سوزان صفانیا ، بازیگر نقش مادر قرمز پوش در نمایش ” عزیز شنگال ” به نویسندگی و کارگردانی قطب الدین صادقی ، در حال حاضر دانشجوی دکترای طراحی حرکت در وین است . وی تاکنون در نمایش هایی در ایران ، وین ، روسیه و لندن به روی صحنه رفته است . صفانیا فوق لیسانس تئاتر از دانشکده هنر و معماری است و آشنایی وی با دکتر صادقی به زمان ذوره ی لیسانسش برمی گردد و “عزیز شنگال” اولین تجربه ی همکاری او با دکتر صادقی است . خبرنگار تئاتر فستیوال به بهانه ی اجرای نمایش “عزیز شنگال” به سراغ خانم صفانیا رفته و گفتگویی اختصاصی با وی داشته است .
اولین مواجهه شما با عزیز چطور بود ؟ چگونه با این کودک و این داستان آشنا شدید ؟
در ابتدا که دکتر از من دعوت کردند تا در این کار حضور داشته باشم ، برای من مایه افتخار بود . همــیشه به ایشان می گفتم که دوست دارم یک اجرای تئاتر با هم داشته باشیم . من در رقص و حرکت کار کرده بودم ولی در این کار رقصی وجود ندارد ، بیشتر حرکات فرم و تئاتری است و بدن من آماده تر بود . همیشه مشتاق بودم که با دکتر کار کنم، چون می دانستم که کارشان حرفه ای است و دقیقا می دانند که چه می خواهـــــند و همان چیزها را در جای خود می گذارند و در نهایت شما با یک شاهکار روبرو می شوید . چند روز از شروع کار گذشته بود که من آمدم و با بچه ها و دکتر کار را شروع کردم و ایشان برایم داستان کار را تعریف کردند . وقتی دکتر داستان کار را تعریف می کردند خیلی منقلب شده بودند و همگی در چشم هایمان اشک جمع شده بود . فکر می کنم اولین چیزی که در مورد عزیز در ذهن من می آید ، حق انتخاب اوست ، برای آن که او هم حق داشت که زندگی کند و همانند بچه های دیگر بچگی کند و بزرگ شود و درس بخواند ، ولی اتفاقاتی افتاد که در اختیار او و هم نسلان او نبود ، جنگ در همه جا همین است . وقتی جنگ اتفاق می افتد ، حق انتخاب از آدم ها گرفته می شود و هر آینده ای که برای خود تصور کرده اند ، از بین می رود . عزیز بچه ای بود که حق داشت زندگی کند ، نباید چنین خشونتی وجود داشته باشد . چون این خشونت حق زندگی را از همه آدم ها می گیرد چنان که حق تلاش ، حق خوش گذراندن و شادی کردن و بچگی کردن از عزیز گرفته شد .
دومین مسئله ای که من در این کار دوست داشتم ، راجع به زن ها بود . نقش من ، مادری است که دو بچه دارد و بچه هایش را از او جدا می کنند و ظلم و خشونتی را نشان می دهد و من به عنوان نمادی از مردم آن سرزمین و آن قطعه که این اتفاق برایشان افتاده ، هستم . در ابتدا برایم خیلی سخت بود ، یعنی هیچ وقت آدم نمی تواند در زندگی خودش این تصور را داشته باشد که الان جنگ شده و قرار است برایم یک سری اتفاق بیفتد و من عزیزانم را از دست بدهم ، خیلی سخت است و دور از ذهن است . وقتی ما زندگی خودمان را داریم ، نمی توانیم فکر کنیم که حالا جنگی اتفاق می افتد . ما همیشه جنگ را برای بقیه می دانیم و می گوییم سر ما نمی آید ، هر اتفاق بدی ، این که فردی عزیزانش را از دست دهد ، درکش برایم خیلی سخت بود . مدتی در رابطه با آن تحقیق کردم . خانواده من با اخباری که دنبال می کردند در جریان داعش بودند ، من هم با تصاویری که دکتر برایم می فرستادند ، در کل سعی کردم با کار بیشتر آشنا شوم و خیلی روی من تاثیر گذاشت و زندگی من را متحول کرد . من را از یک آدم آرام به آدم احساساتی و درعین حال سرسخت تبدیل کرد . وقتی به آن ها فکر می کردم ، حسی همانند بدبخت شدن احساس می کردم که یک سری اتفاق برایت افتاده ولی باید جلوی همه این اتفاق ها بایستی . یک حس قوی شدن خوبی داشت که آن را دوست داشتم. این شد که با آنکه سخت بود و من تا به حال چنین نقشی در زندگی ام نداشتم ، ولی توانستم با آن کنار بیایم . از دکتر متشکرم که این قدر به ما کمک کردند . در حس ها هر روز به من یک سری مسـائل را تکرار می کردند که باید این حس ها را داشته باشید و این فرم را کنار بگذار . من خیلی خوشحال هستم که با ایشان کار کردم .همچنین بیشتر خوشحال هستم که در این کار حضور داشتم و کاملا با مردم در ارتباط هستم ، من همیشه دوست داشتم در کاری باشم که هیجان و اعتراضی نسبت به مسائلی که برای ما ناخواسته اتفاق می افتد، وجود داشته باشد .
