یادداشتی بر نمایش «سفر به نهایت دور» به کارگردانی محمد میرعلی اکبری
به بهانه ی اجرایش در سی و چهارمین جشنواره تئاتر فجر
در هشتمین روز از جشنواره تئاتر فجر نمایش «سفر به نهایت دور» به نویسندگی و کارگردانی «محمد میرعلیاکبری» در تماشاخانه ایرانشهر تالار استاد سمندریان به روی صحنه رفت. گفتنی است که این نمایش به بخش تولیدات تازه تئاتر ایران اختصاص دارد.
«سفر به نهایت دور» متشکل از سه وضعیت مجزا است که این سه وضعیت توسط کاراکترِ «مرد کلاه به سر» به همدیگر مرتبط میشوند . نویسنده این اثر به طرز استعاری و هوشمندانهای سه وضعیت متفاوت را به نمایش میگذارد. میتوان گفت وضعیت اول به ارتباط کاراکترها با جهان بیرونی اختصاص دارد که در محل یک دکه روزنامه فروشی رخ میدهد و از آنجا آنها از اخبار جهان باخبر میشوند . وضعیت دوم یک وضعیت کاملاً درونی است که در خانه یک پیرمرد و دخترش رخ میدهد؛ این خانه محلی است که برای آنها سمبل آزادی تمام عیار است و هر کس میتواند آنجا در مورد همه چیز آزادانه برخورد کند و هیچ یک ار محدودیتهای اجتماعی در درون چنین وضعیتی رعایت نمیشود و اصولاً بیارتباط به وضعیت بیرون از خود است . اما وضعیت سوم به خانه پسری به نام پژمان اختصاص دارد که پدر و مادرش به مسافرت رفتهاند و مدتها است که بازنگشتهاند و یکجور رابطه وضعیت درونی و بیرونی توسط همین پژمان و دوستش حسام و مردکلاه به سر برقرار میشود. دختری در میان این وضعیتها سرگردان است، او دنبال آرامش، آزادی و رهایی است که به عقیده او در یک اجتماع جهان سومی چنین چیزی روی نمیدهد و از آن طرف نمیخواهد در یک وضعیت درونی و درخودماندهای مثل خانه پیرمرد گیر کند و در تقلای خارج شدن از ایران و رفتن به سوی یک اتوپیا است.
داستان این نمایش ترکیبی از فضاهای رئالیستی و سوءرئالیستی است که به موازات هم پیش میروند ؛ یعنی در عین حال که همه رویدادها از یک منطق واقعی پیروی میکنند، با اینحال آدمهای نمایش به خاطر استفاده از مواد مخدر و روانگردان در فضاهای غیرواقعی سیر میکنند . داستان از این قرار است که پدر و مادر پژمان مدتها است که به سفر رفتهاند و بازنگشتهاند و در منطق واقعگرایانه این گونه توجیه میشود که آنها پشت باران گیر کردهاند و ما در طول روایت و از طریق اخبار درمییابیم که آنها در یک سیاهچاله زمانی افتادهاند . از آن طرف دکه روزنامه فروشی است که اخبار جهان و تهدیدات و خبر حملههای خارجی به ایران را مخابره میکند. و در اینسو خانهای است که سمبل آزادی تمام عیار است. و اما ارتباط این فضاها به همدیگر به این صورت است که پژمان از طریق دوستش حسام با مرد کلاه به سر آشنا میشود. مرد کلاه به سر در اصل فروشنده مواد روانگردان و از مشتریان ثابت دکه روزنامهفروشی است. از آن طرف پیرمرد برای خرید مواد با او تماس میگیرد و او در جریان حمل مواد، پژمان را با خودش به خانه پیرمرد میبرد و از قضا همان روز دختری که قصد رفتن از ایران را دارد مهمان پیرمرد است و پژمان او را میبیند و عاشقاش میشود. بدین ترتیب، تمام کاراکترها یک ارتباط در هم تنیدهای با هم پیدا میکنند و روایت جریان پیدا میکند.
از دریچه منطق ذهنی واقعگرایانه، وضعیت کارکترها به وضعیت آچمزشدگی میماند که هر شخصی در وضعیتی که در آن است گیر افتاده : پدر و مادر در مسافرت گیر افتادهاند، پیرمرد و دختر در آرمانشهر خود سیر میکنند و روزنامهفروش در دکه خود و در یک وضعیت محاصره گیر کرده است و… از این رو ، اغلب شخصیتها در این نمایش تیپیکال هستند و هر کدام یک وضعیت درخودماندهای را نمایندگی میکنند که سعی دارند از این وضعیت بیرون بیایند . از آن طرف مواد روانگردان زیاد و خیالبافیهای مرد کلاه به سر شرایطی غیرواقعی را رقم میزند و آنها را راهی سفری در زمان میکند تا به نقطه بیگ بنگ یا همان نقطه آغازین راه یابند. این وضعیت مورد حمله قرار میگیرد و آنها به سیارههای دیگر سفر میکنند و اغلب یا بدست همدیگر یا طی حمله کشته میشوند و تنها پژمان میتواند به آن نقطه نهایی برسد.
منطق رئالیستی و سوءرئالیستی در این نمایش به موازات هم پیش میروند و وقایع در حین ناباورانه بودن یک توجیه منطقی و واقعی پیدا میکنند و میتوان گفت نویسنده به خوبی توانسته است از پس این کار بر بیاید. اما حجم وقایع و دایره مکانی و زمانی حوادث بقدری گسترده است که علیرغم تلاشهای نویسنده در دراماتولوژی اثر، باز ریتم آن –بخصوص از نیمه به بعد- کند میشود و ایجاد تعلیقهای مداوم و پشت سر هم بیننده را خسته میکند؛ تا جائیکه در طول اجرا عدهای دیگر داستان را تاب نمیآورند و سالن را ترک میکنند. اگرچه اصولاً مخاطب به قصه و داستانهای تکروایتی عادت بیشتری دارد، اما میتوان گفت نمایش نیز از حشو و زواید زیادی برخوردار بود، و تقلای نویسنده برای جمعکردن موضوعات متنوع مطرح شده مشهود مینمود. انگار نویسنده از یک طرف موضوعات زیادی را مطرح میکند و به روایتاش شاخ و برگ زیاد میدهد و از طرفی دیگر قصد دارد در تمامی ابعاد موضوع گرهگشایی رخ بدهد و از این رو اثر از یک پایانبندی مناسب و به موقعی برخوردار نیست.
طولانی بودن روایت و نبودن گرهگاههای محکم داستانی از یک طرف، از طرفی دیگر میزانسنهای خطی و تکراریِ شخصیتهای محاط شده، به کند شدن ریتم و خستگی تماشاگر میانجامد. وضعیت محاطشدهگی شخصیتها در وضعیتهایشان، دستِ کارگردان را در استفاده از تمامی امکانات فضا محدود نگه داشته است. در طراحی صحنه قابل قبول این اثر، مثلاً در پس زمینه یک سازه فلزی با داربست دیده میشود که در طول اجرا هیچ نقشی را ایفا نمیکند مگر در صحنه پایانی که فقط پژمان و حسام و پروفسور از آن بالا میروند؛ در حالیکه انتظار میرفت بازیگران بتوانند از تمامی امکانات فضا به خوبی استفاده کنند و کارگردان میتوانست جلوههای بصری زیادی را از طریق سازهای با آن حجم ایجاد کند. بازیگران علیرغم انرژی زیاد و تلاش مشهودشان به غیر از بازیگر نقش «مرد کلاه به سر» یا نقش «کوروش»، اغلب بازیهای مبتدیانه ارائه میدهند و نمیتوانند بهطور کامل از پس ارائه تیپهای مورد نظر بربیایند. البته بخشی از این موضوع به شخصیتپردازی در نمایشنامه بازمیگردد که بازیها را میان شخصیت بودن یا تیپ بودن معلق نگه داشته بود و از این رو تیپهای کاملی چون مرد روزنامه فروش و مرد کلاه به سر در نقششان جلوه بیشتری نسبت به شخصیتپردازیهای ناقصی همچون شخصیت پژمان یا دختر(ساره) داشتند.
این اثر در طراحی صحنه و در نحوه اجرا تلاش کرده است تا یک اثر حرفهای باشد؛ اما میتوان آن را بیشتر یک اثر تجربی دانست که چه در دراماتولوژی متنی چند لایه، چه در نحوه بازی بازیگران و چه در سطح کارگردانی دست به تجربه نسبتاً جسورانهای برده است و تلاش کرده است تا نمایشی متفاوتتر و نزدیک به ذهن چندوجهی مخاطب معاصر از خود ارائه دهد و تا حدی هم توانسته بود تا مخاطب خود را با کار درگیر کرده و همراه سازد.
امضاء محفوظ – تئاتر فستیوال
به درخواست نویسنده این مطلب ، نام نویسنده نزد تحریریه تئاتر فستیوال محفوظ است .
واقعا یکی از نمایش های خوب جشنواره ی امسال بود .
ممنون از اینکه این کار رو دیدید .