“خوشبختی در ادسا” به خوبی موفق است که در فرم و شیوه ی روایت مخاطب را به یاد آثار چخوف بیندازد . موفقیتی که دلچسب است .
موفقیتی که هم در متن و هم در اجرا به چشم می خورد و نمونه ی خوبی است از مشق نوشتن از روی دست بزرگان . مشق نوشتنی که ارزشمند است و گرچه بی شک با ضعف هایی همراه است ، اما تماشاچی تئاتر را در عین سرگرم کردن با قصه ، به فکر فرو می برد و راضی روانه می کند و منتقد جماعت را دلگرم می کند به جوانانی که از مشق نوشتن عار ندارند و اتفاقا جسورانه به سراغ تئاتر می آیند و در پس و پشت انواع نوآوری ، تئاتر مدرن و پرفورمنس و شلنگ تخته انداختن و حتی اجرای سیرک ، ضعف های خود را پنهان نمی کنند .
“خوشبختی در ادسا” شروعی ساده دارد ، صحنه ای با نوری رئال ، دکوری رئال ، طراحی لباس و صحنه ای رئال و قصه ای که طرح مسئله اش توسط سه پرسوناژ اصلی اش (تنها پرسوناژ هایش) انجام می شود :
معرفی یک به یک پرسوناژها ، تیپ سازی ، گسترش تیپ ها و نزدیک شدن آنها به شخصیت . همه ی اینها در یک سوم آغازین رخ می دهد و قصه با دیالوگ های ساده و بازی های به اندازه و روان پیش می رود تا به نقطه ی عطف برسد : وارد شدن عنصری چهارم به صحنه ؛ یک نامه . عنصری که در واقع یک پرسوناژ ذهنی را تا مرز عینی شدن برای تماشاچی پیش می برد . به طوری که علی رغم اینکه در بروشور تنها نام ۳ بازیگر ذکر شده ، تماشاچی منتظر است هر لحظه نویسنده ی نامه در بزند و وارد شود.
و این اتفاق کوچکی نیست که هم در متن به موقع و درست گنجانده شده و هم درست کارگردانی شده است . خط قصه و شخصیت ها از این لحظه به بعد در یک سوم ثانویه ی نمایش تغییر می کنند ، تغییری دلچسب ، منطقی و به شدت یادآور آثار چخوف . روابط ، لحن ها ، بازی ها و … تغییر می کنند و در حد ایجاد تعلیقی اساسی پیش می روند و طوفان گونه فضای نمایش را تغییر می دهند . بازیگران نیز در این تغییر مسیر قصه بسیار تاثیر گذار و موفق عمل کرده اند .
گره اصلی نیز درست در همین دقایق در نمایش ایجاد شده و نهایتا در یک سوم نهایی ، گشوده می شود . گرچه متاسفانه هم در متن و هم در اجرا این گره بسیار زود برای مخاطب باز می شود ودر واقع ماجرا لو می رود . (نحوه ای که سه خواهر برای حذف دیگران انتخاب می کنند.) و همین لو رفتن زود هنگام اصلی ترین پیش برنده ی قصه و نمایش باعث می گردد که اثر از ریتم خارج شده و کمی خسته کننده و یا طولانی به نظر برسد. حال آنکه در آثار چخوف به ویژه در نمایشنامه های کوتاهش ، قصه تا پایان کشش دارد و گره ها درست جایی باز می شوند که باید و البته در جایی که برای مخاطب غیر قابل پیش بینی باشد .
“خوشبختی در ادسا” در پایان بندی نیز موفق است و در کنار پایان به ظاهر فاجعه آمیزش به خوبی به تماشاچی اثبات می کند که آنچه در این نمایش دیده است تنها یک روز از زندگی این سه خواهر است که ممکن است بارها و بارها تکرار شود : برای آنها و برای دیگران .
البته در راه این اثبات کردن خوشبختانه از هرگونه شعارزدگی بی معنا و نا به جا و از هرگونه سوژه زدگی زننده پرهیز شده است و صاحب اثر به روایت کردن قصه اش اکتفا کرده است . که بی شک اگر قصه ای خوب باشد و خوب اجرا شود ، بی نیاز به شعارها و دیالوگ های سوبژکتیو ، تاثیر لازم را بر مخاطب می گذارد ، چنانکه آثار چخوف اینگونه اند و چنانکه “خوشبختی در ادسا” ، که مشق خوبی بوده است از روی دست چخوف .
المیرا نداف – نویسنده مهمان
خیلی خوب راجب نمایش ها مینویسید . آدم اگه کار رو هم ندیده باشه میفهمه ! مرسی
تئاتر فستیوال پول میگیری از بعضی کارا اینجووووری تعریف می کنی !! خخخخ نگو نه که دلم میشکنه گل مممممن ! ?
خخخخ
خیلی نمایش خوبی بود. من که خیلی خوشم اومد .
سلام. خوشحال شدم که گفتید جوانهایی داریم که به معنای واقعی شاگردی می کنند و کار خوب روی صحنه میبرند . واقعا اینکه از روی کی مشق نویسی کنیم هم خیلی مهمه. استاد یا الگو خیلی موثره
تشویق خوبی بود برای سازندگان نمایش و البته برای ما که بریم کار رو ببینیم . ممنون از شما.