نمایش ” دیوان غربی – شرقی ” به کارگرانی محسن حسینی در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر اجرا می شود . یادداشت زیر به قلم رامین حیدری فاروقی در رابطه با این نمایش است و به صورت اختصاصی در اختیار وبسایت تئاتر فستیوال قرار گرفته است که می توانید در ادامه بخوانید :
نشان مى دهد که چگونه بى قراریم ؛ چگونه جز فصل هایى که به چیزى عاشقیم ، جبرِ میراث خودخواهى بشر ، چگونه او را از اختیار ، محروم مى کند .
اساطیر ، بازنمود ترس و اشتیاق فراتاریخى ما از ناپایدارى و میل ماندگارى همه ى چیزهایى هستند که خود را برایشان هزینه مى کنیم . افسانه ها سعى فراجفرافیایى ما هستند براى تجربه ى آرزوى دور از دسترس وصلِ با دوام به چیزى که دوست داریم باشد ، تجربه ى ذهنىِ این پایان دور از دسترس : ” و آن ها سالیان سال به خوبى و خوشى زندگى کردند ” . قهرمانان را مى سازیم تا جور شکنندگى و ناتوانى ما را بکشند و قصه و داستان مى سراییم تا باور کنیم تنها نیستیم . آن چه هست ، همان است که مى تواند باشد اما ، زندگى ، بن بستى ناگزیر نیست ؛ نگاه ما به تمامى این تقدیر ، مى تواند سهم بى جایگزین انسان باشد از اختیار ؛ توان فضا سازى مناسب براى تحمل بار هستى . آن چه بیش از ماجرا و اشخاصش با ما مى ماند فضاست ! آن چه در خاطر و حافظه ، مؤثر است ، فضاست ! آن چه نمایش براى ما خلق مى کند فضاست !
روایت ، تلاش هندسى سیالى است که باید بتواند ، فضایى خلق کند که از دشوارى منطق تا سیلان مبهم خیال ، قانع کننده باشد ؛ زندگى همین است که هست ، ناکامل . آدم همین است که هست ، گرفتار تردیدهاى مدامِ نوشونده اى که کهنه اند . باید دستِ بازى روزگار را خواند ، نباید جدى اش گرفت ، جداً راهى نیست جز ، حضور جدى خلاق ، براى شوخى با هراس از مرگ در زندگى . آیین ها و نمایشِ فضاى دوگانه ى هست و نیست در یک آن ، داروى سحرانگیز درد مدامِ ترس از مواجهه با تنها قاعده ى پایدار زیستن را مى سازند ؛ ایمان به عشق ، به ترجیح دیگرى بر خود ؛ و عبور از مفهوم “دیگرى” ، با از میان برداشتن فاصله ها و تجربه ى عمیق همه ى دردهایى که به ما تحمیل مى کنند .
رقص ، نمایش نهایتِ شعور اندام است در هماهنگى با ذهن ؛ و حاصلش وابسته است به تصویر خیال انگیز آرزو در نقد آن چه هست یا تمناى دلبرانه ى چیزى شور انگیز ، براى هست شدن . حتماً نیازى نیست بگویم این رقص ، سفرى هماهنگ است با موسیقى خیال انگیزِ خواستن ، براى نخواستن ؛ و درک بى واسطه ى فضاى زیبایى ، فهم تناسب رمز و رازِ مگوى آرام گرفتن و گذر از داستان دشوار دلیل تراشى براى همه ى آن چه نمى فهمیم ؛ نقطه ى تماسِ شرق و غرب اندیشه در دلدادگى به تشخیص و خلق زیبایى ؛این گونه است که فضایى مارا در بر مى گیرد ، کلمات به آهنگ ، بدل مى شوند، آهنگِ حرکت از بى نظمى به نظم ، از فاصله به وصل .
دیوان غربى – شرقى با نمایش متراکم واژه ها و داستان ها و اشخاص ماجرا ، با فاصله گذارى آهنگین میان انسان و داستان و اسطوره ؛ با رقصیدن میان نماد و نشانه ، با نمایش حرکت روح مجسمه هاى ایستاده در ذهنِ وا مانده ى خودخواه بشر ، با شوخىِ با خویشتن ، مى رقصد ؛ شخصیت اصلىِ این نمایش ، فضایى است که در همراهى همه با هم ، از جادوى رقص و ریتم ، رونمایى مى کند .
الهه هاى الهام با رقص در خیالِ بارورِ هنرمند ؛ چنان که این نمایش مى نمایاند ، آدم و داستان و اسطوره را چون گردبادى در هم مى پیچند تا در آرامش بعد از طوفان مرگبار زندگى با ترس ، شجاعتِ لبخند به معماى زندگى را در ریتم رقصیدن به سازِ اختیارِ تعبیر زیبا از زشت ، باورپذیر کنند . آن چه مى ماند ، هنرِ مداراىِ لجوجِ هنرمند است در خلقِ فضا با همه ى کاستى هایى که مى توانند رنجورش کنند؛ مثلِ ضربه هاى پُر خشونت ونگوک روى بوم ، براى تثبیتِ حضور نرم آفتابگردان که مى داند ، آفتاب ، نبودش را تاب مى آورد تا فصلى دیگر، و گندمزار که از پایان نمى ترسد و پرندگانِ سیاه که در آسمانِ آخرین غروب ، بى گناهند و نمى دانند آدمیزاد، سال هاست ، طلوع و غروب را مى شمارد ، ورق مى زند ؛ وقتى نمى رقصد!
این توضیحاتی که اقای فاروقی گفتند دقیقا مثل خود نمایش ، ففط خودش میفهمه و اقای حسینی و بازیگراش .
با همه ی این اوصاف از خوندن این مطلب لذت بردم .
متنی که اقای فاروقی نوشتند خودش قابلیت یک متن ادبی و اجرا شدن داره . خیلی زیبا بود