یادداشتی بر نمایش “لندن ، رم ، تهران ، آمستردام” به کارگردانی آروند دشت آرای
نمایش ” لندن ، رم ، تهران ، آمستردام “به کارگردانی و نویسندگی آروند دشت آرای در سالن حافظ اجرا شد به طوریکه عده ای از تماشاگران روی زمین نشسته بودند . بعد از ۳۰ دقیقه تاخیر در اجرا ، کارگردان که به همراه بازیگران این کار حضور داشت خود را معرفی کرد و با شوخی نسبتا جالبی کار آغاز شد . البته این کارگردان عزیز قبل از اجرای نمایش توضیح داد که این اثر قصه ! ندارد .
اولین و مهمترین بخش ادبیات نمایشی همان قصه است . اگر کاری قصه نداشته باشد چه چیز را می خواهد روایت کند ؟ این اولین سوالی بود که ذهنم را مشغول کرد . در ابتدای نمایش دو شخصیت میثم و مارین خود را معرفی کردند که این معرفی هیچ کمکی به من مخاطب در شناخت نقش نکرد . کار با آشتفتگی تمام همراه بود . تا آخر نه تنها قصه نداشت ، میزانسن هم نداشت ، فقط پر بود از رفتارهای اروتیک و حرکات تند بی محتوی . هنر اصلی نمایش میخکوب کردن مخاطب است در حالیکه پس از گذشت مدت زمانی صدای پچ پچ به گوشم می رسید و افرادی هم گوشی به دست بودند .
این نمایش دارای ضعف ها و چراهای بی پاسخ زیادی بود . در انتقال مفاهیم هم بسیار ضعیف عمل کرد چرا که در تمام نمایش کمتر لغتی فارسی ادا می شد ، به جز مواردی که قصد توهین به فرهنگ و ملت ایران را داشت . نمایش در خصوص سو تفاهمات فرهنگی بود ولی در من مخاطب سو تفاهم ایجاد کرد که به ملیتم توهین شده است یا نه ؟
زمانی که سوتفاهم های ملیت های هلند ، ایتالیا یا حتی انگلستان را بیان می کردند ، بسیار با طمانینه و دقت ولی زمانی که نوبت به ایران رسید ، رقص سنتی ایرانی را به سخره گرفت . کار از همان ابتدا سرشار از غرب زدگی و انتلکت بازی هایی بود که اخیرا مد شده است که بسیاری از کارگردانان ما بدان گرفتار شدند . صرفا وجود سه بازیگر خارجی ، لزوم خوبی و بی نقص بودن کار نیست و نمی شود با این ترفند ها مخاطب را گول زد که ۷۰ دقیقه روی صندلی یا زمین بنشیند برای اینکه فقط بازیگر خارجی ببیند . وقتی نه قصه نه میزانسن نه اکت مناسبی در کار باشد ، نام این اثر را چه می توان گذاشت؟
در طول نمایش یک نفر ثابت در سالن اصلی رو به تماشاگران پلک می زد و هیچ عکس العمل یا دیالوگی نداشت و بازیگران از کنار او عبور مرور می کردند و تا آخر نفهمیدم این برای چه اینجا ایستاده ، هیچ ربطی به نمایش نداشت تا اینکه در آخر با یک حرکت لوس خود را به زمین انداخت . میزانسنی بود که بی ربط با نمایش بود و اکت ها نه تنها جدی و تاثیر گذار نبود بلکه بیشتر اروتیک بود و قرار دادن یک بازیگر مرد در میان شش زن این حالت را تشدید می کرد . در پشت بازیگران توسط ویدئو پروجکشن صحنه هایی از زندگی روزمره افراد خارجی پخش می شد و برای لحظاتی حرکت بازیگران قطع می شد اما دلیلش مشخص نبود . شاید با اینکار قراربود به مخاطب بفهماند که قرار است ملیت سوتفاهمات عوض شود ولی باز بازیگران به زبان انگلیسی و تا حدی فرانسوی و ایتالیایی مخلوط صحبت می کردند و نمی شد حدس زد که چه شده و البته ما به عنوان مخاطب این حق را نداریم که با قانع کردن خودمان برای خودمان تصویر سازی کنیم و قصه بگوییم . این اولین وظیفه ایست که نویسنده در مقابل ما دارد . این کار بسیار ضعیف بود هرچند کار دیگری هم از این کارگردان دیده بودم و اصلا انتظار چنین کار لوس و بی محتوایی از ایشان نداشتم . در آخر هم از تماشاگران خواستند که به کمپین (درباره تصویر من تجدید نظر کن ) بپیوندند . مخاطب را که نمی شود اینگونه جذب کرد و تئاتر را هم به صورت ابزاری برای جذب لایک و کامنت در شبکه های اجتماعی به کار گرفت . انتظار زیادی نیست اگر درخواست کنیم لطفا خواب آشفته و تراوشات پراکنده را با ادبیات نمایشی مخلوط نکنید . اگر هنرمندید با آنها برایمان قصه بگویید اگر نه اینگونه با فرهنگ ، با تئاتر ، با ایران شوخی نکنید !!!
راحیل مردانی – نویسنده ی مهمان