مطلب زیر از سری نوشـــته های شما مخـــاطبین عزیز است و انتشـــار آن الـــزاما مبنی بر تایید تئاتر فستیوال نمی باشد . همچنین خوانندگان می توانند هر گونه یادداشـتی در تائــید یا تکذیب این مطلب را به تئاتر فستیوال ارسـال نمایند تا در بخش “یادداشت های شما” انتشار داده شود.
نیلوفرثانی – چراغ ها خاموش می شوند و آنچه در صحنه مشاهده می شود دکوری عظیم از یک خانه است.
یک تابلوی نقاشی که قسمت های مختلف یک خانه را با اتاق ها و آشپزخانه و سرویس بهداشتی ترسیم کرده است.
تابلویی که بازنمایی همان تابلوی مگریت در کتاب ” این یک چپق نیست ” اثر میشل فوکو است که اذعان می دارد آنچه ببینده می بیند و میفهمد ، می تواند همان چیزی نباشد که وجود دارد و یا آنچه ذهنیت او ادراک می کند می تواند فارغ از آن چیزی باشد که در حال وقوع است .
درهر اتاق که با شیشه ای از تماشاگر وصحنه جدا شده است ، رویدادی رخ می دهد، رنگی بر بومی پاشیده می شود و حس زیباشناختی با مفاهیم درهم ممزوج می شوند .
چینش ها یکی پس از دیگری چیده می شوند؛ تا پازل مورد نظر تکمیل شود . خانه ای که ترتیب درهای اتاق هایش منطقی نیست و همزمان و در کسری از ثانیه یک فرد در هر دو طبقه قابل رویت است ، از دری خارج می شود و هم زمان در طبقه ی دیگر وارد می شود.
مرزها شکسته می شوند ،ساختارها جابه جا می شوند و متن و اجرا ببینده را بر این محور متمرکز می کنند که درگیر بازی زبان، تصویر و معنا ودر نهایت شناوری در شکاف مرز بین ِ واقعیت وانتزاع ؛ حقیقت و نماد شود و او را وا می دارد فعالانه از برقراری پیوند های منطقی دور شود و بدینوسیله الگو های تثبیت شده ی ذهنی او را با یک تجسم زنده ی صحنه ای ،تغییر و ظرفیت برداشت هایش را حجیم کند و طبق نظریه ی فوکو در مواجه با دانش مدرن، با “شوریدن ِاندیشه در برابر اندیشه ” روبرو شود و حتی به وارون سازی و یافروپاشی ِجغرافیای مفاهیم پیشین و از پیش مسلم گرفته شده ، برسد.
اگرچه نویسنده ،مخاطب را به این عصیان در برابر موقعیت ِموجود، دعوت می کند اما با استفاده از زبانی بیگانه و ترجمه ی نوشتاری (که می تواند عینا فحوای آن دیالوگ ها باشد یا نباشد و صرفا صدای ذهنی دیگری است)، تحمیلی به او می شود و در فشار ِ جهت دهی به نفع ِ جریان قرار می گیرد تا مقاومتی ضمنی نیز در او با همان هدف ِکنشگر آشوب اندیشه ایجاد شود .
روابط بین کارکترها بینابین تصورات و تخیلاتشان با واقعیت براساس ذهنیت و تفسیر ذهنی خودشان است و هر کدام در تلاش است دیگری را منطبق به ذهنیات خود ، واقعی کند ،قاب عکسی که تصویر مادر است و خود واقعی او نیست اما می تواند تنها عکس نباشد و خود او باشد ، بدلی از حضور او در جهان متغیرها ، و راهبرد ِ مناسبت زبان و ذهن ، بدون دلالتمندی منطقی ، بلکه تمثیلی و آزاد ؛ او کارهایی درخانه می کند که نشانه ای از وجود و حضور او است اگرچه قابل رویت عینی نباشد . پیراهنی که می تواند زرد یا آبی ، مردانه یا زنانه و یا هیچ کدام نباشد همگونی یکسان اما ناهمسان .
