یادداشتی بر نمایش “هرکس با تنهایی اش…”
نمایش ” هر کس با تنهایی اش… ” نمایشی است سرشار از ایده های نو و بدیع ، اما بی ارزش. بی ارزش از این جهت که در خدمت اثر نیستند و صاحب اثر چنان درگیر این ایده پردازی های بی مایه بوده که اصل نمایش را فراموش کرده، از شخصیت پردازی و میزانسن بندی و موسیقی تا انتخاب بازیگر و زمان و مکان قصه و …
ایده پردازی از تراکت و بروشور نمایش آعاز می شود که به حق ، جذاب اند و امیدوارکننده. از اینکه تا این حد دقت و احترام به مخاطب را در طراحی و تهیه بروشور می بینی امیدوار میشوی به دیدن اثری متفاوت.
ساختار شکنی بعدی در آغاز نمایش رخ می دهد، اینکه یکی از بازیگران در ابتدا شروع به صحبت می کند که موبایل ها را خاموش کنید و این نمایش را تقدیم می کنیم به فلانی و چه و چه. که خوب این سخنرانی بی موقع آن هم توسط یکی از بازیگران، تماشاچی را از نمایش دور می کند.
دکور در ابتدا جذاب است و خلاقانه. اما بعد که متوجه می شوی با دکوری کاملاً مدرن، سعی در به تصویر کشیدن خانه ای قدیمی و رو به خرابی را داشته اند بد جور دلزده می شوی. دکوری که از پلان های عمودی و افقیِ ( از چند زاویه) خانه تشکیل شده و حتی پله ها هم پله نیستند و پلان پله هستند. همه چیز در عین سلامت و مدرن بودن هستند، اما مثلا وقتی از پله ها بالا می روند نوازنده ی ویولن سل صدای پله ها را در می آورد و تو باید بپذیری که خانه رو به ویرانی است. و البته گاهی نوازنده در تولید صدای پله از بازیگران جا می ماند و گاهی بازیگران !
مکان، زمان و موقعیت داستان نمایشنامه نامشخص است. تماشاچی نمی داند که این اتفاقات در کجای دنیا، چرا، توسط چه کسانی و در چه زمانی رخ می دهند. گویا از نظر کارگردان مهم رخ دادن آنها و به تصویر کشیدن چند صحنه ی سیاسی دم دستی بوده و بس.
انتخاب بازیگران نیز به سهم خود به نمایش صدمه زده است . گلچهره سجادیه برای نقش اش بیش از حد شکسته و مسن است ، ما از بازیگر این نقش، بازیگری در سن و سال پانته آ تاج بخش بازیگر مقابل سجادیه ، انتظار داشتیم و یا اینکه حداقل به جای تاج بخش ، بازیگری هم سن و سال سجادیه انتخاب می شد . جواد یحیوی هم که کوهی از یخ است که دیالوگ هایش را حفظ کرده و بی هیچ حسی و بی هیچ قدرتی در معرفی شخصیتش می آید و دیالوگ اش را می گوید و می رود ، البته به این عاشق و فارغ شدن های بی معنا و بی حس اش را هم اضافه کنید. در این بین بیان ضعیف بازیگران به جز هوشنگ قوانلو، نیز غیر قابل چشم پوشی است .
میزانسن هم که بی ربط و البته بی سر و ته. هر کس از هر دری که بخواهد وارد می شود و از دری دیگر خارج و بعد که باید از همان در دوباره وارد شود دری سوم را انتخب می کند. گویی سالن پذیرایی، هال، باغ، خیابان و حیاط پشتی همه به هم راه دارند، راه هایی زیر زمینی که تماشاچی نمی بیند.
” هر کس با تنهایی اش… ” یک مجموعه ی کامل از نو آوری و ایده پردازی است که اساسا در خدمت نمایشنامه نیستند و فقط کارگردان از این نو آوری های خود لذت برده و شاید امیدوار بوده که ضعف های اثرش در زیر لایه ای ضخیم از ایده های جدید پنهان بماند و کاش سید مهدی احمدپناه این ایده ها را خرج نکند و صبر کند که به پختگی برسد ، بی شک ترکیب این خلاقیت با تجربه و علم ، دیدنی می شود، نه مثل ” هر کس با تنهایی اش… ” ناچیز و دم دستی .
المیرا نداف – نویسنده مهمان