یادداشتی بر "این یک پیپ نیست" به کارگردانی محمد مساوات

این یک سیرک نیست!؟


 

فلسفه خواندن خوب است اما…

چه کسی گفته است که به خواندن دو ، سه کتاب آن هم از نوعِ “به ظاهر فلسفی” ، می شود گفت “فلسفه خواندن” ؟
با این همه ، لطفا اگر اندکی فلسفه می خوانید ، بر اساس خوانده های اندک تان نمایشنامه ننویسید و کارگردانی تئاتر نکنید .
و اگر می خواهید نمایشنامه بنویسید و کارگردانی تئاتر کنید ، فقط به ” فلسفه خوان ” بودن اکتفا نکنید ، لااقل ” فلسفه دان ” باشید ؛ ” فیلسوف ” بودن پیشکش ! ( البته فلسفه خوان بودن واقعی ارجح است بر آنان که کتابی می خوانند و همه دان می شوند! )

***
اینکه فلاسفه بزرگی چون راسل و… قطعیت را نفی می کنند و اندیشه شان مبتنی است بر عدم قطعیت ، حقیقتا هیچ ارتباطی ندارد به جوانانی که دو کـــــتاب خوانده اند یکی از یونـــــگ (!) و دومــــی از فوکــو ؛آن هم دم دستی ترین کتاب فوکو .
حال آنکه بر فلسفه خود شخص راسل ایرادات و اشکالات زیادی توسط فلاسفه هم سطح و یا بزرگتر از او گرفته شده است و در جهان فلسفه ، آراء او اکثرا منسوخ و منقضی هستند ؛ سرجای خود و بحثی مفصل است با اهل فلسفه ؛ اما…
خنده دار وقتی است که از روی همان کتاب ساده فوکو ، که جوانِ ما اگر هم آن را خوانده باشد بی شک درکش نکرده – تازه اگر بلد باشد آن را از رو بخواند و برای خواندنش به کمک نیاز نداشته باشد – ؛ قدم فراتر از آن کتاب نیز می نهد و دست به نوشتن نمایشنامه ای می زند که مثلا بر اساس عدم قطعیت است و مثلا از تقابل میان عینیت و ذهنیت سخن می گوید و بعد هم آن را اجرا کند !
کاش کسی بود که از او می پرسید که کدام عینیت ، کدام ذهنیت ، کدام قطعیت یا عدم آن ؟! اصلا می تواند اینها را تعریف کند؟ یا اینکه فکر می کند که اگر در لحظه ” هست ” را به ” نیست ” تبدیل کند و بر عکس و هر شلنگ تخته ای از این نوع ، توانسته است از عدم قطعیت و تقابل عینیت و ذهنیت بگوید و این آراء فلسفی را ابژکتیو به مخاطب و نا خودآگاه او القاء کند ؟ شاید هم این شکل استفاده ی گل درشت از عناوین فلسفی ، بدون درک آنها ، تنها ملجأیی است برای فرار از نقد ، برای بی بند و باری در تئاتر !؟
وقتی جوان ما با خواندن دو کتاب ، فلسفه زده می شود ( ساده بگویم : جو گیر می شود ) و فکر می کند او حلقه گم شده میان فلسفه و تــئاتر است و لیســـانس نقاشـــی اش(!) به او در حد دکترا ، اعتماد به نفس می دهد که فقط و فقط من مگریت را می فهمم و فقط و فقط من کتاب فوکو را ( اصلا فوکو را ) می فهم و فقط من هستم که می توانم اینها را به تئاتر تبدیل کنم ، کسی باید باشد و او را از این “قطعیتِ” ساختگی و برخاسته از توهم، نجات دهد !! و البته تئاتر را از این بی بند و باریِ به ظاهر فلسفی، و تماشاچی طرفدارگونه تئاتر را از آنچه به نام تئاتر به خوردش می دهند که نه تئاتر است ، نه تئاتر بوده و نه خواهد بود(!) ؛ نجات دهد و این کسی نیست جز منتقد .
