نمایش “غم نومه وطن و تن” به نویسندگی و کارگردانی جواد خاکسار حقانی از شهرکرد یکی از نمایش های بخش مسابقه صحنه ای سی و هشتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر است که در تالار استاد ناظرزاده تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه رفت. به همین بهانه خبرنگار تئاتر فستیوال گفت و گویی با کارگردان این اثر نمایشی داشته است که می توانید آن را در ادامه بخوانید:
در بورشور نمایش تان نوشته اید این نمایش براساس نمایشنامه “یک تن و یک وطن” نوشته نیما نادری است. نسبت به متن اصلی چقدر نمایشنامه دچار تغییرات شد؟
پلات داستان در اصل یک فولک بریتانیایی است. آقای نادری فیلمی به نام “سویینی تاد” دیده بودند که البته یک نمایش قدیمی است و آن را به فرمت ایرانی برگرداندند. اما من سعی کردم زاویه ای شرقی به داستان داشته باشم، ما با روایت، زبان و اوج و فرودهای شرقی روبروایم. کاری که من کردم این بود که آن را اندکی وارد فولکلور خودمان کردم چون به نظرم این داستان برای جای خاصی نیست، به گونه ایی کهن الگو است که قدرتی بالاتر قدرت ضعیف تر را گیر می اندازد و چیزی که برایش آرزو است را از او می گیرد و ماجرای دادخواهی و … و انتهای داستان می بینیم که گویی قرار است همه از خودمان دادخواهی کنیم. این نگاه به خود و داخل چه در روایت چه اجرا کمی شرقی است. تفاوت فقط این است وگرنه اصل داستان یک داستان بریتانیایی است و حالا این روند تبدیل شده به وطن و تن.
در مورد زبان نمایش و دیالوگ ها، چه مدت زمان برد که دیالوگ ها را بر این اساس بنویسید و بعد از آن پروسه تمرینات چه مدت زمان برد؟
نمایشنامه را چندین سال پیش نوشتم حتی یادم نمی آید چقدر زمان برد اما برای اجرا هشت ماه تمرین کردیم. به دلیل اینکه ما در شهرستانیم، هم سالن داریم و هم عوامل همکاری می کنند، زمان بیشتری داریم و من تجربه های مختلفی انجام دادم مثلا همین نمایش را ابتدای سال به صورت موزیکال با گروه موسیقی زنده اجرا کردم چون همه ی این دیالوگ ها نظم است، به صورت آواز و پارتیتور شده، آن را اجرا کردیم. ایده ی بعدی این بود که آن را تئاتری تر کنیم و بعد از آن به این فکر کردیم که با توجه به حرف نمایش چه نوآوری می توانیم در صحنه داشته باشیم و نهایتا تبدیل شد به آنچه که روی صحنه دیدید. ما یک پروسه ی ۷ ، ۸ ماهه را گذراندیم و به نظرم تئاتر زنده تئاتری است که مدام خودش را بازسازی می کند تا جایی که به تخریب تبدیل نشود اتفاق خوبی است.
شما این نمایش را در شهرکرد اجرا کرده اید. بازخورد مخاطبان در اجرای عموم چگونه بود؟
فکر می کنم خوب بود به دلیل اینکه یک سری از مناسبات متن، مناسبات شهرهای کوچکتر، دهات و روستا است. جالب بود که مخاطبان حرف نمایش را خیلی خوب فهمیده بودند، راجع به آن صحبت می کردند و بازخورد و فروش خیلی خوبی داشت. همه ی این ها برای من موفقیت بود به دلیل اینکه تجربه ی اولم در عرصه ی تئاتر و نوشتن بود.
