وقتی برای اولین بار نام نمایش “ناگهان همه برمی خیزند … به آوازی دیگر!” به گوشمان می خورد ، انتظار تماشای نمایشی خوفناک و وهم آلود را می کشیم . این احساس تا لحظه آغاز نمایش نیز همراهیمان می کند .
وقتی وارد سالن نمایش می شویم حوضی کاملا سفید و در پشت آن پرده های سفید آویزان را می بینیم ، که سایه هایی بر روی آن دیده می شود که مدام در حال لرزیدن است و باز این احساس برای ما قوت می گیرد . ولی با ورود به فضای نمایش متوجه می شویم که تمامی حدسیات ما اشتباه بوده است و ما با نمایشی کاملا قصه گو و دیدنی روبرو هستیم .
نمایشی که با استفاده از متن خوب ، میزانسن های اصولی و فکر شده مخاطب را ۶۰ دقیقه با خود همراه می کند .
طراحی صحنه این نمایش ساده و عین حال کاربردی است و مانند دیگر کارهای سینا ییلاق بیگی بی نقص است ، او در این نمایش به زیبایی فضای حمام را با تمامی قفسه های فلزی موجود در آن به ما نشان می دهد .
“ناگهان همه برمی خیزند … به آوازی دیگر!” نمایشنامه ای خوب و قصه ای منسجم دارد .
اولین دیالوگ های این نمایش ، توسط نریشن از بلندگوهای سالن به گوشمان می رسد و از همان لحظه که وارد فضای قصه نمایش می شویم شروع می شود . اما کارگردان برای بیان قصه بسیار صبوری به خرج می دهد و با روندی کُند قصه اش را تعریف می کند و به جای آنکه در حین اجرا مخاطب را دچار تعلیق کند ، در بعضی مواقع حوصله او را سر می برد . زیرا مخاطب از اولین دقایق اجرا وارد قصه شده است و مدام در حال کنکاش شخصیت ها و روابط بین آنها است و انتظار اتفاقی پیش بینی نشده را دارد ولی کارگردان اتفاق نمایش را در یک سوم پایانی برای او باز می کند . متاسفانه شاید بتوان گفت به دلیل دراماتورژی نشدن صحیح متن ، مخاطب با ریتمی نسبتا کُند تا دقایق پایانی اجرا درگیر قصه می شود و آنچه او را تا پایان نمایش نگه می دارد گره های کوچک داستان است که در حین اجرا برای مخاطب تعریف می کند و کشف آن برای او جذاب است . همچنین فراز و فرود داستان نیز به این قضیه کمک می کند .
نمایشنامه نمایش “ناگهان همه برمی خیزند … به آوازی دیگر!” پتانسیل زیادی دارد ، با آنکه کارگردان جوان این نمایش سعی کرده است با شخصیت پردازی های قصه و معرفی آن ها مخاطب را سر ذوق بیاورد ولی باز هم آن طور که باید نتوانسته از تمامی آن پتانسیل ها استفاده کند ، شاید بتوان گفت اگر برای این متن دراماتورژی درستی صورت می گرفت تماشای این نمایش جای نفس کشیدن برای مخاطب باقی نمی گذاشت و او در هر صحنه تشنه تر می شد ؛ زیرا یکی از قابلیت هایی که متن دارد بر هم زدن معادلاتی است که با بازی خوب و به اندازه بازیگران در ذهن مخاطب نقش می بندد .
به عنوان مثال در این نمایش مخاطب مدام در تلاش است که بفهمد آیا قصه در فضایی حقیقی اتفاق می افتد ؟ آیا شخصیت ها خیالی هستند ؟ علی الخصوص شخصیت پر رمز و راز پیرزن نمایش که تا آخرین لحظه برای مخاطب در حال تغییر است .
بازیگران این نمایش نیز بسیار کنترل شده ایفای نقش می کنند و کارگردان از آنها بازی قابل قبولی گرفته است در حالی که به عنوان مثال بازیگر نقش اصلی نمایش می توانست مخاطب را بیشتر تحت تاثیر موقعیتی که در آن گرفتار است ، قرار دهد ، ولی فقط مخاطب را با خود همراه می کند او را تحت تاثیر خود قرار نمی دهد و به صورتی نیست که مخاطب خود را جای آن شخصیت بگذارد و احساسش را درک کند چرا که خود شخصیت اصلی نیز دچار یک گنگی مجهول و سردرگمی است در مواقعی بی دلیل خوشحال و مواقع دیگر غمگین است . گویی مخاطب آشفتگی بیشتری را از این پرسوناژ می خواهد تا بتواند او را درک کند و آنچه می خواهد را در او نمی بینید .
ولی با توجه به تمام آنچه که بیان شد ، چیزی که در وهله اول از نمایش “ناگهان همه برمی خیزند … به آوازی دیگر!” بر دلمان می نشیند سادگی آن است ، این نمایش حدش را می داند و پا فراتر نگذاشته است و آن قدر کارگردان مراقب این قضیه بوده که در بیشتر مواقع وسواس به خرج داده است و این وسواس هم در کارگردانی و هم در بازی بازیگران کاملا مشهود است . او میزانسن هایی با نظم تماشایی را طراحی کرده و قصه اش را طبق میزانسن گام به گام پیش برده است و گویی اندکی از آنچه در ذهن داشته فراتر نرفته است و این نمایش را به اثری دیدنی تبدیل کرده است که مخاطب از تماشای آن لذت می برد و لحظاتی لذت بخش برایش شکل می گیرد .
فرهاد ابراهیمی والا – دپارتمان نقد تئاتر فستیوال