منتقد موظف است که اعلام کند که این عدم قطعیتِ ساختگی که تنها نام فلسفه را یدک می کشد و بس ، تنها ابزاری است برای همیشه بر حق بودن ؛ همین گونه است که مخاطب و درک و فهمش از اثر و حتی لذت احتمالی اش (!) از آن، بی ارزش ترین چیز است برای صاحب اثر ؛ چرا که بر اساس آن فلسفه ساختگیِ جوانِ جوگیر ، مخاطب هر نظری در مورد اثر داشته باشد ، چه مثبت و چه منفی ؛ صاحب اثر می تواند آن را نقض کند ( البته به شرط آشنایی با منطق و شیوه نقض یک گزاره ) یعنی مخاطب هر نظری در مورد اثر داشته باشد می تواند اشتباه باشد و حتی نباشد!!
از دیگر ایرادات اساسی وارد بر “این یک پیپ نیست” (که “قطعا” در موردش نمی توان گفت “نمایش” یا “تئاتر”) سوژه زدگی است : برخی فکر می کنند که تنها آثاری می توانند سوژه زده باشند که صرفا ایدئولوژیک هستند و له یا علیه اندیشه ، ایدئولوژی و مرام خاصی باشند و اکثر روشنفکرمآبان ما ، ضد این گونه سوژه زدگی و شعارزدگی ، قلم فرسایی ها کرده اند . اما نکته این است که “این یک پیپ نیستِ” به ظاهر فلسفی و مثلا اُبژکتیو ، به شدت و به شکلی غیرقابل چشم پوشی ، سوژه زده است ، ســـوژه زده بودنـــی که علــــتی جـــــز بی سوادیِ فلسفی و حتی بی سوادیِ تئاتریِ صاحب اثر ندارد .
اینکه یک گزاره فلسفی را ( از هر نوعش : مرسوم یا منسوخ ) بگذاریم جلویمان و تلاش کنیم که در خط به خط نمایشنامه و صحنه به صحنه از نمایش(!) مثلا عینی اش کنیم ، می شویم مصداق لقمه را دور سر چرخاندن ، اتفاقی که برای این جوانِ جویایِ نام افتاده است ، او لقمه ای برداشته است بزرگتر از دهانش و آن را قبل از خوردن دور سرش هم چرخانده ؛ همین می شود که او را دچار سوژه زدگی و شعاری بودن می کند .
درست این بود که این جوانِ بلندپرواز ، قبل از اینکه این لقمه بزرگتر از دهان را برای خودش بپیچد و یا احیانا تحت تاثیر چند جمله مانی حقیقی در مقدمه ترجمه اش بر کتاب فوکو ، تصور کند که احتمالا منظور مانی حقیقی ، شخص او بوده است و فقط او این توانایی را دارد که این کتاب را به اثر نمایشی تبدیل کند ؛ به سراغ نمایشنامه های نوشته شده توسط فلاسفه می رفت و از آنها می آموخت که فلسفه برای راحت حرف زدن است و نه برای پیچیده حرف زدن ؛ که بی شک این نمایشنامه ها از کتاب های یونگ و فوکو برای جوانان علاقه مند به تئاتر مفیدتر است.
درست این بود که به جای خواندن آن یک کتاب از یونگ و این یک کتاب از فوکو به سراغ آثار نمایشنامه نویسان فیلسوفی چون کامو و سارتر می رفت و آنها را می خواند ؛ نمایشنامه هایی سهل (همه فهم) ، قصه گو ، سر راست و خالی از پیچیدگی های بی کارکرد ، اما به واقع فاسفی و القاء کننده بزرگترین مباحث فلسفی ؛ اما نمایشنامه هایی بر مبنای قطعیت ، حتی اگر موضوعشان عدم قطعیت باشد .
انتخاب درست نمایشنامه ، به جوانِ علاقه مند به ساختارشکنی هایِ بی مایه و علاقه مند به “یک شبه ره صد ساله رفتن” ، در پیمودن مسیر رسیدن به ” تئاتر ” ( تئاتر خوب پیشکش! ) کمک کوچکی می کند ، اما همه ی مشکل را حل نمی کند :
به نظر من او باید برای تبدیل کتاب فوکو به نمایشنامه اول کتاب را می خواند (!) ، کامل می خواند(!) ، آن را می فهمید و بعد هم باید “سوءتفاهم” کامو را بر آن اساس کارگردانی می کرد ؛ اما مسئله این جا است که این جوانِ جویایِ نام ، توانایی این را دارد که نمایشنامه ساده و سر راست کامو را در اثر فلسفه زدگی و جوگیر شدنش برای نوآوری های بی ارزش ، به اثری بی ارزش تبدیل کند .
