یادداشتی بر نمایش ” راه مهر راز سپهر “
به بهانه اجرایش در سی و چهارمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر
چند تصویر زیبا و بدیع ، دو ، سه بازیگر خوب و دلچسب و همین .
همه ی چیزی که در ۱۱۵ دقیقه ای که شکر خدا گودرزی با “راه مهر ، راز سپهر” اش به تماشاچی ارایه می دهد همین است و بس . مابقی زیاده گویی است و خبر از نمایشی می دهد که صاحب آن تنها و تنها خواسته یک نمایش ماندگار، یک پروژه بزرگ و پر بازیگر و با سوژه ای اساطیری در کارنامه ی خود داشته باشد ولی نتوانسته است .
“راه مهر، راز سپهر” از ضعف شدید در میزانسن رنج می برد . آنچه کارگردان به عنوان میزانسن در این نمایش طراحی کرده است ، تنها تعیین نقاط قرارگیری آکسسوار ، سمت ورود و خروج بازیگران است و تغییر نور و موسیقی و اینها . شاید سوال باشد که مگر میزانسن چیست ؟! البته توضیح و تبیین چنین مسأله گسترده و عمیقی جایگاهی در این متن ندارد . اما همه ی المان های یک اثر نمایشی و همه ی ابزاری که تئاتر در اختیار کارگردان قرار می دهد برای آن است که یک متن ، یک سوژه ، یک داستان … به بهترین شکل ممکن به روی صحنه بیاید و میزانسن ابزاری است که در طی شدن مسیر نوشتار به نمایش به کارگردان کمک می کند و میزانسن حکم نخ تسبیح را در فرم دارد تا همه ی اجزای نمایش را بر اساس نظمی در کنار هم قرار دهد ، یک نظم معنادار و هدفمند و آنچه ما در “راه مهر، راز سپهر” می بینیم هیچ نشانی از میزانسنی اصولی و دقیق ندارد و میزانسن هایش تنها نشان دادن راه ورود و خروج است به بازیگران و موسیقی و نور و …..
و این را اضافه کنید به ورود و خروج هایی بی معنا و گیچ کننده . مثلا شروع نمایش با ورود اسفندیار با لباسی امروزی و همراه یک کودک از میان تماشاچیان است . ورودی “یواشکی” ! که تماشاچی اصلا متوجه شان نمی شود و یا رستم که در میانه نمایش و بعد از چند صحنه روی سن آمدن و رفتن یک باره از میان تماشاچیان وارد می شود و با اسفندیار و مردم (!!) شروع به صحبت می کند رو به رود هیرمند ! و بازیگران فرم در سوی دیگر سالن در نقش رود هستند که اساسا چون همه ی توجه ها به سوی رستم است ، نه دیده می شوند و نه کاربردی دارند .
درواقع گودرزی در این نمایش به همه ی تجربه های موجود در عرصه ی به روی صحنه بردن یک داستان اساطیری تُک زده است و همه را تجربه کرده است .
از اسفندیاری که پالتو پوش است و عینک آفتابی دارد تا استفاده از بازیگران فرم در نقش ارواح خبیثه و شیاطین و رخش و رود هیرمند و …. و استفاده از ترانه ای کردی که اساسا به سیستان و نبرد رستم و اسفندیار چه ربطی دارد و دیالوگ هایی که گاه به زبان شعرند و منظم و گاه ساده اند و نثر . گویی صاحب اثر با خود گفته است : ” حیف است ! بگذار این یکی را هم امتحان کنم !!! ” .
تنها نکات مثبت این اثر بازی محمد ساربان (گشتاسب) ، محمد صادقی (رستم) و از همه جذاب تر و درست تر و باورپذیرتر کاظم هژیر آزاد (پشوتن) بود که اینها همه از تجربه این بازیگران و البته آشنایی آنان با متون کهن سرچشمه می گیرد .
و البته طراحی صحنه و نور که در ایجاد فضای قصر و خیمه و … موفق است و در کنار لباس های رنگارنگ ، تصاویر زیبایی را برای دوربین عکاسان تئاتر فراهم می کند .
همین و بس .
نوشتن و کارگردانی کردن متون اساطیری و کهن امری نیست که از عهده هرکس بیآید . بلکه نیازمند تجربه فراوان در زمینه تئاتر از تئاتر سنتی ایران گرفت تا تئاتر کدرن و پسامدرن جهان دارد و در کنار همه اینها نیازمند جان بینی ویژه ای است ، نیازمند اساطیری و تراژیک زیست کردن است تا آنجه خلق می شود ، ناقص الخلقه نباشد .
همواره زود و شتاب زده به سراغ پروژه های بزرگ رفتن هم آن سوژه و قرم را به سوی نابودی می برد و هم صاحب اثر را . چرا باید آثاری از شاهنامه به روی صحنه بیاید که مخاطب را دلزده کند و فردا روزی اگر نمایشی اصولی خوب در این حوزه اجرا شد ، مخاطب رغبتی به تماشایش نداشته باشد ؟ واقعا چرا ؟
المیرا نداف – نویسنده میهمان
خیلی خسته کننده بود کار
واقعا واسه اجرای عموم باید یک فکری بکنه گودرزی
این جور کار فروش نمی ره که …
کار باید متناسب با دوره و زمانه اجرای نمایش کار بشه .
واقعا با این ادبیات کی حوصله داره بره چنین کاری رو ببینه یا بشنوه .
از اون کارای نفروشه …
tu ejraye ma ham chan nafari pashodan raftan!
مثل همیشه عالی بود خانم نداف
like dr