یادداشتی بر نمایش " یک روز تابستانی " به کارگردانی پارسا پیروزفر

کلیشه هایِ دوست داشتنی


تئاتر فستیوال

چرا اغلب فکر می کنیم که کلیشه بد است ؟

حال آن که کلیشه می تواند خوب هم باشد .

می توان کلیشه ای بود ، اما در عین حال بدیع و تازه هم بود .

می توان به تعبیری ” جمع اضداد ” بود و اثر هنریِ کلیشه ای ، اما خلاقانه و بدیع آفرید.

چیزی ” شبیه ” به  ” جهان هستی ” !

***

“یک روز تابستانی” به کارگردانی پارسا پیروزفر این چنین است.

همه آنچه در حدود ۷۰  دقیقه نمایش روی صحنه می بینیم ، تمامِ کلیشه های یک روز تابستانی است . یعنی پرده که کنار می رود ، از موسیقی و نور و طراحی صحنه ، همه همان چیزی است که به هر کس که بگویی یک روز تابستانی را تصور کن ، همان ها را تصور می کند : یک نور روشن و گرم ، موسیقی شاد و سرزنده ، دکوری با رنگ های طبیعی و با برش هایی درست که به صحنه عمق می دهد و فضای یک پارک ( یک فضای سبز ) را تداعی می کند و در انتهای صحنه هم آبیِ آسمان و دریا با تلفیقی از نور و دکور ، در هم آمیخته اند .

یعنی با کنار رفتن پرده ، ما همان روز تابستانیِ کلیشه ایی را می بینیم که مادربزرگ ها هم اگر بخواهند یک روز تابستانی را تخیل کنند ، می بینند : “یک کلیشه تمام عیار” ولی دوست داشتنی.

اولین بازیگری که پا به روی صحنه می گذارد رضا بهبودی است و خوشبختانه همان رضا بهبودیِ دوست داشتنی و درستی که باید باشد و از او انتظار می رود . نه آن بهبودیِ تلخِ بی معنایِ آثار اخیرش ، بلکه یک بهبودیِ شیرین و به اندازه ، یک بهبودی که برای “یک روز تابستانی” شخصیت پردازی و کارگردانی شده است ، نه کمتر و نه بیشتر ! و چه بهبودیِ خوبی !

بهبودی در ابتدای حضورش روی صحنه در نقش “ناموف” ، با بازی درست و به اندازه اش در معرفی شخصیت خیلی خوب عمل می کند و با بازی خوب و دقیق و درکِ درست از متن و پرسوناژ ، به این پرسوناژ ، شاخ و برگ می دهد و چیزی شبیه به “تیپ” را به سمت شخصیت شدن هدایت می کند و به آن ، آرام آرام بُعد می بخشد . در واقع  برای کسی که داستان نمایشنامه مروژک را نمی داند ، بهبودی در ابتدا شبیه است به یک مرد سرخوش و کمی احمق که برای چیزی شبیه به تفریح به آن مکان آمده است ، اما به مرور و با هوشی که کارگردان در تبدیل شیرینیِ طنز به تلخی به خرج داده است و البته با بازی هوشمندانه بهبودی ، ما با روی دیگر ناموف مواجه می شویم و اینجا است که موقعیت و البته فضاسازی ، ما را به یاد چاپلین و یا نسخه امروزی آن ، وودی آلن می اندازد . یک شخصیت شیرین و ظاهرا کمی احمق که کمدینی است، اما در دام تراژدی افتاده است.

با حضور پارسا پیروزفر به روی صحنه ، یک زوج کمدین کلیشه ای و در عین حال خلاق روی صحنه ظاهر می شود . تضاد شخصیتی ظاهری بین دو پرسوناژ ( چنان که موف در نمایش می گوید : یکی کمدین و دیگری تراژدین )  در کنار باطنی طنّاز و شبیه به هم ، موقعیتی را خلق می کند کمدی ، و از اینجا به بعد دست کارگردان باز است که هر سوژه ای را در این موقعیت قرار دهد و هر محتوایی را در این ظرف بریزد . محتوایی که کارگردان و البته نویسنده انتخاب کرده اند، تلخی است . محتوایی که هر لحظه بر فُرم کلیشه ای و فانتزی وارِ اولیه غلبه می کند و تماشاچی را از شیرینیِ خالص ، آرام آرام به سوی تلخی هدایت می کند : گویی با قطره چکان ، درون یک لیوان شربت ، ماده ای تلخ بریزیم .

