فلسفه خواندن خوب است اما…
چه کسی گفته است که به خواندن دو ، سه کتاب آن هم از نوعِ “به ظاهر فلسفی” ، می شود گفت “فلسفه خواندن” ؟
با این همه ، لطفا اگر اندکی فلسفه می خوانید ، بر اساس خوانده های اندک تان نمایشنامه ننویسید و کارگردانی تئاتر نکنید .
و اگر می خواهید نمایشنامه بنویسید و کارگردانی تئاتر کنید ، فقط به ” فلسفه خوان ” بودن اکتفا نکنید ، لااقل ” فلسفه دان ” باشید ؛ ” فیلسوف ” بودن پیشکش ! ( البته فلسفه خوان بودن واقعی ارجح است بر آنان که کتابی می خوانند و همه دان می شوند! )
***
اینکه فلاسفه بزرگی چون راسل و… قطعیت را نفی می کنند و اندیشه شان مبتنی است بر عدم قطعیت ، حقیقتا هیچ ارتباطی ندارد به جوانانی که دو کـــــتاب خوانده اند یکی از یونـــــگ (!) و دومــــی از فوکــو ؛آن هم دم دستی ترین کتاب فوکو .
حال آنکه بر فلسفه خود شخص راسل ایرادات و اشکالات زیادی توسط فلاسفه هم سطح و یا بزرگتر از او گرفته شده است و در جهان فلسفه ، آراء او اکثرا منسوخ و منقضی هستند ؛ سرجای خود و بحثی مفصل است با اهل فلسفه ؛ اما…
خنده دار وقتی است که از روی همان کتاب ساده فوکو ، که جوانِ ما اگر هم آن را خوانده باشد بی شک درکش نکرده – تازه اگر بلد باشد آن را از رو بخواند و برای خواندنش به کمک نیاز نداشته باشد – ؛ قدم فراتر از آن کتاب نیز می نهد و دست به نوشتن نمایشنامه ای می زند که مثلا بر اساس عدم قطعیت است و مثلا از تقابل میان عینیت و ذهنیت سخن می گوید و بعد هم آن را اجرا کند !
کاش کسی بود که از او می پرسید که کدام عینیت ، کدام ذهنیت ، کدام قطعیت یا عدم آن ؟! اصلا می تواند اینها را تعریف کند؟ یا اینکه فکر می کند که اگر در لحظه ” هست ” را به ” نیست ” تبدیل کند و بر عکس و هر شلنگ تخته ای از این نوع ، توانسته است از عدم قطعیت و تقابل عینیت و ذهنیت بگوید و این آراء فلسفی را ابژکتیو به مخاطب و نا خودآگاه او القاء کند ؟ شاید هم این شکل استفاده ی گل درشت از عناوین فلسفی ، بدون درک آنها ، تنها ملجأیی است برای فرار از نقد ، برای بی بند و باری در تئاتر !؟
وقتی جوان ما با خواندن دو کتاب ، فلسفه زده می شود ( ساده بگویم : جو گیر می شود ) و فکر می کند او حلقه گم شده میان فلسفه و تــئاتر است و لیســـانس نقاشـــی اش(!) به او در حد دکترا ، اعتماد به نفس می دهد که فقط و فقط من مگریت را می فهمم و فقط و فقط من کتاب فوکو را ( اصلا فوکو را ) می فهم و فقط من هستم که می توانم اینها را به تئاتر تبدیل کنم ، کسی باید باشد و او را از این “قطعیتِ” ساختگی و برخاسته از توهم، نجات دهد !! و البته تئاتر را از این بی بند و باریِ به ظاهر فلسفی، و تماشاچی طرفدارگونه تئاتر را از آنچه به نام تئاتر به خوردش می دهند که نه تئاتر است ، نه تئاتر بوده و نه خواهد بود(!) ؛ نجات دهد و این کسی نیست جز منتقد .
منتقد موظف است که اعلام کند که این عدم قطعیتِ ساختگی که تنها نام فلسفه را یدک می کشد و بس ، تنها ابزاری است برای همیشه بر حق بودن ؛ همین گونه است که مخاطب و درک و فهمش از اثر و حتی لذت احتمالی اش (!) از آن، بی ارزش ترین چیز است برای صاحب اثر ؛ چرا که بر اساس آن فلسفه ساختگیِ جوانِ جوگیر ، مخاطب هر نظری در مورد اثر داشته باشد ، چه مثبت و چه منفی ؛ صاحب اثر می تواند آن را نقض کند ( البته به شرط آشنایی با منطق و شیوه نقض یک گزاره ) یعنی مخاطب هر نظری در مورد اثر داشته باشد می تواند اشتباه باشد و حتی نباشد!!
