تبدیل یک امر ذهنی به امری عینی از دشوار ترین و اساسی ترین فرآیندها در هنر تئاتر است . یعنی یک ایده ، یک نظریه ، یک طرح در ذهن صاحب اثر در جریان است که برای القاء آن به تماشاچی تنها کانال و مسیر موجود تبدیل آن به امری عینی است ، یعنی یافتن یک ابژه مناسب و نیز یک فرم کارآمد برای القاء سوژه مورد نظر صاحب اثر به تماشاچی . وگرنه با شعار و مانیفست و بیان خط به خط آن ایده همراه با مفاهیم گل درشت هیچ گاه نمی توان مخاطب را به آن هدف موردنظر صاحب اثر رساند و در جان او نفوذ کرد . و نهایتاً صاحب اثر مجبور می شود در مصاحبههایش بگوید که منظورم از فلان صحنه ، فلان چیز بوده است و با فلان اکت یا دیالوگ و… که می خواستم فلان حرف را بزنم و فلان پیام را برسانم ؛ یعنی باید خودش را به اثرش سنجاق کند که این دیگر نامش هنر نیست .
امتیاز بزرگ ” ژنتیک ، علمی درباره زیست شناسی یا کشتن گرگ سفید در بیابان ” همین توانایی صاحب اثر در تبدیل سوژه به ابژه است و این مهم را چنان ساده انجام داده است که مسیر این تبدیل از دید بسیاری پنهان می ماند ، در واقع او بسیار هنرمندانه سوژه را به مخاطب می خوراند .
دو پرده اول نمایش شبیه به هم هستند ؛ پرده اول سوژه را در قالب “کل” بیان میکند و دانشجویان کلاس را تنها در حالت گروهی معنا می بخشد ؛ آن هم با استفاده از مفهوم کلام . در پرده دوم آن کل را به صورت جزء به جزء نیز بررسی میکند و اثبات میکند که اگر هر جزء را حذف کنیم و تنها به همان کلماتی که به صورت گروهی بیان میشوند اکتفا کنیم نتیجه باز همان است که در پرده دوم اتفاق می افتد . و این یعنی “کل” فارغ از جزئیات ، مهمترین اثر را در روند حوادث این قصه دارد .
در پرده های بعدی که با یک نورپردازی درست و اصولی و ساده به تعریف محیط و فضای غالب بر آن می پردازد ما به عنوان تماشاچی شاهد اضمحلال این کل هستیم . آن هم اضمحلال در مسیری که نه تنها کل بلکه اجزا نیز نابود می شوند .
دو نور جدا از هم در دو سوی صحنه و دور از هم جایگاه حراست دانشگاه و دانشجویانی که برای روشن شدن مسئله ای مورد بازخواست قرار میگیرند را به تماشاچی معرفی می کند . دانشجویان که هر یک برخاسته از یک کل هستند در طی پرسش و پاسخ ها یک به یک از گروه جدا میافتند و هر یک لاجرم برای بقای خود زیر پای دیگری را خالی می کند ، اعمال خود را به دیگری نسبت میدهد ، افترا میزند ، گمان را یقین اعلام میکند و همه کار میکند که ابتدا گروهی که از آن آمده را حفظ کند و اگر نشد که اغلب اوقات هم نمیشود و درواقع حراست دانشگاه ( در قالب پرسشگر، عامل اخلال ) این اجازه را نمی دهند .
و این از نگاه نویسنده و کارگردان ” ژنتیک … ” همان اتفاقی است که در هر گروه از جانداران در مواجهه با امکان انقراض و در معرض خطری بزرگ رخ میدهد و در این واکنش ژنتیکی و طبیعی آن عضوی در معرض حذف قرار میگیرد که کمترین شباهت را با گروه غالب دارد . آن عضو و یا اعضایی که فراوانی ژنی آنها در اقلیت قرار دارند در این تنازع بر سر بقا حذف خواهند شد .
و این اتفاقی است که برای پرسوناژ “صحرا” که با بقیه فرق دارد و فقط مثل آنها به مسائل نگاه نمیکند ، میافتد : حذف .
این تصاویر را شاید بتوان عینی ترین شکل نظریه حذف طبیعی و تکامل داروین دانست که مهسا غفوریان هنرمندانه آن را انجام داده است .
لایه های عمیق تر ” ژنتیک … ” نقدی است اخلاقی بر این نظریه که آیا اساساً نظریه ای که در باب ژنتیک است و صرفاً زیستی می باشد ، باید در روابط انسانی در جریان باشد یا نه ؟! و من مخاطب در فضای حاصل از این نمایش درد تنهاییِ “متفاوت ها” را به صرف متفاوت بودن و محکومیت شان به فنا علیرغم برتر بودن به دلیل در اقلیت بودن ، با تمام وجود درک می کنم و این یعنی موفقیت صاحب اثر .
” ژنتیک … ” یک قصه ساده دارد که همه می توانند آن را درک کنند و از زاویهای با آن همراه شوند و حتی همزاد پنداری کنند . میزانسن ساده اما خلاقانهای دارد که در خدمت سوژه اثر است و از هرگونه زیاده گویی و شلنگ تخته اندازی به دور است . بازیگران جوانی دارد که نقش هایشان را زندگی می کنند ، همان چیزی که کارگردان از آنها خواسته است و حتی با نام های واقعی خود روی صحنه می آیند ( فقط کاش صدای پای بازیگران پر تعداد نمایش ، پشت صحنه کنترل می شد و یا اینکه کارگردان با کمی خلاقیت این تهدید را به فرصت تبدیل می کرد ) . و نهایتا اینکه ریتم نمایش بسیار خوب است و چون تماشاچی را لحظه به لحظه با خود همراه میکند علیرغم اینکه در تصویرسازی مینیمال است با قصه و با روند تبدیل امر ذهنی به عینی ، مخاطب را دائم با خود همراه دارد و او گذشت زمان را حس نمی کند.
” ژنتیک …” شبیه بسیاری از نمایش هایی است که این روزها می بینیم ؛ اما در واقع شبیه به هیچ کدام نیست ؛ معنا و ایده خاص خود را دارد و به شیوه خاص خود معنایش را به ذهن مخاطب متبادر می کند ؛ با قصه ای ساده یک کلاس درس زیست شناسی و همزمان یک کلاس اخلاق برای مخاطب راه اندازی می کند ، کلاس درسی که قصه در آن رخ میدهد یک کلاس درس اخلاق زیست کردن ، اخلاق زندگی .
المیرا نداف – نویسنده میهمان