همه آنچه در نظر تماشاگر ترسیم می شود در عینی که می تواند موجود باشد می تواند غایب باشد، زدودن پیوندها و تجلیل از تفاوت ها درمرکزیت این نمایش-نقاشی فلسفی قرار دارد. “شالوده شکنی” تجربه ی امر ِ ناممکن نیست ، بلکه تزلزل منطقی است که هماره پیش از خودچیزها و رویدادها ،درآن جریان دارد و هویت های متعدد به آن می بخشد . (تفکردریدا ) بنابراین همان قدر که “هست ها” مهم اند چه بسا “نیست ها” با اهمیت تر و قابل بازبینی تر باشند .
حضور قدرت و نظام حاکم سلطه جو که می خواهد این روابط را برهم بزند و اراده ی خود را واقعی و تحمیل کند با اینکه خود عینی و مرئی نیست یا اگر مرئی است پنهان است در هیات پلیسی خشونت طلب وارد بازی میشود ،ضرب و شتم و خشونتی اعمال میکند که هماره توسط عوامل نظام حاکم قدرتمدار بر زیردستان روا داشته میشود و خود البته باز تولید خشونت و چرخه ی معیوب قدرت سالاری است و خود طعمه ی همین خشونت ؛ اگرچه در صحنه و از منظر تماشاگر هیچ اتفاقی به جز زبان و نوشتار قابل بازیابی نیست که حتی می تواند نشانی از هیچ رخداد یا جنایتی نباشد .
” این یک پیپ نیست ” ، پارازیتی مخدوش کننده بر بستر سکون و ثبات اقتدار سرکوب گر وآشوب کلیشه ها و محدودیت زبانی و معنا است و مسیری رهایشی از هر آنچه آدمی را وادار می کند تا برده وار و تحت اقتدار ِ نظام تاویل و زبان سنتی ، نظر دهد .
با نظری از میشل فوکو که همراستا با شاکله ی این نمایش و محتوای آن ست نوشته ام را به پایان می دهم :
او می گوید : ” مرگ ِ تأویل ، به معنای ایمان آوردن به هستی نشانه ها است ، نشانه هایی که به گونه ای نخستین، آغازین، راستین ، درمقام علامت هایی منسجم ، مناسب و نظام مند ، وجود دارند. زندگی ِتاویل ، از سوی دیگر به معنای ایمان آوردن به این است که چیزی وجود ندارد به جز تأویل . (مقدمه ی کتاب ِاین یک چپق نیست / فوکو/ مانی حقیقی )
* * *
متن ِنمایش ” این یک پیپ نیست ” ، وام گرفته از مفاهیم فلسفی نوین و روانکاوی لکانی ، و محوریت اصلی داستان براساس ، بحث ویژگی های زبانی و نظامی از نمادها و طرح ِ انطـــباقی حقیقت با تصـــویری معنا (ویتکنشتاین) و کارکرد متکثر زبان در بیان واقعیات است.
از آنجا که ذهنیت ِ ما صرفا در زبان ، هستی می باید لکان زندگی روانی ما را از “امر واقع “جدا می کند ، سوژه تنها در دنیای ذهنی زندگی می کند و نه در دنیای واقعی ، ما به یکی ازاین دو صورت می توانیم در دنیای ذهنی زندگی کنیم : امر خیالی و امر نمادین .
در “این یک پیپ نیست” ترسیمی از امر نمادین برای بازنماییِ فضای ذهنی و زبانی کارکترها در اثبات ِگریز از واقعیتی است که مستقل از زبان وجود دارد و بنابراین برای زبان و ذهن زبانی دست نیافتنی خواهند بود. “گفتمان ِدیگری “در نظریه ی لکانی ، بخشی از ذهن است که فرد از وجودش آگاه نیست و تنها در ساحت دیگری بروز می کند و هر سوژه را به بیگانه ازخود تبدیل می کـــــند و طـــبق همین منــظر آنچه دریدا نیز اشاره می کند گواه این است که ” دریافت حقیقت برای انسان غیر ممکن است”.
دلوز و گتاری نیز درنظریه ی فلسفه ی نوین می گویند : “گرایش “تقلیل دادن تفاوت جهان هستی ای ” که ” صرفا همچون من” است . از یک سو سرشت پویای اندیشه را سست می کند و از سوی دیگر این پیش داوری کاپیتالیستی را تقویت می کند که همه ما همه همچون هم هستیم و قابل مبادله در بازار جهانی .
…بنابراین دریافت از هر موقعیت و واقعه ، با تحلیل های متنوعی مواجهه است اما اغلب افراد تابع عقاید عام و کاربردهای روزمره آن، از تنوع و وسعت مفاهیم عقب و دور می مانند .
