مطلب زیر از سری نوشته های شما مخاطبین عزیز است و انتشار آن الزاما مبنی بر تایید تئاتر فستیوال نمی باشد . همچنین خوانندگان می توانند هر گونه یادداشتی در تائید یا تکذیب این مطلب را به تئاتر فستیوال ارسال نمایند تا در بخش “یادداشت های شما” انتشار داده شود.
سمیرا فراقی- دیدن زورو از نزدیک را دوست داشتم. وقتی به این دوست داشتن اصرار دوستم هم اضافه شد. پول هایمان را روی هم گذاشتیم و بلیت خریدیم که محاکمه زورو را از نزدیک در سالن گوشه ی فرهنگسرای نیاوران شاهد باشیم.
اما زورو نیامد. یعنی مردی با لباس، کلاه و نقاب زورو روی صحنه این ور و آن ور می رفت و با چشم و ابرویش دلبری می کرد و چیزهای بی سروتهی می گفت، اما او بی شک زورو نبود . زورویی که من می شناختم برای برداشتن دو قدم و یک بار شمشیر زدن به نفس نفس زدن نمی افتاد، چاق نبود، ادا و اطوار زنانه نداشت.
بماند که محاکمه ای هم در کار نبود. اصلا نفهمیدیم چی شد . چرا اتفاق افتاد و قصه چه بود و ما چرا پول های تو جیبی مان را خرج زوروی قلابی کردیم. و ۲ تا نوازنده ی گیتار برایمان یک کنسرت لوس برگزار کردند.
گله ی ما از کارگردان و نویسنده است که حوصله ی ما را سر برد و هیچ قصه ای تعریف نکرد جز چند اتفاق پراکنده و دیگر اینکه احسان کرمی اصلا شبیه زورو نیست و اصلا شبیه هیچ قهرمانی نیست. و اصلا هم خوب گیتار نمی زند و آنچه بعد از نمایش حسرت من و دوستم بود. این بود که کاش ایده ی زورو را اینگونه حیف نمی کردند و قهرمان روزهای کودکی و نوجوانی ما را روی صحنه تئاتر نمی کشتند.
ببخشید مگه اصلا تئاتر باید قصه بگه؟!!