از دیگر ایرادات اساسی وارد بر “این یک پیپ نیست” (که “قطعا” در موردش نمی توان گفت “نمایش” یا “تئاتر”) سوژه زدگی است : برخی فکر می کنند که تنها آثاری می توانند سوژه زده باشند که صرفا ایدئولوژیک هستند و له یا علیه اندیشه ، ایدئولوژی و مرام خاصی باشند و اکثر روشنفکرمآبان ما ، ضد این گونه سوژه زدگی و شعارزدگی ، قلم فرسایی ها کرده اند . اما نکته این است که “این یک پیپ نیستِ” به ظاهر فلسفی و مثلا اُبژکتیو ، به شدت و به شکلی غیرقابل چشم پوشی ، سوژه زده است ، ســـوژه زده بودنـــی که علــــتی جـــــز بی سوادیِ فلسفی و حتی بی سوادیِ تئاتریِ صاحب اثر ندارد .
اینکه یک گزاره فلسفی را ( از هر نوعش : مرسوم یا منسوخ ) بگذاریم جلویمان و تلاش کنیم که در خط به خط نمایشنامه و صحنه به صحنه از نمایش(!) مثلا عینی اش کنیم ، می شویم مصداق لقمه را دور سر چرخاندن ، اتفاقی که برای این جوانِ جویایِ نام افتاده است ، او لقمه ای برداشته است بزرگتر از دهانش و آن را قبل از خوردن دور سرش هم چرخانده ؛ همین می شود که او را دچار سوژه زدگی و شعاری بودن می کند .
درست این بود که این جوانِ بلندپرواز ، قبل از اینکه این لقمه بزرگتر از دهان را برای خودش بپیچد و یا احیانا تحت تاثیر چند جمله مانی حقیقی در مقدمه ترجمه اش بر کتاب فوکو ، تصور کند که احتمالا منظور مانی حقیقی ، شخص او بوده است و فقط او این توانایی را دارد که این کتاب را به اثر نمایشی تبدیل کند ؛ به سراغ نمایشنامه های نوشته شده توسط فلاسفه می رفت و از آنها می آموخت که فلسفه برای راحت حرف زدن است و نه برای پیچیده حرف زدن ؛ که بی شک این نمایشنامه ها از کتاب های یونگ و فوکو برای جوانان علاقه مند به تئاتر مفیدتر است.
درست این بود که به جای خواندن آن یک کتاب از یونگ و این یک کتاب از فوکو به سراغ آثار نمایشنامه نویسان فیلسوفی چون کامو و سارتر می رفت و آنها را می خواند ؛ نمایشنامه هایی سهل (همه فهم) ، قصه گو ، سر راست و خالی از پیچیدگی های بی کارکرد ، اما به واقع فاسفی و القاء کننده بزرگترین مباحث فلسفی ؛ اما نمایشنامه هایی بر مبنای قطعیت ، حتی اگر موضوعشان عدم قطعیت باشد .
انتخاب درست نمایشنامه ، به جوانِ علاقه مند به ساختارشکنی هایِ بی مایه و علاقه مند به “یک شبه ره صد ساله رفتن” ، در پیمودن مسیر رسیدن به ” تئاتر ” ( تئاتر خوب پیشکش! ) کمک کوچکی می کند ، اما همه ی مشکل را حل نمی کند :
به نظر من او باید برای تبدیل کتاب فوکو به نمایشنامه اول کتاب را می خواند (!) ، کامل می خواند(!) ، آن را می فهمید و بعد هم باید “سوءتفاهم” کامو را بر آن اساس کارگردانی می کرد ؛ اما مسئله این جا است که این جوانِ جویایِ نام ، توانایی این را دارد که نمایشنامه ساده و سر راست کامو را در اثر فلسفه زدگی و جوگیر شدنش برای نوآوری های بی ارزش ، به اثری بی ارزش تبدیل کند .
