نقدی بر نمایش “روایت عاشقانه ” به کارگردانی بابک دقیقی
به بهانه ی اجرا در پروژه “بدن و اشیا” مرکز مطالعات اجرایی قشقایی
تا به حال به سمساری رفته اید ؟ اگر نرفته اید ، تنها کافی است به تماشای نمایش “روایت عاشقانه” به کارگردانی بابک دقیقی بنشینید . آن وقت می توانید به معنای واقعی کلمه ، معنای خنزر پنزر را درک کنید اما چگونگی آن مسئله ای است که در ادامه به شرح آن می پردازم .
نمایش “روایت عاشقانه” که گویا از نمایشنامه “روایت عاشقانه ای از مرگ در ماه اردیبهشت ” محمد چرمشیر برداشت شده است ، نه تنها در قصه ، بلکه در موسیقی ، طراحی صحنه ، لباس و حتی میزانسن به گونه ای است که گویا کارگردان هر چیزی را که دم دستش بوده ، برداشته و سر هم بندی کرده و در نهایت به عنوان تئاتر ، به روی صحنه آورده است .
از قصه شروع می کنم . داستان ارجاعی دارد به ماجرای رستم و تهمینه ، اگر رستم را یک جنگجو تمام عیار و تهمینه را زنی دلربا در ذهنتان مجسم کرده اید ، تا دیر نشده بگویم که این تنها خیال خام من و شما است که شاهنامه را خوانده ایم و گمان کرده ایم ، رستم را پهلوان و روایت عاشقانه ای از رابطه ی او و تهمینه خواهیم دید . نه ! این رستم ، یک رستم زبون ، شهوت ران ، بدبخت و در یک کلمه فاجعه است که نمی فهمیم به دنبال چیست و چرا از سمنگان دژ سر در می آورد ! تهمینه زنی افسرده و شهربانو ، مادر او ، زنی عقده ای و مردستیز است ! شاید رخش ، اسب رستم در میان از همه ی آن ها ، عاقل ترین و موجه ترین موجود است ! قصه نه چفت و بست دارد ، نه روندی منطقی و قابل بررسی !!
این بی هدفی در طراحی صحنه و لباس نیز قابل مشاهده است . مخصوصا در این بخش ، نمایش یک سمساری تمام عیار است ، از رنده هایی که به لباس بازیگران دوخته شده تا آکسسوار صحنه که تنها چند تیر و تخته داغان و غیرکاربردی است . در این بین آوردن ماهیتابه و گاز برقی کوچک و نیمرو درست کردن یکی از پرسوناژها ، اوج این موضوع را نشان می دهد که عوامل کار ، هر چه در خانه و انباری داشته اند ، با خود به سالن تئاتر آورده اند . گویا کارگردان در این بخش می خواسته به مخاطب نشان دهد که چگونه می توان با چشمان بسته نیمرو درست کرد !! حال به این آشپزی اضافه کنید ماجرای رب درست کردن رستم و رخش را ! در گوشه ای از صحنه که تقریبا در تاریکی قرار دارد و کسی هم نمی بیندش ، دستگاهی مانند چرخ گوشت قرار دارد که ناگهان رستم و رخش شروع می کنند به چرخ کردن گوجه و کثیف کاری روی صحنه ! عملی بی هدف که اگر از کارگردان در مورد آن بپرسید ، احتمالا آن را عملی سمبلیک می داند که می توان مسائل فلسفه ی پیچیده ای را از آن درک کرد !
و اما موسیقی یک ترکیب فاجعه آمیز است . در طول نمایش شما می توانید از موسیقی آذری ، فارسی ، تا ترک هایی از موسیقی فیلم های مختلف ( قطعاتی که در قالب ۳ آلبوم موسیقی با نام های “دوزخ” ، “برزخ” ، “بهشت” منتشر شده است .) را بشنوید که هم بی ربط به محتوای نداشته ی کار است و هم یک خنزرپنزری تمام عیار است از اصوات و موسیقی .
انتخاب بد کارگردان به همین جا ختم نمی شود . این انتخاب های بد دومینو وار در انتخاب بازیگران نیز مشاهده می شود . اینکه اساسا چرا تمام پرسوناهای نمایش را بازیگران مرد بازی می کنند ، سوالی است که بی پاسخ می ماند . گاها دیده ایم که بازیگران مرد درهمان هیبت مردانه ، نقش پرسوناژ زن را بازی کنند اما کارگردان حداقل در گریم و طراحی لباس تلاش می کند که این انتخاب مفهوم خاصی را القا کند و کاربرد ویژه ای داشته باشد یا اینکه حداقل از لحاظ زیبایی شناسی آزاردهنده نباشد . اما در “روایت عاشقانه” نه تنها هیچ کدام از این المان ها را نمی بینیم بلکه ماجرا گاها مشمئز کننده می شود . نمونه ی آن زمانی است که بازیگر مرد پرسوناژ تهمینه به ناگاه موهای بلند خود (!) را باز و افشان می کند که این حالت او ، مخاطب را به خنده ای از روی مضحک بودن ، وا می دارد .
مخلص کلام اینکه “روایت عاشقانه” به کارگردانی بابک دقیقی ، یک فاجعه ی تمام عیار است . نه فرم مشخصی دارد و نه قصه و روایتی که بتوان راجع به آن صحبت کرد ، تنها یک سمساری است با کلی خنزر پنزر ، که نامش را گذاشته اند تئاتر ! حکایت همان ضرب المثل معروف گنجشک را رنگ کردن و به جای قناری قالب کردن ، در اینجا به درستی صدق می کند .
و با این اوضاع ، دیگر صحبت از اینکه این نمایش بخشی از پروژه بدن و اشیا مرکز مطالعات اجرایی قشقایی است ، به نظر نگارنده بی معنا و عبث است . گویی کارگردان تنها رابطه و نسبت میان بدن و اشیا را در آویزان کردن اشیاء به بدن بازیگر دانسته ، همین و بس !
مرجان سادات هاشمی – دپارتمان نقد تئاتر فستیوال
میشه منتقداتون رو با رزومه معرفی کنید؟. من فکر می کنم در مجموعه شما هدف نقد نمایش نیست. از نقد اگر رهبانی این موضوع برام روشن شد. که یا واقعا سواد لازم رو ندارید و یا با غرض و نگاه جانبدارانه به مضمون نقد می کنید.خوشحالم که چندان تاثیرگذار نیستید. متاسفم.
منم این کارو دیدم. ولی از این اجرا خوشم اومد. چون بنظرم نسبت تازه ای از کنش نسبت به دیالوگ توی این کار مشاهده میشه.من متوجه صحبت های خانوم هاشمی نمیشم چون نمیدونم چی دوست داشتن ببینن، که ندیدن!!! و چگونه به این توانایی رسیدن که ذهن آقای دقیقی رو در مورد عملکرد چرخ گوشت بفهمن(اشاره به سمبلیک بودنش).خانوم خاشمی صرفا دیدگاه شخصیشونو با اصراف کردن فضای (نقد) بیان کردن.من این نمایشو به دوستان پیشنهاد میکنم تا مشخص بشه کی گنجشک و قناری رو رنگ میکنه…!