چرا که او با حذف مبانی فلسفیِ گذاره ” این یک چپق نیست ” و تنها با چنگ انداختن به لایه ظاهری “عدم قطعیتِ” ظاهری موجود در این گذاره ، اثری خلق کرده است که بیشتر شبیه است به ژانر سینمای وحشت هالیودی ( البته از نوع آبکی آن )، از آن نوع که با در هم شکستن بی منطق قوانین طبیعی و ماوراء طبیعی ، جهانی مالیخولیایی خلق می کنند تا تماشاچی سینما را چند ساعتی سرگرم کنند و گول بزنند که البته این شاید در مدیوم سینما جایگاهی داشته باشد ، اما بی شک در تئاتر هیچ جایگاهی ندارد .
و به همین دلایل است که می گویم انتخاب نمایشنامه ای درست در باب این گذاره فلسفی ، مثل “سوءتفاهم” کامو هم به این جوان کمکی نمی کند ، تنها چیزی که به او کمک می کند علم اندوزی است هم در حوزه فلسفه ، هم نقاشی و هم هنرهای نمایشی.
سوژه زدگی “این یک پیپ نیست” برای اثبات و القاء تقابل امر ذهنی و عینی و برای زیر سوال بردن قطعیت زبان در حدی است که این کارگردان جوان فکر می کند که اگر تماشاچی صدای بازیگران را با ۲ زبان مختلف بشنود ، قطعیت “زبان” را زیر سوال برده است ؛ حال آنکه این موضوع نه تنها ثابت می کند که او “زبانِ” فلسفی را درک نکرده است و نمی فهمد ، بلکه برای تماشاچی یادآور دوبله های کشورهای عرب زبان و یا اروپای شرقی است روی فیلم های غیر همزبان شان ؛ زیرصدا زبان اصلی است و روی آن صدای مضحک دوبلور . و تماشاچی در اثرِ غریب بودن شرایط صدا ، در ابتدا کمی با سوال مواجه می شود و کم کم موضوع اهمیت خود را از دست می دهد و لوث می شود و زبان همچنان “قطعیت” خود را برای مخاطب حفظ می کند!
………………………………،…………………،……………………………………………………..؛………………………………………………………….،……………………………………………………….؛…………………………………………………………..،…………………………………………………….،…………………………………؛………………………………………………….،…………………………………،………………………………………………..؛………………………………………………….؛………………………………………..،…………………………………………………………..؛…………………………………………………،……………………………………………….؛……………………………………………………،………………………………………………….؛………………………..(به اندازه ۴دقیقه و ۳۳ثانیه نقطه چین کافی است برای انکار “قطعیت” زمان یا نه؟! البته اینها که می بینید “نقطه” نیستند ، ثانیه شمار ساعت هستند!)
تنها نقطه قابل توجه “این یک پیپ نیست ” ، دکور است . که در دقایق اولیه ذهن مخاطب را درگیر می کند ، رئالیستی است و کمی القاء کننده یک تابلوی نقاشی است ( که البته اگر شبیه به تابلوی نقاشی هم نبود تغییری در نمایش ایجاد نمی شد! ) ؛ گرچه آنچه روی این دکور رخ می دهد و نحوه روایت اتفاقات و صد البته فلسفه زده بودن کل اثر ، به مرور کارکرد دکور را به حداقل می رساند و اندک تاثیرش در حفظ ریتم اثر را نیز نابود می کند .
“این یک پیپ نیست” صرفا تجربه ای جوانانه است که با توسل جستن به فلسفه ای ساختگی که منبع و مأخذی جز یک جلد کتاب ، فقط یک جلد کتاب ندارد ( البته به شرط خواندن همان یک جلد کتاب ) ، روی صحنه تئاتر رفته است و تنها اتفاقی که روی صحنه تئاتر می افتد غیب کردن و ظاهر کردن آدم ها و اشیاء است ، مثل سیرک ؛ گرچه این اثر ، سیرک هم نیست و ” قطعا ” سیرک نیست ؛ چرا که سیرک ، با “قطعیت” ، شریف است !

