در آسایشگاهی که مدیر آن مدعی است یک مرکز روان درمانی است، رسول بعضی شبها دلبری میبیند که دوستانش این دلبر را نمیتوانند ببینند. رسول و دوستانش علاقهای به ماندن در این آسایشگاه ندارند اما مدیر اجازه خروج نمیدهد. آنها قرار است به تعادل برسند و بعد بیرون بروند.