پرداختن به سوژه ای مانند سوژه “دفاع مقدس” ، دشواری های ناگزیری دارد که باید با پذیرش آن ها و البته شناخت کامل شان پا به میدان هنر با این سوژه نهاد ، به ویژه هنرهای نمایشی که همواره راحت تر از سایر مدیوم های هنری به دام سوژه زدگی و شعاری بودن می افتند .
ایوب آقاخانی اما در دو تجربه اخیرش ( تکه های سنگین سرب ، هفت عصر هفتم پاییز ) در مورد این سوژه موفق عمل کرده است و نشان داده که مرز باریک میان قصه گفتن اما شعارندادن را می شناسد و می تواند سوژه جذابی چون “دفاع مقدس” را در دل قصه ای سرگرم کننده به فرم تبدیل کند و با اُبژه ی تئاتر به جان و قلب و عقل مخاطبش نفوذ کند .
و البته در این میان ضد جنگ باشد، ولی ضد دفاع نباشد و تفاوت باریک بین این دو را نیز درک کند و به تصویر بکشد .
نقطه قوت در “هفت عصر هفتم پاییز” قصه گویی و روایت گری آن است و شاهکارش زاویه ای است که نویسنده ، مخاطب را با قصه مواجه می کند ، مخاطب قصه جهان آرا را می بیند، بی آنکه جهان آرا را مستقیم و سر راست دیده باشد . در واقع قصه ی جهان آرا از زاویه ای بیان می شود که مستقیم به جهان آرا نمی رسد ، زاویه ای که هر لحظه ممکن است از جهان آرا دور و دورتر می شود و یا در حرکتی مخالف بر او مماس گردد !
نقطه قوت قصه همین زاویه دیدی است که به مخاطب می دهد تا جهان آرا را از روی جهان اطرافش و اطرفیانش بشناسد و کشف کند ، جهان و اطرافیانی که در برخی از موارد با جهان آرا زاویه هم پیدا می کنند .
همین روش ورود به قصه است که نمایش “هفت عصر هفتم پاییز” را متفاوت از سایر آثار هم ژانرش می کند و کار را برای کارگردان در طراحی میزانسن ، حفظ ریتم و ایجاد تمپوی مناسب و … آسان می کند . گویی قصه گفتن ، درست و خوب قصه گفتن و از زاویه ای بدیع و درست وارد قصه شدن به کارگردان کمک کرده است تا نیمی از مسیر خلق یک اثر نمایشی را با موفقیت طی کند .
در ادامه نیز طراحی صحنه و طراحی میزانسن در معرفی پرسوناژها و شخصیت پردازی آن ها و البته ایجاد فضای نیمه رئالیستی نمایش کمک به سزایی کرده است .
یک طراحی صحنه هوشمندانه ، کاربردی ، همراه با میزانسنی فعال و هدفمند ، روی اضلاع یک زاویه حاده که روی شیب طراحی شده است : جلوی صحنه اضلاع از هم دورند و به زمین نزدیک تر و عقب صحنه اضلاع به هم نزدیک اند و از زمین بالاتر ، جلوی صحنه برای غلام (همرزم جهان آرا) و همسرش و عقب صحنه برای جهان آرا و همسرش و همه ی این ها روی بقایای یک هواپیمای سقوط کرده و بر بستری از کاغذ (یادداشت های جهان آرا) که به مرور و با یک تمپوی مشخص روی پرده برای تماشاچی نمایان می شوند که البته همین ریتم و تمپو در جهش از غلام به همسرش و از همسرش به نامه ها و … به مرور دچار یکنواختیِ کشدار و آزاردهنده ای می شود که همراه با جملات تکراری که از پیشرفت قصه جلوگیری می کنند کمی به ریتم اثر ضربه می زند و تماشاچی را خسته می کند .
اما باز هم قصه و نقاط عطف و گره های گاه گاهش ، به داد کارگردان می رسد و البته با کاربرد درست همه ی آکسسوار صحنه ، حتی موتور هواپیمای سقوط کرده و … و نورپردازی خلاقانه ، ریتم نمایش مجددا منطقی می شود .
