حرف های بزرگ را ساده و همه فهم زدن توانایی هرکسی نیست .
در روزگاری که هر هنرمندی به دنبال این است که در اثرش نقدی اجتماعی یا سیاسی بر وضع موجود بگجاند و در این مسیر، بسیاری از هنرمندان در دام شعار زدگی و پیام های گل درشت می افتند . اثری مثل “وی آی پی با طعم مرگ”، فرصتی مغتنم است که نه تنها جوان ها، بلکه بسیاری از هنرمندانِ بزرگ و نامی ببینند که می شود در دلِ یک داستانِ ساده خانوادگی و با کارگردانیِ ساده و اصولی، پیام های بزرگ را انتقال داد و بزرگ ترین انتقادها را بر وضعِ موجود سیاسی و اجتماعی وارد کرد.
نمایش “وی آی پی با طعم مرگ” به کارگردانی علی صادقی زاده معنای واقعی انتخاب ابژه درست برای بیان یک ایده و سوژه است.
معنای دقیقِ اینکه چگونه می شود جانِ پیام و کلام را بدونِ اینکه مخاطب آن را حس کند به عمق وجود او نفوذ داد و در دلِ یک قصه ساده و سر راست دست او را گرفت و به آنجایی برد که صاحب اثر می خواهد.
پس امتیاز اصلی “وی آی پی با طعم مرگ” نمایشنامه قصه محور، ساده و همه فهم علی صادقی زاده است که هر مخاطبی از هر قشر و طبقه ای را با خود همراه می کند و اصول اولیه و اساسی قصه را هم به خوبی رعایت کرده است.
در گام بعدی کارگردانی نمایش ساده و اصولی است و در سادگی اش شجاعت کارگردان مشهود است چرا که از ترس منتقل نشدن حرفِ اصلی اش به مخاطب خودش را در دام پرگویی و شلنگ تخته و شوخی های سیاسی لوس و بی مزه و فرم های مثلا خاص نینداخته است و شجاعانه یک نمایش ساده را کارگردانی کرده است و با طراحی میزانسن های اصولی و ساده و حتی در مواردی با اندکی خلاقیت و حفظ ریتم قصه و ریتم بصری اثر ، تماشاچی را تا آخرین لحظه با خود همراه می کند. آن اندک خلاقیت هم مربوط به صحنه ای است که یکی از نیمکت های روی صحنه پشت به تماشاچی است و بازیگران بسته به دیالوگی که می گویند پشت به تماشاچی می نشینند و گرچه یک قاعده در طراحی میزانسن را زیر پا می گذارد، اما این ساختار شکنی خلاقیتی است در خدمت اثر و ارزشمند.
فقط کاش کارگردان این شجاعت را تا پایان اثر ادامه می داد و از ترسِ عدم انتقال مفهوم مورد نظر به مخاطب، در پایان نمایش آهنگ (ایران ….. سالار عقیلی ) را پخش نمی کرد. این بزرگترین ایرادی است که به “وی آی پی با طعم مرگ” وارد است.
وگرنه طعنه اساسی نمایش به دروغ و دروغگویی در بطن قصه ای که بزرگ ترین گره اش باز نمی شود. چرا که اساسا نه مساله نویسنده و کارگردان بوده و نه مساله تماشاچی است و مفهوم دروغ چنان همه را درگیر می کند که کسی دنبال جواب سوال اصلی قصه نیست .
در کنار بازی هایی روان و دوست داشتی و کارگردانی منطق بر فرم، برای مخاطب اثری به یادماندنی می سازد که او را به فکر فرو می برد به خصوص با صحنه آخرش که همه مخالفانِ دروغگویی و کسانی که از دروغ آسیب دیده اند، ایستاده اند و برای فرد دروغگو کف می زنند و این ضربه پایانی و سازنده نمایش بر مخاطب که حالا بعد از دیدن این نمایش با خودش روبروست و موضعی که در مقابل دروغ و دروغگو می گیرد.
المیرا نداف – نویسنده میهمان