 

پی نوشت ۱ : دلم نمی خواست این گونه بنویسم ، ولی بر خودم وظیفه دیدم که مصداق این شعر نباشم : ” اگر بینی که نابینا و چاه است…اگر خاموش بنشینی گناه است”

 

پی نوشت ۲ : طرفداران و فن های محترم و تیفوسی های عزیز یونتوس، بارسلونا، چلسی، مادرید، تراختور، صنعت نفت آبادان، مساوات، سایر اساتید و آبگینه قزوین خونسردی خودتان را حفظ کنید ؛ این یک یادداشت است ولی یک یادداشت…

 

المیرا نداف – نویسنده میهمان

 

۱۳ نظر ثبت شده است .

  1. nazanin گفت:

    kheili ghosse dare dar dorei zendegi mikonim ke afrad ba kamtari savad va agahi mitunan jamaati ro sare kar bezaran !
    Faghat hamin .

  2. اشکان گفت:

    من این نمایش رو نفهمیدم ولی این دلیلی برای بد بودن این نمایش نیست و در واقع اگر قرار باشه هر نمایشی رو همه بفهمند و هیچ چیز غریب و تازه ای برای مخاطب نداشته باشه به نظرم اون نمایش صد در صد به دردنخوره و حرفی برای گفتن نداره .
    این نمایش بسیار خاص و با توجه به طراحی های خاص و جزئیات اثر بسیار خلاقانه و موفقیه

  3. امیر مغانلو گفت:

    واقعنااااا باید یکی بیاد اصولی تحقیق کنه روی این موضوع که چرا جوونتر های ما به جای مشق نوشتن و کارهای ساده رو به درستی انجام دادن و با تمرین و ممارست می خوان یک شبه ره صد ساله برن و اتفاقا ببینید چقدر اوضاع خرابه که از دید بیرونی و جامعه موفق هم هستند!! و شناخته شده و مورد اقبال عموم … واقعا چرا اینجوریه ؟! یعنی یه بزرگتری نیست که گوش بکشه یا راه و چاه رو نشون بده
    تو پرانتز (من این نمایش رو ندیدم ولی از این مطلب می تونم بفهمه اوضاع از چه قراره و چون این موضوع زیاد تکرار شده و با چنین کارهای من درآوردی زیاد رو به رو بودم خواستم نظرم رو بگم)
    لطفا یکی به صورت علمی روی این مسئله کار کنه .
    با تشکر

  4. امیر محمد گفت:

    من خانواده رو بیشتر ازاین کار دوست داشتم / نمایش قبلی مساوات

  5. شاه حسینی گفت:

    سایت خیلی خوبی دارید و من شجاعت تان را در گفتن ” ندیدن پیراهن پادشاه !” تحسین می کنم .

  6. yalda گفت:

    یک نمایش فوق العاده عالی با یک خلاقیت جذاب و همه چیز تمام ! ندیدم کسی ناراضی از سالن بیرون اومده باشه و اگر قسمت هایی از نمایش باعث تفکر مخاطب بشه این به این نشونه نیست که کار ضعیفه . مخاطب باید خودش و آگاهی اش رو از محیط پیرامون بالا ببره .
    بنابراین صد در صد با نظر شما مخالفم و امیدوارم خدا هدایتتون کنه 😉

  7. gholi گفت:

    kollan mamlekate ma hamine dige … vaghti kollan harki be harkie … harkasi tu in vaziat eddeaa dare
    Omidvaram hade aghar in javoonaka bian 4 ta matlabo naghd rajebe kareshun ro ham bekhunan va faqat be bah baho chah chahe atrafianeshun basande nakonan!! I Hope

  8. لیلا گفت:

    وااا حالا میفهمم چرا پیش هرکی میشینم نظرشو راجب این کار می پرسم سه ساعت حرف می زنه و تفسیر می کنه هرکی هم یه چیزی میگه ! لابد به خاطر منطق فلسفی اثره … هــه هــه

  9. شایسته گفت:

    لایک عالی کیف کردم خیلیییییی خوب بود ?

    • aryan گفت:

      manam hamintor shayesta jan
      BiiiG like
      Delam khonak shod
      haarchi be hame migam hichki harfamo nafahmid , hala daram link in yaddasht ro vasashun mifrestam ke hesabe kar dasteshun biaad
      Dametun Garm vaghean

  10. ناشناس گفت:

    چطور به خودتون اجازه میدین که هر مطلبی که به ذهن تون رسید رو منتشر کنید !؟ الان خودتون مطمئنین که فلسفه میدونین! خیلی خنده داره …

    • هستی فرهادی گفت:

      باید منتقد راجب کار ها نظر بده و مو رو از ماست بیرون بکشه … متاسفانه این روزها توی تئاتر هرکی یه جوری حرف بزنه که بقیه هیچی نفهمن انگار رشد پیدا می کنن و بالا میرن … درصورتی که باید توسط چنین کارشناسهایی ایرادات کار گفته بشه تا خودشون رو اصلاح کنن

  11. نیما گفت:

    و چقدر راحت مخاطب رو گول میرنن !! واقعا متاسفم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *