یادداشتی بر نمایش ” ستوان ِ اینیشمور ” به کارگردانی محمد حسن معجونی
یک عبور ناموفق از لبه ی نازک ِ میان ِ گروتسک و هرگونه طنز غیر از آن .
یک سقوط به جانب طنزی که تلخ نیست .
اینها شاید بهترین تعریف باشند در مورد کارگردانی محمدحسن معجونی بر نمایشنامه ” ستوان ِ اینیشمور” مک دونا .
اولین برخورد تماشاچی با ” ستوان اینیشمور ” معجونی ، دکور و صحنه ای است که خلاقانه طراحی شده است و با استفاده ی درست از نور ، فضاهای آن از هم جدا شده اند و در همان چند دقیقه ی اول برای تماشاچی تعریف می گردند . فضاهای داخلی و خارجی از هم جدا شده و به شکلی معنادار مورد استفاده قرار می گیرند . گرچه با گذشت زمان و طولانی شدن بیش از حد نمایش و اصطلاحاً از ریتم افتادن آن ، گویی کارگردان نیز این جداسازی فضاها و در واقع میزانسنی که خود برای نمایش درنظر گرفته را فراموش می کند و در صحنه ای از نمایش که پادریک ( سعید چنگیزیان ) را هم حزبی های سابقش به قصد قتل از خانه به جاده ی قدیم می برند ، دیگر از در خانه خارج نمی شوند و یکباره جاده بخشی از خانه می شود ، آن هم بی هیچ منطق و توضیحی .
استفاده از نور در طول نمایش معنای خود را حفظ می کند و در تعیین زمان ، مکان و موقعیت داستان کارایی دارد ، درست است و اصولی و ساده . موسیقی و صدا نیز به همین شکل است ، تا حدی که در صحنه هایی که نور می رود و ما تنها صدای شلیک اسلحه و متلاشی شدن بدن آدم ها را می شنویم ، با تکرار و تکرار این صدا گویی خودمان تیر می خوریم . که شاید این صحنه موفقیت آمیز ترین بخش از کارگردانی معجونی بود و شاید قدمی کوچک بود در مسیر مورد نظر کارگردان برای خلق یک اثر گروتسک ، قدمی کوچک و ناتمام که به همین جا ختم می شود و ما دیگر اثری از این خـــــلاقیت در طول نمـــایش نمی بینیم .
بازیگران نیز در حدی متوسط ظاهر می شوند ، تپق می زنند ، چه در بیان و چه در بدن و بدتر اینکه رضا بهبودی هم تپق می زند ، بازیگری که تماشاچی دیگر از او چنین انتظاری را ندارد . اما بهترین بازی در این نمایش از آن ِ سعید چنگیزیان است که گرچه تیپیکال ، اما به اندازه و اصولی بازی می کند و مهم ترین شاخصه ی بازی اش همین اندازه نگه داشتن در اکت ها و لحن بیان و بدن است . در حالی که نوید محمد زاده گرچه بازی اش ، تعمداً ، مانند چنگیزیان تیپیکال است ، اما حدنگه نمی دارد و بازی اش از کنترل خارج می شود و همراه است با تپق هایی که از دید مخاطب غیرحرفه ای نیز پنهان نمی ماند .
بماند که اضافه کردن شوخی های خارج از حد ، به نمایش ، چنان از تلخ بودن ِ طنز ِ ماجرا می کاهد که اساسا ضربه ای به تماشاچی وارد نمی آید و لودگی های بی حد و اندازه هوتن شکیبا با آن ادا و اطوارهای زنانه و زننده و خارج از حد یک اثر گروتسک و نوید محمد زاده با آن لحن بی معنای مثلا سخنرانی هایش و شوخی های ظاهرا سیاسی اش ، تنها و تنها مخــــاطب را می خـــنداند و ســــالن پر می شد از صدای خنده ، بی هیچ تلخ خند و پوزخند و … . و نهایتاً اینکه افزودن این شوخی های مثلا ایرانی به متنی کاملا غیر ایرانی ، طنز تلخ قصه را نابود کرده و آن را به سوی نوعی آتراکسیون بدیع و به اصطلاح روشنفکرانه سوق داده است .
و اینجا است که معجونی در حرکتش بر لبه ی ظریف تفاوت میان طنز تلخ ( گروتسک ) با طنز در گونه های دیگر ، به جانبی سقوط می کند که نه خواست او است و نه هدف نویسنده . به جانبی که نتیجه اش می شود ۹۰ دقیقه خنداندن تماشاچی ، بی هیچ تفکر و ضربه زدن و متأثر کردنی . آن هم علی رغم در اختیار داشتن یک گروه حرفه ای که حتی در ساخت ماکت های اعضاء بدن مقتولین سنگ تمام گذاشته اند تا مخاطب را متأثر کنند ، اما به علت ضعف در بیان قصه و فضا سازی ، مخاطب از دیدن این ماکت ها دچار نوعی انزجار و تهوع همراه با خنده و شوخی می شود و هر بار که این ماکت ها را می بیند ، می زند زیر خنده !!! و حتی در لحظه ی ضربه ی پایانی ِ داستان و مشخص شدن زنده بودن ِ گربه ی پادریک ، باز هم تماشاچی می خندد و حتی وقتی نمایش تمام می شود و سالن را ترک می کند باز هم متأثر نیست و به فاجعه ای که در ” ستوان اینیشمور ” رخ داده ، پی نبرده است .
و بی شک هر مخاطبی از هر سطحی ، اگر نمایشنامه ی مک دونا را بخواند متأثر می شود و ضربه موثر گروتسک را در لایه های طنزش درک خواهد کرد . پس در اجرای معجونی از ” ستوان اینیشمور ” باید معایب کارگردانی را یافت و ریشه عدم موفقیت نمایش و عدم درک آن توسط مخاطب را در شیوه کارگردانی اثر جست و جو کرد ، که یک ، اساسا این نمایشنامه و ارتباطش با جامعه ما چگونه است و ضرورت اجرای چنین اثری چیست ؟ دوم ، دریافت تئوریک کارگردان از گروتسک و ابعاد آن چیست ؟ و سوم اینکه ، آیا کارگردان ِ اثر ابزار طی کردن فاصله تئوری تا عمل را دارا بوده یا نه ؟
” ستوان اینیشمور ” معجونی یک اثر طنازانه و خنده دار است با ریتمی کُند ، بازی های متوسط و میزانسن ها و دکور و آکسسوار و البته افکت های خلاقانه ، ولی بی هیچ ردپایی از گروتسک .
المیرا نداف – نویسنده میهمان
من نمایش رو دوست داشتم، چون بازیها، صحنه سازی، نوع استفاده از رنگ ها چه در ترکیب بندی چه تاثیرگذاری هاشون روی هم، نوع نورپزدازی، طراحی حرکات بدن، استفاده از لول ارتفاعی خوب برای خلق صحنه و چرخوندن چشم بیننده و خصوصا طراحی لباسها (که بواسطه زمینه فعالیتیم بیشتر به اون دقت کردم) بنظرم خیلی فکر شده و دقیق بود و مبانی هنر در اونها خوب رعایت شده بود. تنها چیزی که باهاش ارتباط برقرار نکردم، طنز درون متن و کلمات و اصطلاحات کاملا ایرانی بود، که نمیتونستم توی ذهن خودم ارتباطش بدم که البته بخشیش بدلیل تخصص نداشتنم در زمینه تیاتر و بخشیش بدلیل عادت سلیقه م هست و بعد از دیدن نمایش خیلی راغب و محتاج به خوندن متن نمایش شدم.
تشکر و خسته نباشید به همه همکاران.
من که از نمایش لذت بردم…
Cheqade dus daram attajun in naqdo bekhune o nazaresho bege….
آغا این ایرانشهر رو به نام معجونی سند زدن؟ هرچی کاره این معجونی اونجا روی صحنه میبره! انحصار تا چه حد؟
Dust aziz enhesar nist. Ejra dar behtarin salonha shayestegi va sabeghe khub mikhshad.
پسندیدم. بسیار……
من اولین بار بود نمایش آقای مجعونی رو از نزدیک دیدم. خیلی خندیدم و لذت بردم ولی بعد از خوندن نقد فکر می کنم باید برم و کار رو دوباره ببینم.
Taatr khubi bud. Man va dustam kheili khandidim va lezat bordim
Topoq zadan ke mod shode! Vali vaqean az bozorgaye teatr baeide!
واقعا با نویسنده موافقم. این نمایش تنها طنز بود. آن هم بدون هیچ خنده ی تلخی.
Mage hame namayesh ha bayad adamo ne fekr foro bebare? Pas janbeye sargarmi chi mishe? Taze be nazr man dar in namayesh ham sargarmi bud va ham fekr!
دوست عزیز آن سینماست که مسولیت بزرگش سرگرم کردن مخاطب است. ولی عمق مسولیت تاتر بسیار بیشتر از اینها و به تامل واداشتن تماشاچیست.
توقع بیشتری از معجونی داشتم. اصلا برآورده نشد. با خواندن مطلب شما به یاد نمایش عالی خرمگس افتادم و فکر می کنم منظور شما از به کاربردن گروتسک مانند خرمگس بوث که تلخی خنده اش دل مخاطب را به درد می آورد. متشکرم