در پایان بندی نیز هم قصه و هم نمایش در اوج هستند و روی نقطه عطف پایان پیدا می کنند ، شیوه ای از پایان بندی که جذاب است و مخاطب را در آخرین لحظات سرزنده و متأثر کرده و در نتیجه راضی می کند ، گرچه باید برای این نوع از پایان بندی هم در محتوا و قصه و هم در فرم ، منطق را رعایت کرد ، اتفاقی که در “هفت عصر هفتم پاییز” در مورد فرم رخ می دهد – یعنی منطقا در نقطه عطف نمایش پایان می یابد – اما در قصه نه . یعنی مسیر و روند تغییر شخصیت ها از نقطه x به نقطه پایان یکباره و دفعی صورت می گیرد و شخصیت ها یکباره و بی منطق متحول می شوند .
“هفت عصر هفتم پاییز” را باید دید ؛ چرا که در ژانر خودش اثری است متمایز ، شعارزده نیست ، حتی اگر شعار می دهد از پسِ شعور (همان زیست سوژه توسط صاحب اثر) می آید . ضد جنگ است اما ضد دفاع نیست ، آن هم ضد جنگ بودنی که سوژه زده نیست ؛ به سراغ جنگ می رود و در بستر جنگ ، علیه جنگ حرف می زند ، ترسو نیست ، شخصیت هایش واقعی هستند ، از جنگ بدشان می آیند و دفاع را وظیفه می دانند ، عاشق می شوند ، متنفر می شوند ، آدم هایی هستند واقعی در بستر جنگ که به کمک “تئاتر” واقعی تر می شوند حتی در فضایی نیمه رئال – نیمه سورئال .
“هفت عصر هفتم پاییز” شاید بهترین اثر کارگردانش در ژانر دفاع مقدس نباشد ، اما در میان آثار سوژه زده ، شعاری ، با قصه های تکراری و میزانسن های دمِ دستی و بازیگرانی با بازی های تیپیکال و در میان آثاری به ظاهر ضد جنگ اما به واقع جنگ طلبانه و صد البته ضد دفاع ، اثری است قابل تامل که مخاطب عام را هم سرگرم می کند و هم به او تلنگر می زند و مخاطب خاص و اهالی تئاتر را در نزدیک شدن به شکل درست و هنرمندانه تئاتر دفاع مقدس کمک می کند و گامی به جلو می برد و این چیز کمی نیست .
المیرا نداف- نویسنده میهمان
آقاخانی متعصبانه اجرا می کنه و من این خصلت شون رو خیلی دوست دارم
jalebe vasatun begam ke tuye ejraye ma khanume blukat ba chadoresh moshkel dasht va faghat dastesh be chador bud … kheili bad bud .
albate man ejrahaye aval ro didam . omidvaram baadan khub shode bashe
من هم با نویسنده موافق هستم که این بهترین کار آقاخانی نیست ولی من راضی از سالن بیرون اومدم
به نظر من باید به امثال ایوب آقاخانی هرچی پول و امکانات میخواد بدن و این آدمها نباید دغدغه ی چیز دیگه ای داشته باشن . فقط باید نمایش بسازند . مخصوصا مباحث دفاع مقدس و مذهب که بیشتر هنرمندا با این موضوعات گویا غریبه ان …
چقدر جای چنین آثاری در تئاتر ما کمه
تو رو خدا کارو تمدید کنید من تهران نیستم ولی خیلی دوست دارم خودمو برسونم و ببینم ?
مطمئن بودم که تئاترفستیوال هم تاییدش میکنه خیلی تعریفشو شنیده بودم
پیشنهاد می شه آره حتما
استاد آقاخانی با آثار فوق العادشون همیشه ثابت کردند که یک تئاتری حرفه ای دغدغه مند هستند . هر دو کار هم این و هم قبلی رو فوق العاده دوست داشتم و من هم پیشنهاد می کنم
چقدر رحیم نوروزی خووووووووبهههههه …. عاشقای بازیگری حتما کار رو ببینند لطفا !
vaqean moafegham bahatun
من اول نمایش فکر می کردم که رحیم نوروزی داره تپق میزنه ولی بعدا فهمیدم به خاطر نقشش هست . خیلی حال کردم
نمایش بسیار خوب و سرگرم کننده و احساسی بود . من هم دوسش داشتم و باهاش ارتباط برقرار کردم و هم گریه کردم و خیلی دوسش داشتم …