در صحبت های تان به این اشاره کردید که سعی کرده اید این نمایش را به فرم های مختلف اجرا کنید، مخاطبان نسبت به کدام یک از این فرم ها بیشتر واکنش نشان دادند و از کدام یک بیشتر خوششان آمد؟ اجرا به صورت موزیکال یا فرمی که در حال حاضر اجرا کردید؟
بستگی به مخاطب دارد. مخاطبی که کنسرت می رود، موزیک زنده می شنود و تقریبا هر روزش را با موسیقی زندگی می کند، شاید از تئاتر دور باشد ولی همین که نمایش موسیقی زنده دارد، بازیگران آواز می خوانند و در جاهایی حرکات موزون دارد، برایش خیلی جذاب است. اما مخاطبی که کمی به تئاتر نزدیک تر است و تئاتر می بیند، به نظرم این فرم از اجرا را که الان روی صحنه بردیم، بیشتر دوست دارد، به دلیل اینکه ما سعی کردیم فرم را براساس روایت تعریف کنیم و امیدوارم موفق بوده باشیم.
وضعیت تئاتر در شهرکرد به چه صورت است؟ گروه های فعال تئاتری حضور دارند؟ استقبال مخاطبان از تئاتر چگونه است؟
مناسبات شهرستان با تهران کاملا فرق می کند و گروه های تئاتری به شکل تهران فعال نیستند. شما مدت ها تمرین می کنید ممکن است اصلا اجرا نروید، مخاطب آنچنانی و ثابتی نداریم، سالن ها اصلا استاندارد نیست و بچه های شهرستان تلاش خودشان را می کنند. اما در مورد شهرکرد چندین سال است که به طور مستقل این روند عوض شده است. ما در شهرکرد دو، سه گروه فعال داریم که اتفاقا همه ی آن ها جوان هستند، وابسته به هیچ کدام از ارگان های دولتی نیستند و با پول شخصی کار می کنند و اتفاقا برتری هم با آن ها است چون قدر کاری را که انجام می دهند، می دانند. امیدوارم من و گروه هم جزو آن ها باشم.
اگر حرف نگفته ای باقی مانده بفرمایید.
امیدوارم حداقل ما که تئاتری ایم، تئاتری تر باشیم.
با سلام.
خاکسار اشتباه میگوید.
این نمایش بر گرفته از قصّه ی مادربزرگِ نیما-طلاخانم- است، نه فیلمی به نام سوئینی تاد، یا فولکی از بریتانیا!
و نادری هیچ چیزی را به فرمتِ ایرانی برنگردانده است!! فرمت، خودش ایرانی ست!!!
طلا همین قصه ی آرایشگر را برایم تعریف کرد، جالب بود، بیشتر ازش جویا شدم. خودِ طلا به من گفت که این قصه را از ننه سکینه-مادرش- یعنی مادرِ مادربزرگم- شنیده است.
همان شب که طلا قصه ش را تمام کرد، حیرتزده به یادم آمد که تیم برتون نیز فیلمی با همین مضمون دارد! برایش سوئینی تاد را پخش کردم و هردو سرِ این موضوع حرف زدیم که چطور میشود، تیم برتون در آنسوی زمین، قصه ی ننه بزرگِ من بر اینسوی زمین را فیلم کرده باشد؟! آخرِ همانشب که تنها شدم در یوتیوب چرخیدم تا از حرفهای تیم برتون راجع به فیلم و قصه ی سوئینی تاد، پیوندهای نزدیکتری با قصه ی ننه بزرگم کشف کنم که دوباره حیرتزده شدم. سوئینی خودش بر اساسِ قصه ای فولکور و بومیِ انگلیس است! یعنی حتما مادرِ مادربزرگِ آقای تیم برتون- برای بچه اش تعریف کرده است!
اینها دلایلِ من برای نگارشِ این نمایشنامه شدند. و اتفاقا قصه ی اورجینالِ طلا نیز مانندِ نمایشنامه ی من منظوم و موزیکال است.
این مطلب را دیر دیدم، ولی خوب شد دیدم که اصل ماجرا را گفته باشم.
امضا: نون.نون / آبان ۹۹