یادداشتی بر نمایش ” شنیدن ” به کارگردانی امیررضا کوهستانی
چقدر خوب که هنوز سوژه های خوب و الهام گرفته از درد های جامعه وجود دارد.
چقدر خوب که هنوز احساس مسئولیت نسبت به وضع جامعه در هنرمندان وجود دارد.
چقدر خوب که هنوز تئاتر سر پاست !
و چقدر خوب که هنوز مردم پول خرج می کنند تا تئاتر ببینند .
و چقدر خوب و چقدر خوب و چقدر خوب …
بین این همه خوب ، از همه خوب تر اینکه دور هم هستیم ، و تئاتر می سازیم .
چقدر خوب که بازی بازیگر نقش سمانه بی نظیر بود . کاملا از پس درد ، باور پذیر و تاثیر گذار.
بازیگر نقش ندا هم خوب درخشید.
اما چقدر خوب تر می شد که این نمایش در همان ۲۰ الی ۳۰ دقیقه اول تمام می شد.
چرا که بعد از آن نمایش دچار یک دور باطل و دیالوگ ها و اتفاقات تکراری شد که نه جذاب بود ، نه منطقی داشت و نه هیچ چیز دیگری.
چقدر خوب می شد که این نقص نمی بود.
سادگی در فضا سازی را درک میکنم ، اما بی منطقی را نه .
اینکه نویسنده نتوانسته قصه پردازی کند و ماجرا را پیش ببرد و دائما با یکسری دیالوگ و صحنه های تکراری و کش دادن نمایش زمان نمایش را به نوعی بخرد ، نه . این درست نیست .
ایده اولیه نمایش که در بروشور ذکر شده بسیار عالیست. اما ای کاش برای همان نمایش دانش آموزی استفاده می شد.
ایده استفاده از دوربین بسیار جذاب بود، اما در حد یک ایده خام که در نهایت هم خراب شد ، باقی ماند.
ایده وجود یک پرسوناژ در بین تماشاچیان اصلا کارکرد خودش را نداشت. چرا که بیان ضعیف و حس بسیار ضعیفتر بازیگر، کاملا فضای نمایش را تحت تاثیر قرار داده بود.
چرا وقتی ما از نگاه ندا در بیرون سالن ماجرا را دنبال می کنیم ، هیچ اتفاقی که به قصه کمک کند ، نمیبینیم ؟!
چرا از فضای راهرو ، لابی و کافه همان سالن چهارسو استفاده شده است ؟ که هیچ حسی را القا نمی کند و اتفاقا ما را از فضای نمایش دور می کند !
چرا در نمایش به علل به وجود آمدن این حوادث توجه نمی شود؟
چرا ، چرا ، چرا ؟؟؟
و بین این همه چرایی ، چرا تر از همه استفاده از پارچه ای بود که نام ابوالفضل (ع) روی آن نوشته شده بود !!!
به نظر می رسد که اولا متن ، دوما یک اثر نمایشی باید از پس درد نوشته و ساخته شود. اینکه بخواهیم ادای دردمندی و گلایه و انتقاد در بیاوریم ، به نتیجه نمی رسد. سوژه را باید زیست کرد ، وگرنه به بیراهه می رویم.
انتظار از کارگردان محترم بسیار بیشتر و والا تر از این ها بود.
چقدر خوب می شد که ” شنیدن ” را می دیدیم.
محمد جواد حبیبی – نویسنده مهمان
فکر می کنم سیرداغ ماجرا را زیاد کردید. این نمایش واقعا سوژه ی خوبی داشت و انصافا یک سر و گردن از دیگر نمایش ها بالا تر بود.
مرسی از یاداشتتون. ابن روزا همه کارگردانا افت کردن. چه سابقه دارا و چه جوونا.
Man kheili kaar ro doost dashtam. Khalaqaane va kare noi bood.
Ye qadame dige teatermun jelo raft.momkene estefade az in abzar ha va teknology dar gharb ghadimi va az mod oftade bashe , vali mohem ine ke teatere ma dare tajrobash mikone va in kheili khoobe.
نمایش بدی نبود. ولی در همین حد!
فقط بد نبود !
ریتم نمایش خسته کننده و کش دار بود . من هم موافقم . اصلا از ابزارها درست و خوب استفاده نشده بود !!!
Likee like
سوژه ی عالی و بازیگران خوب که در متن هم بدان اشاره شده بود یکی از نقاط قوت این کار بود. نمایش خوبی بود که تماشاگر را راضی نگاه می داشت.
به نظرم جالب نبود
مرسی از نوشته ی خوبتون.
سوژه اش واقعا عالی بود . خانما ، آقایون زود قضاوت نکنیم .
Tanha ke suje nemitune bar kol namayesh ro be dush bekeshe. Dgar factor ha ham kheili moheme.
این بود تئاتر کوهستانی که می گن ! بعضی وقتا یه سری آدما رو خودمون الکی بزرگ می کنیم .
تا کور شود هر آنکه نتوان دید !!
ا ا ا اصن تئاتر هرکی ! باهم دوست باشین :دی
خداییش بازیگراش خیلی خوب بودن . الهام کردا حرف نداره .
موافقم. بازیگرا خیلی خوب بودند. ولی با منتقد عزیز موافقم. نمایش دچار یه دور باطل شده بود که تماشاگر را خسته می کرد. از کوهستانی بعید بود.
mr kuhestani ye like gonde dare . asheghesham…
ahhh,kheili namayeshe badi bud .