نقدی بر نمایش ” فردا ” به کارگردانی امین اسفندیار
وقتی به گستره وسیع مفهومی به نام ابزورد وارد می شویم ، مهم ترین مسئله آن است که بدانیم اولا عناصر اصلی در این گونه ی نمایشی چیست و اساسا انواع ابزورد چیست – که البته توضیح و بسط این مبحث در مجال و حوصله این یادداشت نیست – و “فردا” در متن و در اجرا توانسته است در حد قابل پذیرشی به مفهوم ابزورد و عناصر آن نزدیک شود .
در واقع نمایش “فردا” از همان بدو ورود تماشاچی ، با فضا سازی ای که توسط موسیقی و هوای مه آلود سالن می کند ، و نیز پوزیشن و لباس بازیگران در هنگام ورود تماشاچی و همچنین آشفتگی ای که با سرفه ها و فریاد ها و کلمات بریده یکی از بازیگران ، ذهن مخاطب را برای دیدن اثری ابزورد آماده می کند.
ما در این نمایش در چند جا واقعا غافلگیر می شویم . به عنوان نمونه جایی که متوجه نوع ارتباط دو پرسوناژ در نمایش می شویم و نیز وقتی عکس آخر پیدا می شود.
در طول نمایش “فردا” ، چند بار ماجرا دور می خورد و نیز در پایان بندی ، ما چرخه و دوری را مشاهده می کنیم – که در نهایت با توجه به کلیت اثر- دور و چرخه ای است در دایره پوچ انگاری .
در طول نمایش ، مخاطب به هویت پرسوناژ ها ، در راستای شناخت دقیق آنها پی نمی برد.
کارگردان نمایش “فردا” با به کار بردن این عناصر در اثرش ، توانسته است اثری ابزورد ارائه دهد.
نکته بسیار مهم بعد از گونه اثر ، قصه نمایش است. ایده نمایش “فردا” بسیار جذاب است و اساسا عامل نجات نمایش از رفتن به سمت اثری تلخ و خسته کننده ( به واسطه ابزورد بودن) ، قصه آن است. قصه ای که نویسنده در آن تلاش خود را برای ایجاد تعلیق و رسیدن به نقطه عطف و گره گشایی انجام داده و انصافا تا حد زیادی هم موفق بوده است . اما در مواردی قصه الکن و دچار اشکال است. به طور مثال ، فردی که در آخر نمایش با کیفی در دست وارد می شود ، کل منطق ماجرا و ذهنیت را مخاطب را بهم می ریزد. چرا که با وجود او دیگر معلوم نیست که این دو نفر ، خودشان این بازی را به راه انداخته اند و یا در زندان یا آزمایشگاهی گیر افتاده اند. که در هر دو صورت (با توجه به وجود این پرسوناژ آخری) باز سوالاتی ایجاد می شود که پاسخی منطقی در نمایش برای آنان وجود ندارد. همچنین مشخص نمی شود که آن زن که باعث به وجود آمدن همه این قضایا است ، کیست و چه نسبتی با این دو نفر دارد.
در مواردی هم به نتیجه رسیدن افراد و پیدا کردن جواب معماها ، به جای اینکه در یک پروسه منطقی و مبتنی بر کشف باشد ، لوس و دم دستی است.
این دم دستی بودن در برخی از اکت ها و میزانسن ها نیز دیده می شود. به عنوان مثال بازیگران در چند جا یکدیگر را ماسکه می کردند.همچنین رقصیدن دو پرسوناژ با موزیک هیچ منطقی و یا زیبایی و یا طنزی را در بر نداشت . یا در صحنه ای که کمد اول باز می شود و کیسه غذا در آن پیدا می شود ، ترسیدن بازیگران اصلا باور پذیر نبوده و باعث می شود مخاطب از فضای نمایش و شخصیت ها فاصله بگیرد.این فاصله گرفتن عوامل دیگری هم دارد ، مثل خود سالن و طراحی صحنه . این سالن اصلا مناسب این نمایش نیست. صحنه این نمایش نیاز به سالنی بزرگتر دارد تا تماشاچی با صحنه فاصله ای منطقی داشته باشد چرا که درب جلوی صحنه نمایش کاملا مزاحم دید است و یا در اواسط نمایش در صحنه ای که یکی از بازیگران جلوی صحنه خوابیده است ،تماشاچیان ردیف ۳ به بعد ، او را اصلا نمی بینند . و وقتی این اتفاق بیفتد ،تماشاچی از کار می گیرد.
نکته دیگر بحث سر کلید چهارم است که آنقدر کش دار است که ریتم نمایش می افتد.
در مجموع نمایش “فردا” با توجه به داشتن قصه ( البته قصه ای نه چندان کامل ) و نیز فهم درست کارگردان از مفاهیم ابزورد و دژاوو ( که در بروشور هم با جمله ای به آن اشاره شده است) ، اثری قابل دیدن و به عنوان یک تجربه قابل ستایش است.
محمدجواد حبیبی – دپارتمان نقد تئاتر فستیوال