صرف داشتن یک دغدغه و یا یک طرح یک خطی ، برای خلق یک نمایش کفایت نمیکند و نمایش چیزی فراتر از یک طرح کلی لازم دارد و آن ” نمایشنامه ” است . نمایشنامه ای که سیر منطقی داشته باشد ، قصه داشته باشد و هیچ سوالی را بی پاسخ نگذارد .
و این همان چیزی است که نمایش ” رسوب ” نداشت .
نمایش ” رسوب ” به دنبال بیان یک دغدغه است . مشکلات و جنگهای خاورمیانه و بعد ربط دادن این جنگ ها با زندگی های معمولی ؛ اما متاسفانه در این مسیر کاملاً شکست خورده است .
ما در این نمایش با یک خبرنگار ِ جنگ مواجه هستیم که اصلا نمی دانیم کیست ، چرا این شغل را انتخاب کرده است ، قرار است چه کند ، چه هدفی دارد ، چگونه عاشق یک دختر عرب می شود و از همه اینها مهم تر چرا تصمیم می گیرد ناگهان شغلش را رها کند و به کشورش برگردد ؟!
ما در ابتدای نمایش میشنویم که گفته میشود دیگر قصد ندارد به خبرنگاری ادامه دهد و این موضوع با لحنی ناراحت گفته می شود . انگار که اتفاقی افتاده است که نمی تواند ادامه دهد و یا اینکه از این شغل خسته شده است . اما تا انتهای نمایش اساساً هیچ اشاره ای به دلیل این ماجرا نمی شود .
دختر عرب برای مخاطب گنگ و نامفهوم است ، نه معلوم است مادر ایرانی اش چه نقشی در زندگی اش داشته و نه این که چرا چنین شخصیتی پیدا کرده است ؟ نه اینکه چرا به دنبال یک عشق ایرانی آمده و یا اساساً چرا عشقش را به این راحتی رها میکند و خسته میشود و میرود ؟!
تورج را هم که به زور باید حدس زد که برادر ناتنی مرد خبرنگار است و پدر خانواده ازدواجی مجدد داشته است و حال پسر ، چشم به اموال پدر خود دارد که این هم بدون سیر منطقی و بی ربط به کل نمایش است .
” رسوب ” سرشار از اتفاقات بی ربط به همدیگر است . بدون هیچ گونه شخصیتپردازی و بدون این که اصلاً به خود زحمت بدهد که مخاطب را از آنچه در حال وقوع است آگاه کند . اکثر بازیگران نمایش ، به غیر از بازیگر نقش مادر ، اشتباه انتخاب شده اند و اساساً هیچ ربطی به نقش خود ندارند .
در طراحی صحنه استفاده از سیم های لخت در سقف و استفاده از شیشه های آب معدنی در تعداد زیاد ؛ بیمعنا ، بد و بی ربط به کل نمایش است . ما نمیتوانیم در طراحی صحنه به دلیل مطرح کردن دریا و رودخانه و غرق شدگی ، مدام از شیشه آب معدنی استفاده کنیم . مسلما این نماد بی ربطی است و ” رسوب ” نتوانسته است انتخابهای درستی داشته باشد . در نتیجه حتی ایده و طرح کلی نویسنده و کارگردان نیز در این آشفته بازار گم می شود و پیامی به مخاطب رسانده نمی شود و لذتی نیز در او ایجاد نمی گردد .
سعید خالقی – دپارتمان نقد تئاترفستیوال