تماشای یک نمایش با سوژه ای فلسفی و در مورد زندگی یک فیلسوف برای من بسیار جذاب بوده و هست و علی رغم بدبینی ام نسبت به تبدیل شدن چنین سوژه هایی به اثر نمایشی آن هم در ایران ، باز هم تماشای این چنین نمایش ها را از دست نمی دهم ، حتی تماشای نمایشی ۳ ساعته و بدون آنتراکت به نام ”فرشته تاریخ” روی صندلی های نو اما ناراحت سالن چهارسو در مجموعه تئاترشهر .
“فرشته تاریخ” اما بار دیگر من را نسبت چنین نمایش هایی نا امید کرد ، نمایش هایی شبهِ پرتره که بیشتر شبیه به مقاله ای علمی هستند و هیچ شباهتی به نمایشنامه و سپس نمایش پیدا نمی کنند و نهایتا مانیفست هایی هستند که نویسنده نسبت به سوژه دارد و البته چنین آثاری در سطح همان سوژه نیز باقی می مانند و به سمت تولید فرم و معنا کوچکترین حرکتی نمی کنند .
قصد ندارم در اثبات اینکه ” فرشته تاریخ ” یک نمایش و یک اثر هنری نیست به بررسی و بیان جزییات بپردازم ، اینکه آیا واقعا کارگردان چنانکه مدعی است توانسته است یک نمایش اپیک روی صحنه ببرد و یا اینکه در دام تئاتر ارسطویی اسیر است و فقط ادای برشت و تئاتر اپیک را درمی آورد ؟ اینکه چقدر در بیان قصه ای ساده و همه فهم موفق بوده یا نه ؟ اینکه علی رغم ضمیمه کردن دو صفحه توضیحات به بروشور و آسمان و ریسمان بافتن در مورد بنیامین آیا نهایتا مخاطب عام با نمایش ارتباطی برقرار می کند یا نه ؟ اینکه وصله پینه کردن مسایل اجتماعی ، سیاسی امروزِ روزِ بشر به نمایش به وسیله پخش تصاویر و فیلم نشان از الکن بودن زبان نمایشنامه و کارگردان در انتقال معنا ( در صورت وجود داشتن البته ) به مخاطب دارد یا نه ؟ و اینکه آیا اینها همه برای معنادار کردن تلاش کارگردان و اثبات دغدغه مندی او (!) برای جامعه اش بوده یا نه ؟ و… . من ترجیح میدم برای اثری که از نظر من “هنر” نیست و صرفا مستند نگاری و دیدگاه نویسنده درباره والتر بنیامین است ؛ به خودِ بنیامین و “خیابان یکطرفه” اش استناد کنم . فرصتی مغتنم برای شناساندن بنیامین به تماشاچیان” فرشته تاریخ ” و شاید نجات دادن بنیامین از این مجلس به اصطلاح ضربت زنی ! که نهایتا از بنیامین جسدی باقی می گذارد که هیچ کس را علاقه مند به شناخت بیشتر این فیلسوف نمی کند و به جای معرفی و احیانا بزرگ کردن او برای مخاطب ، او را خوار و خفیف می کند : یک مجلس ضربت زنی ناتوان و زشت !
در ادامه می توانید بخشی از “خیابان یک طرفه ” بنیامین را بخوانید و تفاوت هنر با غیر آن را از نظر این فیلسوف دریابید و خودتان در مورد “فرشته تاریخ” قضاوت کنید :
« سیزده نهاده در مخالفت با اسنوب * و افاده فروشی
( آدم اسنوب در دفترِ خصوصیِ نقد هنری است . در سمت چپ ، نقاشی یک کودک ؛ و در سمت راست ، یک بت واره قرار دارد . او می گوید : « آیا این باعث نمی شود که پیکاسو به نظر وقت تلف کردن برسد ؟ »
- هنرمند یک اثر می آفریند .
آدم های عادی خود را در نوشته ای مستند بیان می کند .
- اثر هنری کاملا اتفاقی حالت مستند پیدا می کند .
هیچ نوشته مستندی همانجور که هست نمیتواند یک اثر هنری باشد .
- اثر هنری یک شاهکار است .
نوشته مستند به کار آموزش می آید .
