“آنا کارنینا” به نویسندگی و کارگردانی آرش عباسی ، یک پارودی است ، اما نه پارودی “آنا کارنینا” بلکه پارودی “تاک شو” (talk show) و نه پارودی به معنای هجو بلکه پارودی به معنای نقض .
آرش عباسی را در تعداد زیادی از کارهایش دوست دارم و می پسندم ، چرا که مرد زمان خودش است و به روز حرف می زند و دغدغه مردم برایش مهم است و فرهنگ سازی و روشنگری را همراه با هنرش کرده است .
در “آنا کارنینا” نیز برخلاف آنچه از نام و طراحی پوستر نمایش برمی آید ، آرش عباسی به نقد یک پدیده ی اجتماعی می پردازد . پدیده ای که این روزها مردم با آن بسیار درگیر هستند و به آن دچارند و بخشی از سرگرمی روزانه آن ها را تشکیل می دهد : تماشای تاک شو (talk show) یا همان برنامه ی گفت و گو محور خودمان . نقد یک پدیده به وسیله ی خود آن اما با ساختاری درهم شکسته و در واقع نقض شده ؛ نقد یک پدیده با نقیضه ی آن ، با پارودی .
آرش عباسی در نمایشنامه “آنا کارنینا” قصه ی سر راستی تعریف می کند ، قصه ای که گره های ریزی دارد و چندان بر تعلیق استوار نیست ، در واقع آرش عباسی نمایشنامه ای نوشته است که به شدت نیازمند یک اجرای حرفه ای است و مبتنی است بر موقعیت هایی بصری که توسط کارگردان و در طول اجرا باید خلق شوند ، موقعیت هایی که بعد از خلق توسط کارگردان ، نیازمند بازیگران حرفه ای و هوشمند است .
و خوشبختانه عباسی در “آنا کارنینا” هم در کارگردانی و خلق تعلیق و نیز موقعیت های خلاق و هم در انتخاب درست بازیگران و هدایت آن ها موفق بوده است ، بازیگرانی که به خوبی متن و موقعیت مدنظر نویسنده و کارگردان را درک کرده اند و احتمالا آنطور که به نظر می رسد از پس زیست کردن سوژه ، توانسته اند تماشاگر را نیز درگیر قصه ، موقعیت ها و فراز و نشیب های این تئاتر نمایند .
بهره بردن از کلماتی که این روزها و در پی پخش شدن چند تاک شو از تلویزیون در میان همه مردم رایج شده اند و البته استفاده ی درست ، به موقع و منطقی از این کلمات در کنار فرم اجرایی نمایش ذهن مخاطب را ارجاع می دهد درست به همان جا که کارگردان می خواهد : او ذهن مخاطب را از میان یک برنامه تلویزیونی غیر ایرانی ، با اسامی و فرم و شمایل غیر ایرانی ارجاع می دهد به برنامه های رسانه ملی خودمان ، ارجاعی که گرچه با کلمات انجام می شود اما چون هوشیارانه ، به موقع و بی تاکیدهای زاید بیان می شوند ، ذهن مخاطب ناخودآگاه به تاک شو های وطنی ارجاع داده می شود و اتفاقا کارگردان در حفظ این “ناخودآگاه” بودن از تمام تمهیدات ممکن از لباس و طراحی صحنه و طراحی ویدئو و … بهره جسته است .
اما ماجرا از آنجایی جذاب می شود که در ادامه ، بعد از اینکه مخاطب و ناخودآگاهش به مقصد مورد نظر کارگردان ارجاع داده شد ، ناگهان ساختارهای رایج ، معمول و آشنا شکسته می شوند و آن برنامه شیک و برنامه ریزی شده و مرتب ، تبدیل می شود به نقیض اش ، به یک پارودی تمام عیار ، به آنچه که ممکن است یک برنامه زنده تلویزیونی را به مضحکه ای تبدیل کند غیرقابل کنترل ، عجیب و غریب و صد البته هجوآلود : پشت پرده ای از چهره ی بزک شده ی شو های تلویزیونی .
