تکرار این نوع قصه ها هستند.
به هر ملیتی که تعلق داشته باشیم و به هر زبانی که صحبت کنیم، افسانه و اسطوره ای در گوشه ای از حافظه ما جای خود را محکم کرده است و بعضاً میتواند برای ما الگویی الهام بخش برای چیره شدن بر چالش های زندگی باشد. روند این قصه ها برای همه ما آشنا و قابل پیش بینی است و همه ما به تکرار این قصه ها نیاز داریم.
نمایش “یک گوزن مادر” از قرقیزستان یکی از همین قصه ها را روایت میکند و در برجسته کردن جنبه “اسطوره” کاملا موفق عمل میکند. عمده روایت قصه بواسطه بکارگیری همزمان موسیقی، نور و صدا شکل میگیرد و با این شیوه و سیاق جنبه افسانه گون بودن قصه پررنگ میشود.
در طول نمایش، بدون بکارگرفتن کلام، موقعیت شخصیت ها نسبت به هم در خلال روند کلی قصه، برای مخاطب کاملا روشن است. همچنین در امر شخصیت پردازی، از تک خوانی و همخوانی ترانه هایی آهنگین با زبانی به سادگی زبان ساده ترانه های محلی و فولک (folk) استفاده شده است. این ویژگی باعث میشود تا اهمیت پیوند های عاطفی بین انسان ها و تاثیر این پیوند ها در روند زندگی شان، جلوه بیشتری برای مخاطب پیدا کند.
در مجموع نحوه روایت قصه، در ذهن مخاطب اثری به جا می‌گذارد که بسیار شبیه است به آنچه که مخاطب با بهره گیری از قوه تخیل شخص خود، هنگام خواندن یا شنیدن قصه تجربه میکند.
ریتم پیشروی داستان کاملا قابل پیش بینی و در عین حال تاثیر گذار است و این درست چیزی است که از این نوع قصه ها و روایت ها انتظار داریم.
کارگردان با چهارچوب تعریف شده ای، از المان های مشخص برای روایت قصه استفاده میکند. مثلاً استفاده از نور محدود است به سه حالت کلی: تاریک کردن صحنه، روشن شدن صحنه و نور قرمز.
ورود پرسوناژ گوزن مادر به صحنه تاریک، توامان با روشن شدن اسپاتلایتی است که درست پشت سر او قرار دارد؛ ورود پرسوناژی که نماینده خیر و خوبی است برای بیرون راندن پرسوناژی جادوگر مآب که نماینده نیروی شر است. نور قرمز راوی خطر و تهدید است؛ راوی رویداد هایی که در آنها افراد قصد آسیب زدن به یکدیگر را دارند.
نور و صدا دوشادوش یکدیگر روی مخاطب اثر احساسی مورد نظر را شکل می‌دهند. مثلاً در موقعیت های خطرناک نور قرمز به همراه ریتم تند موسیقی، شدت صدا ها، و اضافه شدن صدا های مهیب با ادوات مختلف (حتی با کوبیدن ادواتی مثل طناب به کف صحنه) حس ترس و وحشت را در مخاطب تحریک میکند.
کارگردان حتی در طراحی صحنه هم از تعداد محدودی ادوات جهت روایت قصه استفاده میکند. مثلاً در آستانه تغییر رویداد ها در روند قصه، پرسوناژ ها هر کدام به نحوی از آب استفاده میکنند. مثلاً وقتی نوزاد به پسربچه تبدیل میشود با گوزن مادر آب بازی میکند و وقتی بالغ میشود و عاشق، دختر در آب سیبی را میشوید و سیب میخورند،…
در کل، این نمایش به سبب ریتم درستی که داشت، در درگیر نگه داشتن توجه مخاطب بسیار موفق بود و همچنین قصه اش کامل و قابل فهم بود. علیرغم اینکه نمایشی که اجرا شد، به دلایل نامشخص، بخشی از اصل کامل نمایش بود با یک سری تغییرات، و نه کل آن، در عین حال “یک گوزن مادر” در حفظ روند داستان کاملا موفق بود و نمایش کاملی را دیدیم و این مورد در منطقی و درست روایت کردن قصه اخلالی ایجاد نکرد. همچنین در بازآفرینی تاثیر مأنوس و آشنای قصه های اساطیری موفق بود؛ ترس، غصه، شوق، شادی، … و احساسات انسانی ای که از یک روح لطیف ناشی میشود، در مخاطب برانگیخته میشود و به همین دلیل است که همه ما گاه به گاه به یک روایت خوب از یک اسطوره نیاز داریم.

آمنه حاجی – دپارتمان نقد تئاترفستیوال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *