وقتی آدم ها می میرن صداهاشون کجا می ره ؟
قسم به موسیقی ، به آواهای آسمانی ، قسم به دست های مادرم ، به پیشانی ترک خورده ی پدر ، قسم به رنج ، قسم به بی خوابی ، قسم به تماشاگری که می خندد ، می گرید ، قسم به بازیگرانم که هر چه دارم از آنهاست ، قسم به عشق که در نگاه تک تکشان موج می زند ، قسم به لرز ، به گریز از خستگی ، به شره های عرق ، بر بدن های کوفته ، قسم به شهیدان صحنه ؛ به آنها که با فقدانشان جهانم را تاریک تر کرده اند ، قسم به مرگ که نطفه زندگیست ، قسم به تئاتر که میراست و زنده می کند ، قسم به فهرست شهیدان صحنه ؛ حمید سمندریان ، محمود استاد محمد ، مصطفی عبدالهی ، بهرام ریحانی … قسم به خنده های مجید که بعد رفتنش ، مثل قهرمان فهرست ؛ افسرده بودم و منگ ، در رمز مرگ ، دست و پا می زدم و خوابم نمی گرفت ، قسم به نفس های ملتهبش ، پشت شیشه های سرد ، قسم به قلب ، که ناگهان تپشش ایستاد و جعبه سیاه تئاتر ، به یکباره تابوت شد برای من ، قسم به تئاتر که روح و جان و خونم را تبخیر می کند ، قسم به تئاتر که از پس هر کار ، احساس می کنم بیشتر از همیشه به مرگ نزدیک شده ام .
قسم به صدا که هرگز نمی میرد،؛ به بازیگرانم ، عاشقان تئاتر که خداوند به من هدیه داده است ؛ عشاقی که هنوز بیماری تئاتر سرزمینم ، در تن و جانشان رسوخ نکرده ، قسم به آنها که صداقت چشم هایشان ، مرا دوباره به روی صحنه بر گرداند ، قسم به عزیزانم که ایثارگرانه ، تکه هایی از تن و جانم را با شما تقسیم می کنند ، قسم به ایلیا ، به فرشته کوچک ، که تعبیرش از حرف هایم را اینگونه تحریر می کند ؛
و خداوند آواها را دوست دارد و خداوند تئاتر را دوست دارد .
رضا ثروتی