و موثرترین ابزار در دست آرش عباسی در “آنا کارنینا” ، ریتم است . اگر می شد که نموداری از فراز و فرودهای بصری و صد البته شنیداری نمایش رسم کنیم و روند تغییر شخصیت ها را نیز در آن لحاظ کنیم ، نتیجه یک نمودار منطقی و دارای نظم می شد ، نظمی که از یک نمایش دیالوگ محور با قصه ای ساده ، اثری خلق می کند که نه تنها به قصه فراز و فرود و حتی تعلیق می افزاید بلکه تماشاچی را بخشی از نمایش می کند و چنان ذهن و ناخودآگاه او را مدیریت می کند که در پایان بی شک تماشاچی به نقطه دلخواه کارگردان هدایت خواهد شد : روشنگری در مورد دنیای پر زرق و برق شوهای تلویزیونی و اساسا تلویزیون ؛ که : ” حواسمان باشد ! گول نخوریم!”
البته “آنا کارنینا” خالی از ایراد هم نبود و اتفاقا این ایرادات در اثری که گام های اساسی و مهم را درست برداشته است آزاردهنده تر هستند : ۱- استفاده از هاشاف در بسیاری از تئاتر های به اصطلاح مدرن ، بی منطق است و به روح اثر آسیب وارد می کند و مخاطب نوپای تئاتر را بد و اشتباه پرورش می دهد ، اما درست در نمایشی که استفاده از هاشاف ، منطق دارد و با کلیت اثر نه تنها در تناقض نیست که در فضاسازی نیز موثر است ، کارگردان میکروفن ها را جایی در لباس و یقه و … پنهان می کند و دزدکی از آن ها استفاده می کند ! چرا ؟! چرا شرایط را برای بازیگران دشوار می کنید ؟! چرا شرایطی ایجاد می کنید که بازیگر در حین حرکت دادن سر و گردن ناگهان متوجه شود که میکروفن قطع شده !؟ حال آنکه می شد با استفاده عیان و بی پوشش ( چنانکه در برنامه های تلویزیونی همه جای دنیا رایج است ) از این هاشاف ها استفاده کرد و هم کار بازیگر را راحت کرد و هم به تماشاچی نوپای تئاتر آموخت که بنا به موقعیت و میزانسن در این اثر می شود از هاشاف و صداهای طبیعی حاصل از آن استفاده کرد والا تئاتر باید صای بازیگر طبیعی باشد و بدون میکروفون .
۲- بالاخره تماشاچی حاضر در سالن ، نقش تماشاچی آن برنامه ی زنده ی در حال اجرا روی صحنه را بازی می کند یا نه ؟ طراحی میزانسن ، نحوه کارگردانی میمیک ها و نگاه ها بالاخص پرسوناژ مجری ، چیدمان دوربین های فیلمبرداری فرضی و … در القای این موضوع به تماشاچی حاضر در صحنه بسیار ضعیف عمل می کند و در واقع می شد با یک طراحی دقیق تر و حرفه ای تر حتی از تماشاچی ، بازی گرفت و او را دخیل کرد در تاک شوی در جریان روی صحنه !
البته این دخیل کردن یا نکردن تماشاچی انتخاب کارگردان است ، اما حد وسط ندارد ؛ باید تکلیف مخاطب روشن باشد تا از تعذب او کاست ، تعذبی که از صحنه هایی ناشی می شود که ناگهان تماشاچی خود را جزیی از نمایش می بیند و دقیقه ای بعد کاملا فراموش می شود !
با همه ی اینها “آنا کارنینا” را باید دید و جدی گرفت ، نگاه منتقدانه و آگاه و به روز آرش عباسی به پدیده ی به ظاهر ساده و به ظاهر کم تاثیر روی جامعه ولی به واقع پدیده مهم و تعیین کننده که می تواند ذائقه مخاطب خود را به هر سمت و سویی سوق دهد !
مگر آنکه مخاطب با دیدن نقیض آن ، دست به کار تجزیه و تحلیل و واکاوی آن بپردازد و فریب نخورد .
سعید خالقی – دپارتمان نقد تئاتر فستیوال