شنبه ، بیست و ششم مهرماه ، نمایش “مکاشفات راسکلنیکف ، با آر.جی.دیو در گالری دوزخ” به کارگردانی سابینا شیاری و پیمان مجیدی در تماشاخانه آو ، میزبان هنرمندان و علاقه مندان تئاتر بود. پس از اجرای نمایش به سراغ آقای فرشید زارعی فرد رفتیم و نظر وی را در رابطه با این نمایش جویا شدیم:
این بازیگر پیشکسوت در رابطه با نمایش “مکاشفات راسکلنیکف ” به خبرنگار تئاتر فستیوال گفت : من به یاد دارم آن وقت ها که دانشجو بودیم . استادهایمان ، از جمله آقای سمندریان ، آقای دکتر کوثر ، آقای پرورش ، به ما می گفتند که اگر قرار باشد کسی برای کار کلاسی ، دیوانه خانه را اتود بزند، به او نمره ی جیم می دهم ، چرا که وقتی این موضوع انتخاب شود ، به هیچ وجه ، آدم نمی تواند این سوال را بپرسد که چرا قسمتی از کار ، بی منطق بود . چون پاسخ می دهد ، دیوانه منطق ندارد . به همین خاطر ، معمولا ما به سراغ کارهایی که به اصطلاح ، انقیاد ریاضیات را نپذیرفته اند یا احتمالا دو دو تا چهارتای رئالیزم را در حد قابل قبول نداشتند ، نمی رفتیم . منظورم رئالیزم روزمره نیست . در واقع کار باید منطق خاص خودش و منطق خاص آن ایسمی که خود کار ایجاد می کند ، را داشته باشد.
او همجنین در باب باورپذیری در نمایش توضیح داد : باید در کار باورپذیری وجود داشته باشد ولی الزاما منظور ، باورپذیری از نوع رئالیزم آن نیست. یک باورپذیری، در خود کار باید وجود داشته باشد که کنش ها و واکنش ها بر هم منطبق شوند. هر پدیده ای یک علت داشته باشد که آن علت را بتوانیم پیدا کنیم. و این ارتباط علت و معلولی زنجیروار پیش رود تا کار به نتیجه برسد .
زارعی فرد راجع به عواملی که باعث آشفتگی ذهن مخاطب در این نمایش می شود افزود : معمولا ما ، به خاطر فرار از جواب هایی که احتمالا غریبه ها یا دشمنان از کار می پرسند که چـرا کار به این شکل اجرا شد و داشتن دلیلی که تقریبـا به همه ی سـوال ها بخورد ، زیر بار این رابطه علت و معلـولی نمی رویم و عـدم وجـود این رابطه ی علت و معلولی باعث می شود که یک : دیالوگ ها پاسخ همدیگر نیستند ، دو : حرکت ها الزاما جواب حرکت های مقابل نیست . سه : کنش ها و واکنش ها به نظر می آید که زیادی باشند. در مجموع نمایش ، برای تماشاچی به یک آشفتگی تبدیل می شود .
وی در ادامه در توضیح بیشتر موضوع باورپذیری در نمایش به شخصیتی در کتاب “صد سال تنهایی” ، نوشته گارسیا ماکز اشاره کرد و گفت : در این کتاب، دختری هست به نام رمدیوس که شخصیت آن خیلی خوب طراحی شده ، خیلی خوب پرداخت شده و خیلی زیبا هم پیش رفته است. اواسط رمان خواننده پیش خودش می گوید اگر این دختر بمیرد چقدر بد می شود و اگر این اتفاق بیافتد ، من چگونه تحمل کنم. ولی آن دختر نمی میرد. و وقتی نویسنده کارش با این کاراکتر در رمان تمام می شود ، زمانی که ملحفه ها را شسته و می خواهد آن ها را باد بدهد و برای خشک شدن پهن کند ، با بال ملحفه ها به آسمان پرواز میکند. و شمای خواننده، اصلا نمی پرسی چرا ؟ و اصلا نمی گویی برای چه؟ نمی گویی مگر می شود؟ و اصلا تعجب نمی کنی. به خاطر این است که آن باور پذیری را مارکز در کارش خلق کرده و شما آن باور پذیری را می بینید. علی ای حال در این کار ، آن باور پذیری نبود.
او در پایان با اشاره به مصرع معروف همه عیبش گفتی هنرش نیز بگوی ، نقاط قوت نمایش را این گونه توصیف کرد : طراحی لباس نمایش خوب بود. آن فضایی که قرار بود به عنوان اعتراض در کار حضور داشته باشد ، ایجاد شده بود و نشانه اعتراض همیشه روی صحنه وجود داشت. ولی یک کار اشتباهی که تقریبا همه شان ، بعضی اوقات انجام می دادند صداسازی بود. صداسازی در تئاتر بد است. اصلا ما در تئاتر صداسازی نداریم. کسی که صداسازی می کند در واقع دارد به یک شکلی عمر توانایی بازیگری اش را کوتاه می کند.