این نقش خیلی نقش پرتشنجی است ، یعنی به نقشی که شما بازی می کنید خیلی در این نمایش سخت گذشته است . فکر می کنید چقــدر در زندگی شما جدا از لحظه ای که روی سن هستید ، تاثیر گذاشته است ؟ چه میزان در روحیه شما اثر داشته است ؟
خیلی ، به این دلیل که من اصلا نمی توانستم چنین چیزهایی را در زندگی ام تصور کنم . همیشه هر اتفاقی افتاده ، خیلی ساده گذشته و تمام شده است . این که خودم بخواهم زندگی ام را درست کنم و جلو بیایم ، در زندگی من خیلی تاثیر گذاشته است . من کاملا یک آدم آرام بودم ، بعد از تمرین که پایم را بیرون می گذاشتم ، کامل به یاد دارم که عصبی بودم و با کوچکترین تلنگری که کسی می زد ، گریه می کردم . خیلی احساساتی شده بودم . اما همین طور که گذشت و به اجرا نزدیکتر شدیم ، حس می کنم محکم شدم . یعنی هم در عین حال گریه می کنم و هم محکم و قوی هستم . ولی خیلی سخت بود و این چالش بزرگ را دوست داشتم .
از تلخی ها و شیرینی های این کار بگویید .
همه کارها هم تلخی دارد و هم شیرینی . تنها تلخی ای که وجود داشت این بود که حمایت نمی شدیم . این کار کاملا با مردم در ارتباط است . یعنی فکر می کنم از نمایشنامه های یونان باستان که همیشه اجرا می شوند و ما در همه جای دنیا نمونه آن را می بینیم هم حمایت نمی شود . ولی باید از کار ما حمایت می شد . باید از دکتر حمایت می شد . حس می کنم ما خیلی تنها بودیم . همه چیز را خودمان درست کردیم ، طراح صحنه ، بچه های دستیار ، بازیگران ، همگی انرژی گذاشتند ولی واقعا ما یک سری چیزها را کم داشتیم . من دوست داشتم که اینها حذف نمی شدند . این ها تلخی کار بود . ما مجبور بودیم بعضی چیزها را تحمل کنیم و با مسئله لباس و این اتفاقات کنار بیاییم و این تلخی شاید نسبتا برای همه گروه بود ولی با این حال یک کار گروهی خوب برای ما بوجود آورد ، این که همه به هم کمک می کردند و دیگر کسی سختش نبود . اگر در جایی آکسسوار کم می آوردیم ، از این هم همه ناراحت بودیم و برایمان تلخ بود . از طرفی فکر می کنم هر کسی که با دکتر کار می کند ، با آنکه دکتر خیلی سخت گیر هستند ولی لحظاتی وجود دارد که یک چیزهایی به ما می گویند و همه تلخی ها فراموش می شود . یعنی هر چقدر سرت داد زده و گفته است که این کار را نکن و … از این چیزها . البته همه کارگردان ها این طورند و دکتر قطب الدین صادقی بیشتر از همه این گونه اند . یک چیز کوچک که به ما می گفتند بچه ها همه انرژی می گرفتند و همه چیز فراموش می شد یعنی هرچه از قبل در ذهنمان بود را دور می ریختیم و دوباره کار را شروع می کردیم .
فکر می کنید با اجرای عمومی این نمایش ، توانسته اید مزد تلاش های این چند وقت را بگیرید ؟ از واکنش مردم بعد از نمایش راضی بودید ؟
مردم برعکس مسئولین خیلی لطف داشتند و همیشه در اجراهایی که داشتیم ، همیشه از کار تعریف می کردند و در یک سری از صحنه ها منقلب شده بودند ولی حس می کنم باید از ما حمایت شود ، باید ما بیشتر اجرا داشته باشیم و سالن بهتری به ما دهند و امکانات بهتری داشته باشیم . چون بچه ها همه با جان و دل کار کردند و در این چند ماه با سختی جلو آمدند ، یعنی من در این گروه خیلی چیزها دیدم ولی بچه ها آمدند ، خودشان را به کار رساندند و کار کردند و کار آماده شد .
بانو سوزان صفانیا با احساس زیبا نقش مادر قرمز پوش را بر صحنه نقش افرینی کرد و تماشاچی را درگیره این اتفاق غم انگیز کرد سپاس و درود
خانم صفانیای عزیز من هنوز توفیق دیدن کار رو نداشته ام اما با شناختی که از تواناییهای شما دارم حتما تعریف ها بجا ودرست بوده
شما بی نظیر بودین خانم صفانیا
مخصوصا در بیان بدنی عالی بودید
اجرای شما خیلی حرف واسه گفتن داشت
مرسی از انرژی که واسه این نمایش داشتید
مطمئن بودم مادر قرمز پوش اتفاقی نبوده.
خانم دکتر بازی بی نقص شما در تمام نمایش قابل ملاحظه است