یادداشتی بر نمایش “پشت سرتو نگاه نکن” به کارگردانی حامد ادوای
عــوامل یک اثر نمایشی برای خلق درام ، بایـد در خـدمت قصه ی آن اثر باشند تا بتوانند از پسِ آن ، بر مخاطب تاثیر بگذارند . یعنی اساسا نمایشی که قصه ندارد ، نمایش نیست و حرفی برای گفتن ندارد . از پسِ تعریف کردن قصه است که سازنده ی اثر می تواند امیدوار باشد حرف و عقیده اش به مخاطب می رسد و بر او تاثیر می گذارد . نمی شود ایده ی خامی را در ذهن داشته باشی و بدون بیان مسئله و تشریح آن در یک روایت منطقی ، انتظار داشته باشی مخاطب آن را بپذیرد و با آن همراه شود . بنابراین انتخاب نمایشنامه ی خوب ، اولین و مهم ترین قدم در ساخت یک نمایش قابل دیدن است .
این در مرحله ی بعدی ست که هرچه اجزای سازنده ی یک اثر ، از جمله کارگردانی (ریتم و میزانسن درست) ، بازیِ بازیگران ، طراحی صحنه و لباس و … حرفه ای تر و اصطلاحا پخته تر اجرا شوند ، نهایتا نمایشی قوی تر و تاثیرگذارتر خواهیم دید .
نمایش “پشت سرتو نگاه نکن” هم از این مــنظر مستثنی نیست . نمایشی با اجزای خوب : کارگردانیِ قابل قبول ، بازیگرانی پرتلاش در صحنه ، طراحی لباس متناسب با پرسوناژها ، اجرای موسیقی زنده که به خوبی توانسته بود در نمایش فضاسازی کند ، روی صحنه رفته است . ولی همه و همه در خـدمت هــیچ ! اجرای آن همانند کوبیدن آب است در هاون!! بدون تاثیرگذاری و دریافتی روشن از آنچه کارگردان با به روی صحنه بردن این اثر می خواهد بگوید .
نداشتن قصــه ، نبــود منطق روایی یا نخ تسبیــح که اتفاقات این نمایش یـا دست کم پرسوناژهای متنوع این کار را به هم مربوط و معنادار کند ، در نهایت این نمایش را تبدیل به نمایشی خسته کننده و دانه های تسبیح ازهم جدا کرده است . چرا که قطعـا شکستن زمان و تعریف کردن قصه ی سورئال هـم قواعد و منطق خاص خودش را دارد .
سه مرد که معلوم نیست که هستند و از کجا آمده اند ، از دل تاریخ پا به دنیای امروز و شهری ناشناخته می گذارند که چـــه شود؟ پرسوناژهای دیگری که اضافه می شوند چطــور؟ آن دوتای دیگر چرا دیالوگ هایشان را با آواز می گویند و رقص پا می کنند؟ تنها به این خاطر که قرار است نقش دو فرانســوی را بازی کنند؟ پرسوناژهای دختر دهه ی شصتی و دختر قاجاری هم معرفی نمی شوند . ضرورت استفاده از عروسک و عروسک گردان در کار چیست ؟ همــه ی پرسوناژها ، تیپیکال و تعریف نشده و با هزاران سوال برای مخاطب باقی می مانند و همین مسئله باعث می شود تماشاگر با هیچیک از آنها همراه نشود . نه با اندوه بازیگر غمگین شود و نه به شوخی ها و لحظات کمیک نمایش بخندد !
از سوی دیگر به روی صحنه بردن نمایشی با المان های نمایش ایرانی و یا نمایش های غربی زمانی معنا می یابد که هر یک در اثر به درستی تعریف و بهره برداری شوند . در غیر این صورت می شود جزئیاتی تزئینی و سردرگمی مخاطب ! باید دید ترکیب المان های شرقی و غربی اساسا قرار است چه باری از نمایش بردارند و چه پیامی به مخاطب برسانند که هر یک به تنهایی ظرفیت این کار را ندارند و ضرورت استفاده از این کار چیست ؟!
علی رغم آن که در نمایش “پشت سرتو نگاه نکن” سعی شده با به کارگیری از جذابیت های متنوع در اجـرا، کاری خلاقانه و نـو اجرا شود ، چون از ضعف نمایشنامه رنج می برد ، در نهایت از به روی صحنه رفتن اثری تاثیرگذار بر مخاطب ، موفق نیست .
مرجان سادات هاشمی – تئاتر فستیوال
کار این گروه بسیار خوب و اصولی ست . من هم با صحبت شما موافقم که در برخی قسمت ها ( مخصوصا خانم و آقای فرانسوی ) لوس بود و به کل کار نمی آمد . ولی ایده ی بسیار عالی باعث می شد کار بسیار خوبی باشد
مو سیقی این نمایش فوق العاده بود و در جشنواره ی تئاتر شهر هم جایزه گرفت .
ممنون از شما .
به نظرم نمایش خوبی بود. همه چیز عالی، از بازیگر گرفته تا موسیقی و غیره و غیره. به نظرم شما کمی بی انصافانه به کار نگاه کردید. کمی در قصه ضعف بود ولی نه آنطور که شما گفتید.
Alan hame decore mizanan anchenani o bazigar miaran herfei vali hamuntor ke nevisande mohtaram goft hame ina dar khedmat hichi.
مشکلی که حالا هم در سینما و هم در تاتر جریان دارد نبود قصه است. آن هم که مایه ی اصلی هر دوی آنهاست که متاسفانه به آن توجه نمی شود.
دوست و همکار عزیزم سرکار خانم سادات هاشمی سپاس از اینکه چشمها و قلمتان را در اختیار ما گذاشتید. به امید پیروزی شما