داستان ترکیبی از وقایعی را نشان می دهد که مخاطب را به جهانی ذهنی و فلسفی ، در روال ِ جریان ِ بین آدم هایی می برد که هویت ِ واقعی آنان دستخوش ابهام است و همین قدم ، شروعی برای بازتولید مفاهیمی است که در تئوری های مطرح شده ، در صحنه می آیند. هست هایی که نیست و نیست هایی که می تواند باشد. اتفاقاتی که حتی مبتنی بر واقع شدن نیستند و گزارشاتی که می تواند مخدوش باشد.
تمام آنچه در ساختار نمایش از بازی ها ، استفاده از زبان بیگانه ، ترجمه ، متن نوشت و دکور ، به کار گرفته شده است در تکمیل مفاهیم متن و در نوع خود ، نوگرایی اجرایی است .
محمد مساوات در اجرا ، دست به یک حرکت بورژوازی می زند و به جای روش های تئاتر بی چیز و تکیه بر ظرفیت بازیگری و انسانی ، مخاطب را به واسطه ی دکوری عظیم به آپارتمانی می برد شکیل که تمام اجزای یک خانه را در دو طبقه دارد و فضایی می سازد که ببینده را به درون خود بکشاند و مایل باشد با بازیگران به تک تک اتاق ها و مکان های مختلف خانه سرک بکشد.
او بازیگر را پشت شیشه هایی محبوس می کند، و با به کارگیری زبانی بیگانه و دوبله ی نا همزمانی تلاش می کند ، تا به جای تکیه بر فن بازیگری و بدن و حرکات و انتقال ِ بی واسطه و مستقیم و گول زننده ی ِ احساسات انسانی ، از هجوم هر بیگانه ای به ساختار انتزاعی نمایش جلوگیری کند و مخاطب در حاشیه ی امن ،حداکثر فاصله با کنش بازیگر و حداقل آن با مفاهیم مورد نظر ، قرار گیرد.
مساوات همچنان در اجراهای خود در جستجوی آن چیزی است که تاکنون دیده نشده ، نه هیولاوار و نه حیرت آور، بلکه چیزی که ترکیب نهایی اش از متن و اجرا ، کشف ناگهانی را برای مخاطب دشوار کند و او را به سمتی ببرد که از اطمینان ِ رویداد و واقعیت ، دور شود و به احتمالات ِ چندوجهی از احساس لذت و هیجانی برسد که فراتر از امر سطحی است .
به کارگیری همیشگی تراژدی نیز از شگردهای دلخواه مساوات است که به هر روی تجربه ای کمتر دیده شده در زندگی روزمره ی تماشاگر با تکیه بر تاثیرات حاصل از آن و اثربخشی ضدیت نمایش و شاید بنوعی اعلام وارهایی غایی ، و سم زدایی از مفاهیم تثبیت شده ی غالب ست .
تجمیع ِ هوشمندانه با موضعیت ِ مباحث روز با اجرایی مکمل از شاخصه های نمایشی است که تبدیل آن به یک تجربه ی زنده و عینی ، مهارت و نگاه ِویژه ی خود را می طلبد …
دیدن ِ” این یک پیپ نیست” ، ورودی به دنیای هنر و حس یافت ِ مسئله هایی است که نقد و گفتگو درباره ی آنها دریچه ای به سوی وسعت ِ دید و نظر و ارتباط تنگاتنگش با فلسفه خواهد بود .
با آرزوی موفقیت برای جناب مساوات وگروه اجرایی شان
خانوم ثانی به خدا خونه اینا دوبلکس نبود.
درووود. رفقا صحنه غیر منطقی بود؟ یه خط بین منطق ینی چی بعد بگین مطقی نبود… اتفاقا تماما مطقی بود وکاش میشکست منطق اتاقهابین اینم متوهمین…. دوستان دو طبقه بود؟ بود. حال وسط بود و اتاق ها اطراف. کدپمرا ه پله؟ دوم آسانسور؟ اتاق ها یا مستقیما اطراف حال بودند یا با راهرو به حال میرسیدند… خخخ. “مخاطب ها بیش از نقشهامتوهم بودن.” اینه غایت این تاتر. و بنظرم حسنش کنترل شدگی خوب و عیبش ریتمش بود واطناببیجای بعضی جاهای متن. کپی هم که قرص اساس تاترماست.