- هنرمندان از روی اثر هنری فوت و فن کار را می آموزند .
نوشته مستند مردم را آموزش می دهد .
- آثار هنری در کمال خود از یکدیگر متمایز می شوند .
همه نوشته های مستند از طریق موضوع خود به هم پیوند می خورند .
- در اثر هنری محتوا و فرم یکی است : معنا .
در نوشته مستند ، موضوع تماما غالب است .
- معنا نتیجه تجربه است .
موضوع نتیجه رویاها است .
- در اثر هنری موضوع صفرایی است که در حین تعمق دفع می شود .
آدم هرچه بیشتر در نوشته مستند غور کند ، موضوع همان قدر فشرده و انبوه می شود .
- مرکز اثر هنری قانون، فرمِ آن است.
در نوشته مستند ، فرم ها پراکنده است .
- اثر هنری ترکیبی است از : یک مرکز انرژی .
باروریِ نوشته مستند نیازمند تحلیل است .
- تاثیر اثر هنری در نگاه دوباره بیشتر می شود .
یک نوشته مستند فقط با ایجاد تعجب ، اعمال قدرت می کند .
- پایمردی آثار هنری در حالت تهاجمی شان نهفته است .
نوشته مستند پشت معصومیتش پنهان می شود .
- هنرمند عازم فتح معناها می شود .
آدم عادی پشت موضوع سنگرگیری می کند . » **
نهایتا اینکه با اثبات صرفا مستند بودن ” فرشته تاریخ” اثر محمد رضایی راد و “هنر” نبودن آن با اتکا به آراءِ شخصِ بنیامین ، اینکه نظرگاه نویسنده نسبت به سوژه و شناخت و تحلیلش نسبت به زندگی و آراءِ والتر بنیامین چقدر درست است یا نیست، گرچه بسیار جای بحث و بررسی دارد ، اما در این نوشته جایگاهی نداشته و باشد برای فرصتی دیگر و… شاید برای انتشار در رسانه های علوم انسانی و فلسفی .
المیرا نداف – نویسنده میهمان
* اسنوب در یک جمله : احساس خطر ِ از دست دادن ِ تمایز است.
اسنوبیسم تلاشی است بر سر تمایز، و هنر به عنوان کالایی تمایز بخش، یکی از مساعد ترین محیط ها برای نشو و نمای اسنوبیسم است. اسنوبیسم حالتی است در شیوه ی ربط دادن ِ واقعیت عینی به تاثیرات عاطفی.
پیش از قرن هجدهم در هیچ منبعی نمی توان آن را سراغ گرفت . فقط در همین قرن(هجدههم) یک روز صبح مردم انگلستان از خواب بیدار شدند و بدون تصمیم قبلی در محاورات خود کفاش ها و پینه دوزها را اسنوب خطاب کردند .
در قرن نوزدهم اغنیا برای تحقیر عوام الناس از این کلمه بهره بردند و در کمبریج و آکسفورد این کلمه برای صدا کردن مردم معمولی استفاده شد . البته پس از تغییر دادن آن ازsinenobilitate فاقد اصل و نسب به s-nob اسنوبیسم ، امروزه به عنوان یک بیماری شایع مطرح است که غالبآ در کشمکش های طبقاتی معنا پیدا می کند . کسی که از این بیماری رنج می برد توان زیادی را خرج تقلید کورکورانه و جزم گرا از طبقه ی مطبوع خود می کند ، چرا که او اصرار دارد جزو خواص باشد ، همیشه خود را زیر نگاه دیگران می بیند و به هر طریقی می کوشد کنار آدم های مشهور بایستد (و احتمالا عکس بگیرد) از هر فرصتی برای نشان دادن برتری خود در زمینه ی ثروت ، آگاهی یا حتی سلیقه با عجله و مبتذلانه استفاده می کند . به زیر دستان اهمیتی نمی دهد و اگر روزی با چهره ای شبیه قدیسین آن ها معاشرت کرد سعی می کند به اشتباه نیافتد . او با احساس برتری ارضا می شود .( از کتاب خاطرات و فراموشی اثر محمد قائد )
** کتاب “خیابان یک طرفه ” نوشته والتر بنیامین / ترجمه : حمید فرازنده