به درازنای شب…


یادداشتی بر نمایش “فاجعه معدن کوشیرو” اثر محمد زارعی و مرتضی غفاری

ریاضی-فاجعه معدن

جنگ تحمیلی هشت ساله با عراق به پایان رسیده، کشور از لحاظ زیرساخت‌های بنیادین با مشکل روبرو شده و مشکل معیشتی را در هر کوچه و برزن، می‌شود با اندکی جستجو پیدا کرد. در همان حین و ابتدای دهه ۷۰، سیل مهاجرت به ژاپن برای کار آغاز می‌شود. بسیاری از جوان‌های از جنگ برگشته، به سمت سرزمین آفتاب می‌روند تا شاید بتوانند وضعیت مالی مناسبی را برای خود و خانواده فراهم کنند; عمده کارها هم رسته شغل‌های سخت و با درجه خطر بالا. در همان زمان، سه جوان که در معدن کوشیرو در نزدیکی‌های اکیناوا کار می‌کردند، در اثر ریزش معدن زغال‌سنگ، در زیر تلی از خاک مدفون شدند. این نمایش، روایتی عینی و ذهنی از قصه آن سه نفر بعد از وقوع حادثه است.

اثر در همان ابتدا، دریچه ورود به اثر را به تماشاگر خود می‌دهد. گونه‌ای از تئاتر مستندگرا که تلاشش نه بازنمایی صرف واقعیت، بلکه مشارکت تماشاگر در آن تجربه زیستی و واکاوی دلایل و چرایی زیستِ افراد آن قصه است. گونه‌ای جذاب و نو از نمایش که در همین سالیان اخیر در دو تجربه “طناب” (مهین صدری) و “صدای آهسته برف” (جابر رمضانی)، بحث‌های فراوانی را ایجاد کرد ، این‌بار در روایتی جسورانه از خالقان اثر و با اجرایی گروهی ناشناخته، پیش روی تماشاگران قرار می‌گیرد.

کارگردانان اثر، ابتدا با توصیف و فضاسازی معدن و دفن‌شدن آن سه جوان ایرانی در زیر انبوهی از خاک، نمایش را آغاز می‌کنند . اما سپس در یک تغییر مسیر رادیکال، تصمیم به روایتی ذهنی از زندگی هر کدام از این سه معدنچی می‌گیرند و این تلاش و تصمیم، نمایش را با پیچیدگی‌هایی جهت فهم عموم تماشاگران روبرو می‌کند. نویسنده، در بخش‌هایی از اثر که بی‌تردید در ارتباطی ارگانیک با کلیت متن قرار می‌گیرد، گریزی هم به آیین شرقی و وجوه استعاری آن می‌زند و در بخشی دیگر با شبیه‌سازی زندگی مادر این سه جوان در سال‌های پیش در ایران، به تلاشی برای ریشه‌یابی اندیشه‌ها و تفکر آن سه می‌پردازد. متن، نگاهی متفاوت به زندگی را برمی‌گزیند، نگاهی با طنزی تلخ.

در جایی از نمایش، یکی از شخصیت‌ها به دو دوست دیگرش می‌گوید که او در میان خمپاره و موشکِ جنگ، زنده مانده و حالا خیلی خنده‌دار است که بخواهد در هزاران کیلومتر آن‌ور تر از زادگاه خودش، این طور در زیر انبوهی از خاک دفن شود و زندگی‌اش به پایان برسد. زارعی و غفاری به درستی پای خود را از بازنمایی نعل به نعل واقعیت فراتر گذاشته و به سمت این سوال‌های درونی پیش می‌روند که چطور هر انسان در هر بازه زندگی‌اش، رفتارها و کنش‌های پیشین خود را تحلیل می‌کند؟ خرده رفتارهایی که رفتارِ عام یک نفر را شکل می‌دهند و او را از محله‌ای در انتهای شهر تهران به معدنی در ژاپن می‌رسانند. آن‌ها با تصویر جامعه آن زمان در روایت‌های ذهنی و با به کارگیری شیوه مناسب روایی، آرزوها و حرمان‌ نسلی که این سه جوان به آن تعلق داشتند را پیش روی مخاطب می‌گذارند. اثر رئالی که با بیان سورئال خود، گویی با فاصله‌گذاری برشتی، به بیننده خود سیلی محکمی می‌زند و به او می‌گوید که این اثر، صرفا یک روایت است و تو بایستی به طرح پرسش‌های درونی این افراد نزدیک شوی و احتمالا در خلوت خودت، این سوال را به خودت پاسخ دهی که اگر به عقب برگردی، کدام تصمیم را در زندگی‌ات می‌گرفتی و احتمالا حاضر بودی هزینه‌های آن را بپردازی، آن زمان که ناگاه به درون خودت تبعید شده‌ای و زیر آوار هجوم خاک/ اندیشه‌های خودت مدفون شده‌ای.

فاجعه معدن کوشیرو، تلاشی برای بازنمایی از برش زندگی آن سه جوان با بی‌واسطه‌ترین فرم روایی می‌باشد. تلاشی قابل تحسین برای روایتی از زندگی و کوششی برای پیشنهاد نگاه جهت ورود به تجربه زیستیِ آن سه انسان در پایان آن عصرِ لبخند…

فرهاد ریاضی – تئاتر فستیوال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *