اولین مواجه تماشاگر با هر نمایشی ، بروشور آن نمایش است . بروشوری که قرار است اطلاعاتی از نمایش را در سریع ترین زمان ممکن به مخاطب منتقل کند . به همین دلیل مهم ترین مسئله ای که در طراحی بروشور اهمیت دارد ، فونت و رنگ نوشته ها و رنگ پس زمینه است تا مخاطب حتی زمانی که نور تماشاگران در حین اجرا خاموش است ، بتواند اطلاعات مورد نیازش را در بروشور بخواند . به این مسئله اضافه کنید که طراحی بصری بروشور باید ارتباطی معنادار با نمایشی که روی صحنه می رود ، داشته باشد .
در مورد برروشور “موی سیاه خرس زخمی” به اشاره همین نکته بسنده می کنم که انتخاب فونت برای نوشته های بروشور ، در نهایتِ بدسلیقگی است . فونتی ناخوانا که حتی باعث عدم رغبت تماشاگر برای مطالعه آن می شود . فونتی که دلیل انتخاب آن توسط طراح هر چه بوده باشد ، باید گفت که به سریع الانتقال بودن بروشور لطمه وارد کرده است .
این ناخوانایی و ابهام البته در سایر اجزای نمایش نیز مشاهده می شود .
در ابتدای همین بروشور ، کارگردان یادداشتی نوشته است که بخشی از آن را در اینجا می آورم : “شبح شاهزاده ی دانمارک در سراسر پروسه ی نگارش و خلق این اثر همراه ما حضور داشته است ….”
و به راستی شبح شاهزاده ی دانمارک! (که براساس نمایشنامه شکسپیر ، منظور هملت است و پدر او که توسط زن و برادرش به قتل می رسد ، شاه دانمارک بود) در سراسر نمایش حضور دارد ، شبحی آشفته حال در نمایشی آشفته . البته آنکه در نمایش می بینیم شاهزاده ی دانمارک نیست ، بلکه شاه دانمارک است که مورد خیانت قرار می گیرد . در همین جا مشخص نیست که مراد کارگردان از شاهزاده ی دانمارک چه کسی است !
در نمایش زنی را می بینیم به نام “جیران” که به همسرش خیانت کرده و با برادر شوهرش به نام “دادا” رابطه دارد و تصمیم گرفته اند با همدستی هم شوهر زن ، یعنی “بود” را به قتل برسانند . که ما به ازای جیران در نمایشنامه “هملت” ، مادر هملت است ، “دادا” عموی هملت است و “بود” پدر هملت .
در اینجا چند سوال مطرح است که پیش از طرح آن ها باید به این نکته اشاره کنم که ما به طور کامل “هملت” شکسپیر را کنار می گذاریم و نمایش را به صورت مستقل بررسی می کنیم چرا که ممکن است حتی یکی از تماشاگران نمایشنامه “هملت” را نخوانده و از ماجرا بی خبر باشد .
- چرا “جیران” و “دادا” می خواستند “بود” را بکشند ؟
- چرا “بود” را با یک تیر خلاص نمی کنند و با معتاد کردن و در نهایت اُوِر دوز کردنش ، او را به قتل می رسانند ؟
- چرا جیران بعد از مرگ “بود” تصمیم به کشتن “دادا” می گیرد ؟
- چه دلیلی دارد که ساقی ، حتما با موتورسیکلت وارد صحنه می شود و با آلوده کردن هوای سالن ، تنفس را برای مخاطب دچار مشکل می کند ؟
و سوالاتی از این دست که در نمایش به آن ها پاسخ های منطقی داده نمی شود .
در واقع یکی از اساسی ترین مشکلات نمایش “موی سیاه خرس زخمی” عدم شخصیت پردازی درست و منطقی پرسوناژها می باشد . پرسوناژهایی که چون به درستی به مخاطب معرفی و شناسانده نمی شوند ، نمی توانند مخاطب را با خود همراه و در نتیجه متاثر کنند .
با توجه به اینکه همه ی پرسوناژها به نوعی معتاد به مواد مخدر بودند ، در طراحی بازی بازیگران تلاش شده بود نوعی حالت عصبی چه در صحبت کردن چه رفتار وجود داشته باشد اما متاسفانه همین مسئله به صورت یکدست ، هماهنگ و منطقی ارائه نمی شود . ما بیشتر با کاریکاتورهایی مواجهه هستیم ، مخصوصا در دو پرسوناژ زن ، که به دلیل بازی بد بازیگرانش بیشتر باعث دلزدگی مخاطب می شوند .
در مورد طراحی صحنه باید گفت که بخش اعظم صحنه شامل اتاقکی با دیوارهایی از جنس تور سفید رنگ می باشد که اتفاقات نمایش درون این باکس رخ می دهد یعنی اکثر نمایش در پشت یک پرده در جریان است . در کنار این پرده ای که حایل میان ما و بازیگرن نمایش است ، اضافه کنید این نکته را که سالن حافظ برای این نمایش سه سویه چیده شده بود و همین مسئله ، برای تماشاگرانی که در باکس های کناری نشسته بودند ، باعث عدم اشراف کامل به صحنه می شد .
و موسیقی که بیشتر در حکم عنصری برای پر کردن خلاهای درام البته درامی که شکل نگرفته است ، استفاده می شود ، هر زمان که بازیگران نمی توانند فضای نمایش را به سوی خواسته ی کارگردان هدایت کنند ، وارد عمل می شود و همچون یک بازیگر اور اکت عمل می کند . مخصوصا در صحنه ی پایانی نمایش که به خاطر صدای بسیار بلند موسیقی ، صندلی ها شروع به لرزیدن می کنند و تئاتر را برای مخاطب تبدیل به تئاتر ۴ بعدی می کند !
در مجموع می توان گفت “موی سیاه خرس زخمی” که از نظر نگارنده برگرفته از “هملت” شکسپیر است ، یک نمایش آشفته حال همچون شبح سرگردان شاهزاده ی دانمارک است که به جای آنکه حال مخاطب را پس از پایان اجرا خوب کند ، او را عصبی و دلزده می کند .
متاسفانه دوستان تئاتری ما بدون دانش و در نظر گرفتن جغرافیا و ظرفیت های تئاتر ایران ، دست به کپی برداری هایی از نمایش های آن ور آبی می زنند و از آنجایی که تجربه ی تئاتری کشورهای اروپایی را پشت سر نگذاشته اند ، نتیجه نمایشی خسته کننده ، آشفته و بی هویت می شود و چه بهتر که به جای این آثار ، نمایشنامه ” هملت ” را با شیوه کلاسیک کارگردانی کنند که این بی شک هم برای خودشان ، هم برای تئاتر ایران و هم برای مخاطب تئاتر در ایران مفیدتر و ارزشمندتر خواهد بود .
آرزو شفق – تئاتر فستیوال
متاسفم برای اجراهای ضعیف این جشنواره