نمیدونم برای یک نمایش بسیار ضعیف چرا باید این همه مایه گذاشت و قلم فرسایی کرد ! حیف از زمانی که برای نوشتن درباره ی این اجرای بی سرر وته صرف شده
این نوشته سرشار از فرزانگیه ، در رابطه با اثری هنری که اونم سراسر فرزانگی و فلسفه ست . اگر مفهوم فلسفی اثر رو نفهمیدین توصیه میکنم بعد از خوندن این نقد ، یکبار دیگه هم ببینید نمایش رو .
“این یک نمایش نیست!”
کامل ترین عبارتی که میشه درباره این اثر گفت
کاملا با نظر شما مخالفم . من با تک تک صحنه های این نمایش ارتباط برقرار کردم اگرچه معتقدم در یکی دو صحنه می تونست ریتم تندتر باشه و کمی خسته کننده شده ولی در کل از طرفدارای محمد مساوات هستم و به نظرم اون در تئاتر حال حاضر ما یک نابغه است
جای مطرح کردن دیدگاه های مختلف فلسفی که در یک یادداشت و نقد تئاتر نیست و متاسفانه این نویسنده گویا به بیراهه رفتند ! به نظر میرسد گفتن این قبیل کلمات در توصیف این تئاتر که ادای یک نمایش همه چیز تمام و فیلسوفانه را در می آورد ، ضایع کردن کلمات است
Man namayesh khanevade ro didam va dusesh dashtaam , vali engar tu in namayesh yek pule gazafi to rikhtan dooor …. vaqean motasefam
che toolaniiiiiiii , che sakhttttttt , che bi maaniiiii….bebakhshid albate :(((
به نظر میاد که این متن میخواد بگه این نمایش خیلی کارش درسته و فیلسوفانه است و اگه رفتین ( که رفتیم ) و اگه از کار هیچی نفهمیدین ( که هیچی نفهمیدیم! ) مشکل خودتونه چون کارگردان و عوامل خیلی میفهمن و با سواد و فیلسوف و همه چیز دون هستند !
در جواب این دوستان باید گفت پس لطف کنن برن توی پارکینگ خونشون ، واسه خودشون و اطرافیان همه چیزدونشون اجرا کنن و همدیگر رو تشویق کنن و خوش باشن ! واسه پول مردم کیسه ندوزن !!!
Daqiqan !
Didin forushande age jensesh kharab bashe ya naghsi dashte bashe bishtar azash taarif mikone ??
خب شما نبین ، چرا توهین می کنی ؟ یا ببین و نفهم ، یا سطح سوادت رو بالا ببر و بفهم ! والااا
این چه طرز حرف زدنه ؟؟ مگه چاله میدونه اینجا ؟
بالاخره پیشنهاد میشود یا نمی شود ؟!
Theaterfestival maroofe be sade neveshtan o sade goftan darbareye namayesh haa ! Vagarna gholombe harf zadan ke too site haye dige pore !!
Be nazaram ke jaye injur neveshtan inja nist !!
من هم موافقم باهاتون . ولی خب اولش گفتن که یادداشت فرستادن واسشون دیگه
Like
“شالوده شکنی” تجربه ی امر ِ ناممکن نیست ، بلکه تزلزل منطقی است که هماره پیش از خودچیزها و رویدادها ،درآن جریان دارد !!!!!!! ها الان ایی که وگفتین یعنی چه ؟! ? نقد تئاتره یا کلاس فلسفه ؟
بین بودن بک چیز و ادای بک چیزی رو در آوردن فاصله ی زیادی وجود داره . به نظر من نویسنده تون گول این مسئله رو خوردن و باید بک باره دیگه این مثلا نمایش رو ببینن
نویسنده گول نخورده آقای مانی ، خود این نمایش اصلا وقتی اسمش اینه که این یک پیپ نیست ، یعنی هدف داره منظور داره و نویسنده هم این منظور رو به خوبی درک کرده
سرکار خانم ثانی عزیز
چقدر زیبا و چقدر شورانگیز توصیف کردید . در لحظاتی دقیقا همچون چیزی که در نمایش دیدیم شما هم تابلوی نقاشی جلوی چشممان ترسیم کردید ، زیبا و دل انگیز .