یادداشتی بر نمایش ” گنبدگاه ” به طراحی و کارگردانی هرش آرمند به بهانه ی اجرا در سی و پنجمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر
پیش از اجرای نمایش “ گنبدگاه ” به تماشاچیان اعلام می شود می توانند در هر کجای سالن که دوست دارند بنشینند ، بایستند و یا در حین اجرا جای خود را تغییر دهند و میزانسن نمایش به گونه ای طراحی شده که بازیگران برای اجرا به مشکل نخواهند خورد . ولی آنچه عملا به روی صحنه می رود خلاف انتظار کارگردان است و این ایده حدافل در این نمایش که می توانست در شرایط دیگری یا در نمایشی دیگر به ایده ای خلاقانه و جذاب تبدیل شود موجب سردرگمی مخاطب است . چرا که به خاطر نوع خاص طراحی سالن ” دا ” با وجود ستون های میانی ، باعث از دست رفتن بخشی از اجرا در صورت انتخاب جای ثابتی از جانب تماشاگران خواهد شد . در واقع از آن جهت که در طراحی چنین میزانسی در این نمایش ، موقعیت و نقش تماشاگر نامشخص و تعریف نشده است و از سوی دیگر فضاسازی خاصی به عنوان تعریف فضا در قسمت های مختلف سالن صورت نگرفته و یا جهت دهی خاصی برای تماشاگر تعیین نشده که بخواهد نمایش را به صورت کامل ببیند و ارتباط حسی اش با کار قطع نشود و در نهایت در حین اجرا نوعی شلختگی در سالن به چشم می آید که نه توجیه میزانسی دارد و نه در خدمت قصه است . در قسمت هایی از کار هم میزانسن بازیگران به نحوی است که جهت و سمت شان پشت به تعدادی از تماشاگران می شود در حالی که با توجه به روند قصه در نمایش این مسئله خارج از کارگردانی و در راستای اجرای درست نمایش نیست .
جا به جایی مدام بازیگران بین دو طرف ستون های سالن در حالی که فضا ها و این تغییر و جابه جایی ها برای مخاطب تعریف نمی شود ، آن هم در نمایشی که قصه ی آن بدون دیالوگ و صرفا با حرکات فرمی پیش می رود ، فقط ارتباط حسی مخاطب را از بین می برد . حتی در بخش هایی از کار که کارگردان اکت های طنازانه ای را جهت خنداندن مخاطب طراحی کرده است ، به دلایلی که گفته شد از نگاه برخی از تماشاگران دور می ماند و در نهایت ، نتیجه و بازخوردی که مد نظر اوست از سوی تماشاچی دریافت نمی کند . بنابراین با شرایط موجود ، ایده پراکنده نشستن تماشاگران ، الکن و باعث ضربه زدن به کار شده است .
همچنین همخوانی تماشاگران در اجرای قطعات نوستالژیک و قدیمی در بین برخی از صحنه های نمایش ، اگرچه فضای شاد و خاطره انگیزی را برای آنها فراهم کرده ، اما نمی تواند پیوند خوبی بین صحنه ها را ایجاد کند .
نمایش در آغاز با یک آیین سنتی ترکمنی با طراحی لباس سنتی متعلق به این قوم آغاز می شود و در همان ابتدا جذابیت لازم را برای جذب مخاطب ایجاد می کند . ( بهتر بود در حین اجرای این آیین از موسیقی اصیل ترکمنی هم استفاده می شد ) اما در ادامه ناگهان قصه به زمان قاجار پرت شده و به نوعی نسبت به بخش اول دو پاره می شود . در قسمت قاجار ، قصه ی جوان روشنفکر مآبی را روایت می کند که عاشق یک دختر قاجاری می شود و برادر لوتی دختر ، مخالف این عشق و عاشقی است . و در قسمت پایانی نمایش بدون هیچ المانی در طول روایت قصه ، مشخص می شود این دختر از قوم ترکمن است و به این ترتیب به اجرای آیینی ابتدای نمایش ربط داده می شود .این مسئله ابدا چفت و بست لازم را در کلیت نمایش ایجاد نکرده است . مثلا شاید از همان لباس سنتی ترکمنی برای پوشش دختر جوان استفاده می شد . یا به عنوان مثال مشخص می شد که این خانوده ترکمن هم به تهران کوچ کرده اند و این دختر و پسر با یکدیگر آشنا شدند . یا در حین نمایش به واسطه تفاوت موسیقی دو خانواده از هم شناسانده می شدند . به طور کلی می توان گفت که ویژگی پرسوناژها و ارتباط بین شان به درستی انتخاب نشده بود .
علی رغم ضعف هایی که در شخصیت پردازی پرسوناژها گفته شد . بازیگران نمایش “گنبدگاه” توانسته بودند به خوبی از عهده نقش های تیپیکال خود برآیند و با مخاطب ارتباط برقرار کنند و بازی اگزجره ای که لازمه ی این نمایش بود را ایفا کنند . هرش آرمند هم به عنوان کارگردانِ این کار به هماهنگی خوبی بین بازیگران رسیده بود .
آرزو شفق – دپارتمان نقد تئاتر فستیوال