نقدی بر نمایش "اگزویا" به کارگردانی شارلوت پوییجک جولین

مسحور کننده ای بدونِ قصه


ترکیبی از نور و سایه و پارچه و رنگ ، ترکیبی سِحرآمیز از هر آنچه می شود در یک نمایش عروسکی دید، آن هم در عمق سیاهیِ مطلق صحنه سالن قشقایی، ترکیبی که دست تماشاچی را می گیرد و به سفری علمی-فلسفی می برد و در جدا کردن تماشاچی از دنیای خارج بسیار موفق عمل می کند .

اول اینکه ” اگزویا ” به معنای کلاسیک، قصه ندارد، اما روایتگر ماجرایی است که می شود این تعبیر را از آن داشت : سِیرِ به وجود آمدن جهان هستی و انسان بعد از بیگ بنگ و طی شدن مراحل تکامل موجودات در جهان طبق نظر داروین ( فارغ از صحت یا عدم صحت این تئوری ها ) و همین روایت گر بودن، حتی اگر نشود نام قصه بر آن نهاد، برای این نمایش امتیاز بالایی است ،چرا که اکثر آثاری که با ادعای بی قصه بودن در تئاتر ما اجرا می شوند ، جز مشتی تصاویر پرت و پلا چیز دیگری به مخاطب تحویل نمی دهند، ولی اگزویا این گونه نیست، تصاویر بدیعی که در این نمایش گاه با نورِ رنگی و پارچه می بینیم و گاه با سایه و گاه با عروسک های غول پیکر و یا مینیاتوری، همه و همه علی رغم ظاهر بی ربط به همی که دارند با یک نخ تسبیح واضح به هم متصل می شوند و آن نخ تسبیح، انسان است که در همه صحنه ها،  به شکلی، حضور دارد و این حضور یکه و تنهای او، روایت اگزیستانسیالیستی نمایش را تکامل می بخشد .

تسلط بالای عروسک گردان ها و البته طراحی درست نور و صحنه، به عروسک ها روح می بخشد و اساسا تماشاچی فراموش می کند که در حال تماشای نمایش عروسکی است، گویی در حال تماشای یک دنیای ماورایی است .

عروسک ها نیز در اندازه های درست و با تکنیک های متفاوت و به جا طراحی شده اند و چون به موقع استفاده می شوند در فضا سازی بسیار موثر هستند .

عنصر مهم دیگری که در “اگزویا”  وجود دارد و چنان بر اثر منطبق است که گاه فراموش می شود که وجود دارد و فقط بر جانِ مخاطب می نشیند و تأثیری که باید را می گذارد، موسیقی است، یک موسیقی درست که نه وهم آلود است و اگزجره ، و نه خواب آور که با توجه به نور کم صحنه و تاریکی سالن ، موجب کند شدن ریتم نمایش شود ، بلکه در فضاسازی و معرفی جهان های متفاوتی که مخاطب در نمایش باید کشف کند ، بسیار کارآمد است و به گونه ای می شود گفت که موسیقی این اثر دارای شخصیت است و نمی شود هیچ طور آن را حذف و یا با چیز دیگری جایگزین کرد .

“اگزویا” برای من اثری بود که از تماشایش بسیار لذت بردم و هر لحظه از آن برایم کشفی بود از جهانی که کارگردان برایم روایت می کرد و می توانستم چندین  ساعت به  تماشایش بنشینم و این علاوه بر روایت جذاب نمایش ، در اثرِ خلق تصاویر بدیع و زنده و جذاب ، عروسک گردانی حرفه ای و ریتم درستِ اثر بود .

فقط کاش در ابتدا یک بروشور به تماشاچی می دادند و در یک خط برایش توضیح می دانند که قرار است چه روایتی را شاهد باشد ، چرا که در پایان نمایش بسیاری از مخاطبین را دیدم که فقط از تصاویر بدیع نمایش لذت برده بودند و ارتباط صحنه ها با هم را متوجه نشده بودند ، و اساسا چنین آثاری به چنین بروشوری نیاز دارند تا سرنخ را به مخاطب بدهند و در کشف ماوقع به تماشاچی کمک کنند .

و کاش “اگزویا”  را جوانان اهل تئاتر و نویسندگان و کارگردانان علاقه مند به بی قصه گی (!) ببینند و درس بگیرند و بیاموزند که چگونه می توان قصه نگفت اما آسمان و ریسمان هم نبافت .

المیرا نداف – نویسنده میهمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *