یادداشتی بر نمایش « ادامه مطلب… » به کارگردانی مهدی شایان به بهانه اجرایش در سی و چهارمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر
نمایش «ادامه مطلب…» کاری از گروه تئاتر افرا در سومین روز از سی و چهارمین جشنواره تئاتر فجر در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه رفت.
«ادامه مطلب…» آمیزهای از داستانهای «جک و لوبیای سحرآمیز» و «سیندرلا» است که در بستر یک نوع قصهگویی شرقی از زبان شهرزاد روی میدهند. اگر چه شخصیتهای این نمایش هر کدام برای ذهن مخاطب آشنا است اما نویسنده و کارگردان سعی کرده است تا این شخصیتها را بار دیگر با یک نوع روایت جدید در کنار هم بچیند . ما در این نمایش در حین سادگی با یک روایت تک خطی مواجه نیستیم بلکه نویسنده تلاش کرده است تا روایتی چندصدایی را به نمایش بگذارد که حاوی پیچیدگیها و تلفیق خرده روایتهای دیگر است. در این نمایش غولی که در لوبیای سحرآمیز جک را اسیر میکند همان سیندرلایی است که پیش از ساعت ۱۲ شب از مهمانی پادشاه فرار میکند تا زیبائیهایش در ذهن شاهزاده دوام یابد و تنها ردپایی که از خود میگذارد کفشی است که به پای هیچ کسی جز او نمیرود. اما در این نمایش این شهرزاد است که شاهزاده را از محل زندگی سیندرلا ( که در هیات غولِ ابرها درآمده است ) آگاه میسازد و زیبائی را دوباره به او باز میگرداند. اما این داستان پیچیدگیهای خود را دارد و تلفیقی از قصهگویی سنتی و فضاسازی مدرن است. ما در ابتدا انگار با یک شوی تلویزیونی مواجه هستیم که برنده شماره چهارم را که دختری زیباروی به نام سیندرلاست به روی صحنه فرامیخوانند و دختر به طرز رویاگونهای توسط شهرزاد به قصر غول میرود و در آنجا اسیر میشود. آنها میخواهند به یاری هم کلید قصر را از گردن غول بربایند و طرحشان این است که شهرزاد قصهگو چنان قصهای را فضاسازی کند که جک در هیات یک رویا بر غول ظاهر شود و کلید را از گردن او بیرون بکشد. اما دختره برنده شده در قرعهکشی، قدرت قصهگویی شهرزاد را ندارد و کشمکشها حول میان روابط جک و سگ دانایش و سیندرلا و شهرزاد و غول ادامه مییابد. نویسنده تلاش کردهاست که بستری فراهم کند تا بتواند از متون معروفی در ذهن مخاطب آشنازدایی کند و در نهایت قصه خاص خود را بسازد. در این متن علاوه بر داستانهای اصلی یاد شده به قصر کافکا و نمایشنامه شکسپیر و داستانهای دیگری اشاره میشود و یک نوع پارودی بر این داستانها به حساب میآید . مثلاً قصر غولی که جک با لوبیای سحرآمیز بدانجا راه یافته است و راه فرار نمییابد یادآور “قصر” کافکا است که مساحی در آن سرگردان مانده است ، اما زبان این نمایش طنزگونه و فضاسازی رنگین و کودکانه دارد.
عنصر اصلی طراحی صحنه این متن متشکل از دو چهارچوب متحرک است که رویشان پرده کشیده شده و وقایع درون آنها رخ میدهند. این طراحی صحنه هم از شیوه قصه گویی توسط پردهخوانی ایرانی پیروی میکند و هم در جاهایی تداعیگر مانیتور شوی تلویزیونی یا صفحه اسکایپ است. این جنس از تلفیق عناصر بصری و روایی ، غربی و ایرانی در کل کار دیده میشود . حتی بیراه نیست اگر به تفاوتی اشاره کنیم که «میشل فوکو» بین قصهگویی شرقی و داستان اروپایی قایل میشود. از نظر فوکو در داستان شرقی روایت مرگ را از خود دور میکند، یعنی شهرزاد قصهگویی است که هزارو یکشب تعلیقی را در قصهپردازی ایجاد کند که پادشاه مجبور شود به خاطر ادامه یافتن داستان او را زنده نگه دارد ؛ ولی داستان کلاسیک غربی میل به مرگ و نابودی دارد. تفاوت سیندرلا و شهرزاد در قدرت خیالپردازی و قصهگویی را میتوان بالعینه در این نمایش مشاهده کرد، سیندرلا درست زمانی که عقربههای ساعت هر دو روی ۱۲ میمانند ناپدید میشود و رو به ویرانی میگذارد، اما شهرزاد دختر وزیری است که سه سال قصهگویی به پادشاه را جوری ادامه میدهد و خیالبافی میکند که هزاران دختر باکره را از انتقامجویی شاه به خاطر خیانت همسرش نجات میدهد. یعنی به گفته فوکو در این روایت داستان مرگ را به عقب میراند. در این نمایش نیز این شهرزاد است که در اصل سیندرلای غول شده و سیندرلاهای دیگر را از وضعیتشان نجات میدهد و به آنها زندگی میبخشد.
روایت این متن چند پاره است و انگار متن بخاطر فقدان یک محور روایی محکم لنگ میزند و اتفاقات و رویدادها و شخصیتها چنان زیاد و متعدد هستند که پایانبندی و گرهگشایی نهائی مدام به تعویق میافتد و اگرچه مخاطب با طنز کار ارتباط میگیرد اما اجرا به نظر طولانی میرسد . در این نمایش همه چیز در کنار هم رخ میدهد : از قرعه کشی در یک شوی تلویزیونی بگیر تا داستان لوبیای سحرآمیز و گم شدن کفش سیندرلا و قطعاً تلفیق همه اینها و رسیدن به یک متن یک دست کار چندان آسانی نیست و به این خاطر متن بخصوص از نیمه به بعد از ریتم کندی برخوردار است و مدام در حال کش دادن موضوع است. البته داستان هزار و یک شب خودش یکی از کلاسیکترین متنهایی است که به روایت لابیرنتی و تودرتویی معروف است و این متن نیز به نوعی از همان شیوه اقتباس میکند اما قدرت دراماتولوژی بکار رفته در ذات آن اثر را ندارد. پارودی و آشنازدایی از ذهن مخاطب نقطه قوت یک متن است اما در نهایت ما میبایست به یک زبان شخصی و یکدستی برسیم که این متن از این لحاظ دچار حشو و زواید و همه چیز گوییِ گاهاً بیهوده بود. علیرغم این، هم طنز پردازی مناسب در دیالوگها و هم بازیهای خوب و پرانرژی – بخصوص بازیگر نقش سگ دانای جک – اجرای شیرینی را برای مخاطب رقم میزند. اغلب بازیگران در این نمایش چندین شخصیت را یکجا بازی میکنند؛ مثلاً شاهزاده همان شو مَن است یا شهرزاد همان گوینده خبر است و آنها به خوبی از پس تفکیک این شخصیتها برآمدهاند.
در کل این متن را میتوان نمایشی پارودی به حساب آورد که قصد دارد قصهگویی سنتی را در یک بستر مدرن و با ابزار زیباشناختی گروتسکگونه پیوند بزند . آدمهایی که درون قابها و فضاهای مجازی اسیر شدهاند و سیندرلای داستان کسی است از میان تماشاگران که صرفاً در یک شوی تلویزیونی شرکت میکند و بعد در فضای ذهنی و قابی که ساخته میشود اسیر میگردد و همچون سیندرلای قبلی (یا همان غول داستان) هویت خویش را میبازد. این متن زبانی ساده و همه فهم و روایتی آشنا دارد که حتی میتواند ارتباط مخاطب عام با تئاتر را سبب شود و میتوان این را به فال نیک گرفت.
امضاء محفوظ – تئاتر فستیوال
به درخواست نویسنده این مطلب ، نام نویسنده نزد تحریریه تئاتر فستیوال محفوظ است .
به نظر من هم اصلا کار خوبی نبود