چرا که او با حذف مبانی فلسفیِ گذاره ” این یک چپق نیست ” و تنها با چنگ انداختن به لایه ظاهری “عدم قطعیتِ” ظاهری موجود در این گذاره ، اثری خلق کرده است که بیشتر شبیه است به ژانر سینمای وحشت هالیودی ( البته از نوع آبکی آن )، از آن نوع که با در هم شکستن بی منطق قوانین طبیعی و ماوراء طبیعی ، جهانی مالیخولیایی خلق می کنند تا تماشاچی سینما را چند ساعتی سرگرم کنند و گول بزنند که البته این شاید در مدیوم سینما جایگاهی داشته باشد ، اما بی شک در تئاتر هیچ جایگاهی ندارد .
و به همین دلایل است که می گویم انتخاب نمایشنامه ای درست در باب این گذاره فلسفی ، مثل “سوءتفاهم” کامو هم به این جوان کمکی نمی کند ، تنها چیزی که به او کمک می کند علم اندوزی است هم در حوزه فلسفه ، هم نقاشی و هم هنرهای نمایشی.
سوژه زدگی “این یک پیپ نیست” برای اثبات و القاء تقابل امر ذهنی و عینی و برای زیر سوال بردن قطعیت زبان در حدی است که این کارگردان جوان فکر می کند که اگر تماشاچی صدای بازیگران را با ۲ زبان مختلف بشنود ، قطعیت “زبان” را زیر سوال برده است ؛ حال آنکه این موضوع نه تنها ثابت می کند که او “زبانِ” فلسفی را درک نکرده است و نمی فهمد ، بلکه برای تماشاچی یادآور دوبله های کشورهای عرب زبان و یا اروپای شرقی است روی فیلم های غیر همزبان شان ؛ زیرصدا زبان اصلی است و روی آن صدای مضحک دوبلور . و تماشاچی در اثرِ غریب بودن شرایط صدا ، در ابتدا کمی با سوال مواجه می شود و کم کم موضوع اهمیت خود را از دست می دهد و لوث می شود و زبان همچنان “قطعیت” خود را برای مخاطب حفظ می کند!
………………………………،…………………،……………………………………………………..؛………………………………………………………….،……………………………………………………….؛…………………………………………………………..،…………………………………………………….،…………………………………؛………………………………………………….،…………………………………،………………………………………………..؛………………………………………………….؛………………………………………..،…………………………………………………………..؛…………………………………………………،……………………………………………….؛……………………………………………………،………………………………………………….؛………………………..(به اندازه ۴دقیقه و ۳۳ثانیه نقطه چین کافی است برای انکار “قطعیت” زمان یا نه؟! البته اینها که می بینید “نقطه” نیستند ، ثانیه شمار ساعت هستند!)
تنها نقطه قابل توجه “این یک پیپ نیست ” ، دکور است . که در دقایق اولیه ذهن مخاطب را درگیر می کند ، رئالیستی است و کمی القاء کننده یک تابلوی نقاشی است ( که البته اگر شبیه به تابلوی نقاشی هم نبود تغییری در نمایش ایجاد نمی شد! ) ؛ گرچه آنچه روی این دکور رخ می دهد و نحوه روایت اتفاقات و صد البته فلسفه زده بودن کل اثر ، به مرور کارکرد دکور را به حداقل می رساند و اندک تاثیرش در حفظ ریتم اثر را نیز نابود می کند .
“این یک پیپ نیست” صرفا تجربه ای جوانانه است که با توسل جستن به فلسفه ای ساختگی که منبع و مأخذی جز یک جلد کتاب ، فقط یک جلد کتاب ندارد ( البته به شرط خواندن همان یک جلد کتاب ) ، روی صحنه تئاتر رفته است و تنها اتفاقی که روی صحنه تئاتر می افتد غیب کردن و ظاهر کردن آدم ها و اشیاء است ، مثل سیرک ؛ گرچه این اثر ، سیرک هم نیست و ” قطعا ” سیرک نیست ؛ چرا که سیرک ، با “قطعیت” ، شریف است !
