نقدی بر " سیه موی و جلالی " به کارگردانی کاوه آیریک از کشور افغانستان

حیف و صد حیف !



دیدن تئاتر محصول کشورهای مختلف ، کشف جهان های جدید است و این کشف نباید محدود شود به کشف اروپا و آمریکا (!) ، برای من کشف دنیای هنر نمایش در کشورهای همسایه از جذابیت بالایی برخوردار است و دیدن نمایش ” سیه موی و جلالی ” به نویسندگی و کارگردانی کاوه آیریک از کشور افغانستان ، برای من جذابیتی از همین نوع داشت . و نمایش عروسکی که خود دنیایی است جذاب و البته در افغانستان ، کشف نشده .
” سیه موی و جلالی ” یک امتیاز بزرگ دارد و آن اینکه بر اساس یک داستان فولکلور است و به فرهنگ افغان متکی است و این برای کشوری که سابقه نمایش عروسکی در آن محدود است ، یک امتیاز است تا اثر از گزند ایده های روشنفکر مآبانه ، چه در متن و چه در اجرا در امان بماند.
اما این امتیاز بزرگ ، تنها و تنها امتیاز این به اصطلاح اُپرای عروسکی است ؛ اثری که بسیار مبتدیانه نوشته شده و به همین شکل کارگردانی شده است و تقریبا بعد از اتمام پرده اول نمایش ، تماشاچی از آن ناامید می شود ، به ویژه تماشاچی حرفه ای تئاتر در جشنواره که آثارِ اغلب خوبِ بهروز غریب پور در این سبک را دیده است و از دقایق نخست شروع به ترک سالن می کند ( فارغ از اینکه این رفتار درست است یا نه ، اما بی شک به کیفیت اثر بی ارتباط نیست .) و اولین دلیل برای این اتفاق ضعف در ” قصه ” است .
بله ، قصه !
واقعا عجیب است که یک قصه فولکلور به اثر نمایشی تبدیل شود ، اما قصه ای در کار نباشد ! در واقع اگر کاغذِ بروشور مانندی که در هنگام ورود به تماشاچی داده شد و در آن تمام قصه ذکر گردید ، را حذف کنیم و یا اینکه خودمان را به جای یک تماشاچی بگذاریم که به هر دلیلی ، نتوانسته است این بروشور را بخواند ، از آنچه روی صحنه می گذرد جز چند عروسک بی هویت ، موسیقی تکراری و اشعاری که بریده بریده و اغلب بی ارتباط با قصه توسط خواننده ، خوانده می شوند ، باقی نمی ماند .
عروسک ها بی هویت هستند چرا که جز لباس افغانی برای عروسک جلالی ، هیچ هویت دیگری ندارند. عروسک گردانی بسیار ناشیانه است و جز چند حرکت دست ، عروسک ها اکت دیگری ندارند و حتی برای خروج از صحنه ” عقب عقب ” سُر می خورند و خارج می شوند .
حتی چند صحنه از رقص سماع گونه ی پرسوناژ جلالی نیز ، توسط عروسک گردان ناقص خلق می شود . سایر عروسک ها هم که صدایی ندارند ، جز حرکت دست ، اکتی ندارند ؛ اکتی که چون دیالوگ ندارد هیچ معنایی را به ذهن تماشاچی متبادر نمی کند .
موسیقی و اشعار نیز در ایجاد ریتم مناسب تاثیری ندارند که هیچ ، خود باعث کلافگی تماشاچی می شوند ، چون تکراری و منقطع هستند و البته سوژه زده .
و در پایان عدم آمادگی گروه پشت صحنه نمایش در اجرای فیلم و موسیقی و نیز مناسب نبودن سالن حافظ بزای این اجرا ( صحنه ی نمایش از تماشاچی دور بود و برای ردیف های بالایی نیز پرده ی فیلم ها ماسکه بود ) ، تیر خلاص بر بدنه ی این اثر بود ، اثرى که می توانست بسیار جذاب باشد اما با ساده انگاری و سهل گرفتن اجرا در جشنواره ای بین المللی توسط گروه ، به یک اثر خسته کننده و حتی ناامید کننده بدل شد .

المیرا نداف – نویسنده مهمان

يک نظر ثبت شده است .

  1. Shamshirsazz گفت:

    این کار شبیه این بود که انگار اولین کارگردانی بهروز غریب پور خودمونه ….. والا ما که چیزی نفهمیدیم
    چی بود
    چی میگفت ؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *