نقدی بر نمایش ” شازده کوچولو ” به کارگردانی مهرداد خامنه ای به بهانه اجرایش در سی و پنجمین جشنواره تئاتر فجر
آنچه ” شازده کوچولو ” به کارگردانی مهرداد خامنه ای را از تئاتر بودن دور و دورتر می کند ، طراحی میزانسن است . در واقع ما در ” شازده کوچولو ” ی او ما با میزانسن تئاتری مواجه نیستیم ، بلکه با گونه ای دکوپاژ سینمایی مواجه هستیم که در واقع جایگاه لنز دوربین ، چشم تماشاچی است ، جایگاهی که به او دیکته می شود ، لذت تماشای یک اثر صحنه ای زنده را از او می گیرد ، سایر المان های تئاتری به جز نور ( حتی بازیگر را ) به حداقل نزدیک به صفر کاهش می دهد و چنان مینیمالیستی می شود و لنز دوربین آنچنان به اجبار زوم ( zoom ) شده است که هیچ چیز از تئاتر بودن باقی نمی ماند .
اینگونه دکوپاژهای سینمایی چون کسالت بار ، گیج کننده و غیرمنطقی است ، یعنی از منطق تئاتر پیروی نمی کند ؛ لاجرم اثر را دچار افت در ریتم به ویژه در ریتم بصری می کند و تماشاچی نهایتا با چیزی جز قصه ” شازده کوچولو ” مواجه نیست ، یک نمایشنامه خوانی معمولی ( نه با کیفیت ) همراه با چند فریم فیلم که به گونه ای به اثر وصله و پینه شده اند که کارکرد احتمالی خود را هم از دست داده اند .
آنچه مهرداد خامنه ای کارگردانی کرده است از نظر من اساسا تئاتر نیست . وقتی تماشاچی همه ی کات ها و قطع شدن های خط روایی داستان را گل درشت می بیند ، وقتی جایگیری بازیگران روی صحنه و طراحی نور هدفی ندارد جز کات دادن (!) ، وقتی این بازی Zoom in و Zoom out بارها و بارها روی صحنه تکرار می شود و وقتی بازیگران هیچ اکتی ندارند جز میمیک صورت که آن هم حداقلی است ، بی شک ما با تئاتر ( حتی گونه ای مدرن از آن ) مواجه نیستیم . شاید با گونه ای از سینما مواجه باشیم که می شود آن را سینمای زنده ( Live ) نامید .
سایر تمهیداتی که خامنه ای درنظر گرفته است تا زاویه روانکاوانه اش با اثر اگزوپری را به مخاطب القا کند و یا ناخودآگاه او را به سمت و سویی خاص ارجاع دهد نیز چنان مینیمالیستی ! ( رک بگویم سر سری ) رخ می دهند که تماشاچی بعد از اینکه از شنیدن قصه اگروپری لذت برد ( فقط از شنیدن قصه ) ، اگر آن صحنه های پراکنده را یادش باشد ، با آسمان و ریسمان بافتن شاید به حال و هوای مدنظر کارگردان برسد ، شاید . حضور کمرنگ دکتر روانشناس ، که پشت باجه بلیت فروشی است و دیده شدن و نشدنش محل سوال است ، القاء فضای تیمارستان تنها با یک جفت دمپایی و دستانی بسته و پایان بندی ضعیفی که می توانست حداقل با حضور مجدد دکتر فضا را بشکند و رویا را به واقعیت وصل کند و … ؛ پس بعد زاویه دید روانکاوانه کارگردان اثر نیز اگر یادداشت روی بروشور و مصاحبه هایش نباشد اساسا توسط مخاطب درک نمی شود ، چون برای ارجاع دادن مخاطب به آن فضا و حالات ، از عناصر تئاتر کمترین بهره را برده است .
مهرداد خامنه ای کارگردانی است اهل تجربه کردن ، تجربه هایی که گاه نتیجه های خوبی دارد و گاه نتیجه های بد که حتی نام تئاتر را هم نمی توان بر آن نهاد . “شازده کوچولو ” از نوع دوم است ، اثری که چنان با اجبار تئاتر را به سوی سینما برده است که از تئاتر چیزی باقی نگذاشته و چنان روی نظریه های روانشناسانه متمرکز شده است که همه چیز را حتی همان دکوپاژهای سینمایی را فدای سوژه کرده است ، بی آنکه فرم حقیقی آن را از دل قصه ” شازده کوچولو ” کشف کند و مخاطب شانس آورده است که حداقل قصه ” شازده کوچولو ” دز این مسیر آسیب ندیده است و او می تواند مثل دیدن یک نمایشنامه خوانی و یا شنیدن یک نمایش رادیویی ، از آن لذت ببرد .
المیرا نداف – نویسنده مهمان
با سلام
ممنون از نقد و نظر جالب شما سرکار خانم نداف عزیز. بسیار از دیدگاه شما لذت بردم و استفاده کردم.
جاى بسى خوشبختى ست که منتقدینى چون شما را در کنار خود داریم.
چه عجب ………. از آقای خامنه ای ایراد هم گرفتین 🙂 !
با سلام
فکر نمى کنم این بار اول باشد.در مورد نمایش هملت در روستاى مردوش سفلى نیز نظراتمان متفاوت بود 🙂
shazde kochooloo az behtarin ghesehayie ke man mipasandam
va har ejraee az oun ro doost daram vali in ejra vaqan kheieli farq dasht shazde kocholoo nabood
تلفیق تئاتر با سینما چه ایرادی داره ؟
به نظر من که خوب هم هست .