پی نوشت ۱ : دلم نمی خواست این گونه بنویسم ، ولی بر خودم وظیفه دیدم که مصداق این شعر نباشم : ” اگر بینی که نابینا و چاه است…اگر خاموش بنشینی گناه است”
پی نوشت ۲ : طرفداران و فن های محترم و تیفوسی های عزیز یونتوس، بارسلونا، چلسی، مادرید، تراختور، صنعت نفت آبادان، مساوات، سایر اساتید و آبگینه قزوین خونسردی خودتان را حفظ کنید ؛ این یک یادداشت است ولی یک یادداشت…
المیرا نداف – نویسنده میهمان
kheili ghosse dare dar dorei zendegi mikonim ke afrad ba kamtari savad va agahi mitunan jamaati ro sare kar bezaran !
Faghat hamin .
من این نمایش رو نفهمیدم ولی این دلیلی برای بد بودن این نمایش نیست و در واقع اگر قرار باشه هر نمایشی رو همه بفهمند و هیچ چیز غریب و تازه ای برای مخاطب نداشته باشه به نظرم اون نمایش صد در صد به دردنخوره و حرفی برای گفتن نداره .
این نمایش بسیار خاص و با توجه به طراحی های خاص و جزئیات اثر بسیار خلاقانه و موفقیه
واقعنااااا باید یکی بیاد اصولی تحقیق کنه روی این موضوع که چرا جوونتر های ما به جای مشق نوشتن و کارهای ساده رو به درستی انجام دادن و با تمرین و ممارست می خوان یک شبه ره صد ساله برن و اتفاقا ببینید چقدر اوضاع خرابه که از دید بیرونی و جامعه موفق هم هستند!! و شناخته شده و مورد اقبال عموم … واقعا چرا اینجوریه ؟! یعنی یه بزرگتری نیست که گوش بکشه یا راه و چاه رو نشون بده
تو پرانتز (من این نمایش رو ندیدم ولی از این مطلب می تونم بفهمه اوضاع از چه قراره و چون این موضوع زیاد تکرار شده و با چنین کارهای من درآوردی زیاد رو به رو بودم خواستم نظرم رو بگم)
لطفا یکی به صورت علمی روی این مسئله کار کنه .
با تشکر
من خانواده رو بیشتر ازاین کار دوست داشتم / نمایش قبلی مساوات
سایت خیلی خوبی دارید و من شجاعت تان را در گفتن ” ندیدن پیراهن پادشاه !” تحسین می کنم .
یک نمایش فوق العاده عالی با یک خلاقیت جذاب و همه چیز تمام ! ندیدم کسی ناراضی از سالن بیرون اومده باشه و اگر قسمت هایی از نمایش باعث تفکر مخاطب بشه این به این نشونه نیست که کار ضعیفه . مخاطب باید خودش و آگاهی اش رو از محیط پیرامون بالا ببره .
بنابراین صد در صد با نظر شما مخالفم و امیدوارم خدا هدایتتون کنه 😉
kollan mamlekate ma hamine dige … vaghti kollan harki be harkie … harkasi tu in vaziat eddeaa dare
Omidvaram hade aghar in javoonaka bian 4 ta matlabo naghd rajebe kareshun ro ham bekhunan va faqat be bah baho chah chahe atrafianeshun basande nakonan!! I Hope
وااا حالا میفهمم چرا پیش هرکی میشینم نظرشو راجب این کار می پرسم سه ساعت حرف می زنه و تفسیر می کنه هرکی هم یه چیزی میگه ! لابد به خاطر منطق فلسفی اثره … هــه هــه
لایک عالی کیف کردم خیلیییییی خوب بود ?
manam hamintor shayesta jan
BiiiG like
Delam khonak shod
haarchi be hame migam hichki harfamo nafahmid , hala daram link in yaddasht ro vasashun mifrestam ke hesabe kar dasteshun biaad
Dametun Garm vaghean
چطور به خودتون اجازه میدین که هر مطلبی که به ذهن تون رسید رو منتشر کنید !؟ الان خودتون مطمئنین که فلسفه میدونین! خیلی خنده داره …
باید منتقد راجب کار ها نظر بده و مو رو از ماست بیرون بکشه … متاسفانه این روزها توی تئاتر هرکی یه جوری حرف بزنه که بقیه هیچی نفهمن انگار رشد پیدا می کنن و بالا میرن … درصورتی که باید توسط چنین کارشناسهایی ایرادات کار گفته بشه تا خودشون رو اصلاح کنن
و چقدر راحت مخاطب رو گول میرنن !! واقعا متاسفم