بهترین پرده نمایش “یک روز تابستانی” ، پرده اول است که : همگن است و ترازوی همه اِلمان ها روی یک نقطه مماس شده است : متن ، کارگردانی ، بازیگری ، طراحی صحنه و… همه به یک اندازه و البته هم اندازه خوب هستند . پس این یعنی کارگردان به هدف مورد نظرش رسیده است و در نتیجه تماشاچی – از هر قشر و سطحی – از این پرده لذت می برد.

اما در ادامه با حضور پرسوناژ دختر در پرده های بعدی ، کیفیت نمایش به یک دلیل عمده اُفت می کند : گویی سوگل قلاتیان برای حضور در این اثر با سایر عواملِ نمایش همگن نیست و آن کیفیتی که باید در بازی او باشد – در قیاس با بازی بهبودی و پیروزفر – ، وجود ندارد ؛ پس به شدت به ریتم و شخصیت پردازی اثر ضربه می زند . این پرسوناژ با بازی سوگل قلاتیان از هر حس ، شخصیت پردازی ، عمق و بُعد ، خالی است و این گونه است که تاثیرگذاری این پرسوناژ در نمایش و حتی در قصه به حدی پایین تر از تیپ می رسد. بازیگر به شدت منقبض است ، در لباسش راحت نیست ( شاید بشود کمی هم طراح لباس را مقصر دانست ) ، صداسازی می کند آن هم به شدت بد ، نه لوند است و نه جدی و خشک ، گویی می ترسد رو به تماشاچی دیالوگ بگوید و مدام صورتش را به طرفین می چرخاند و تماشاچی فقط نیم رخ او را می بیند و میمیک صورتش را از دست می دهد ، از اکت و زبان بدن هم که خبری نیست .

در واقع هر چه دو بازیگر دیگر فضای مشخص خود را دارند و تداعی گر چیزی هستند و ارجاع دهنده ذهن مخاطب به مفهومی خاص ، سوگل قلاتیان هیچ حس و رنگ و بویی را ایجاد نمی کند و حتی زنانگی و لوندی ای که به زحمت صداسازی و طراحی لباس سعی در ایجادش شده ، را القا نمی کند. *

 

با این همه ،  “یک روز تابستانی” با کمی دقت و ظرافت بیشتر از سوی کارگردان ، می تواند شاهکاری کلیشه ای (!) باشد . اثری که می تواند ساختارها را در کارگردانی تئاتر در ایران تغییر دهد ؛ و در کنار نمایشنامه ساده اما عمیق مروژک با طنز ساده و کلیشه ای اما تلخش ، و در کنار بازی بی عیب و نقص بهبودی و پیروزفر ، و طراحی صحنه ساده اما کاربردی و کارآمد سیامک احصایی ، و در کنار خلاقیت بی نظیر پیروزفر در کارگردانی با میزانسنی ساده و فعال ، طراحی نور قصه گو و صاحبِ شخصیت ، و با درک درستش از متن و طنز سیاه یا تلخ ، اثری باشد در عین سادگی ، بی نظیر! آن هم در این وانفسایِ آثار ِمدرنِ ساختارشکنِ امپرسیونیستی (!) و اکسپرسیونیستی (!) .

 

سعید خالقی – دپارتمان نقد تئاترفستیوال

 

_____________________________________________________

* من بازیهای سوگل قلاتیان را در بسیاری از تئاترها و در برخی از فیلم های سینمایی دیده و از آن لذت برده ام، اما این بار این طور نبود . گویی صحنه برای او بزرگ بود و یا همبازی شدن با بهبودی و پیروزفر برای او دشوار بود . این کاستی ها در بازیگری به هر دلیلی که باشد ، وظیفه منتقد بیان آنها است . اگر کسی تحمل شنیدنش را ندارد ، درکی از نقد و مفهوم آن ندارد.

يک نظر ثبت شده است .

  1. فرانک گفت:

    پارسا ى عزیزم… فوق العاده مثل همیشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *