نگاهی به نوزدهمین جشنواره نمایش های آیینی و سنتی ؛

 صدای رو به احتضار نمایش های ایرانی و نیاز به بازخوانی


تئاتر فستیوال

جشنواره نوزدهم آیینی و سنتی چنان که پیش بینی می شد روند  رو به نزول سال های پیش خود را همچنان ادامه داد تا جایی که امسال بیش از هر دوره ی دیگر به جشنواره ای در حاشیه مانده  و مهجور شباهت یافت. آواها و صداهای تاریخی و فراموش شده ی آیین ها و مراسم قدیمی نقاط مختلف ایران بیش از هر زمان دیگر در انبوه ازدحام خروجی مترو «چهار راه ولیعصر» و صدای فروشندگان و رهگذرانی  غرق در مشکلات  اقتصادی روزانه ی خود ، به صداهایی ناهنجار و دور شباهت یافته بودکه مدت ها از حافظه ی تاریخی خیابان های پایتخت رخت بر بسته بود.  تالار اصلی تاتر شهر در دست تعمیر بود و در آن اجرایی وجود نداشت. از اجراهای بزرگ درتالار وحدت هم  خبری نبود. اجراهای کوچک هم اغلب فاقد دکور و طراحی و ابزار صحنه ی لازم  بودند و ایده های تازه و نو کمتر دیده می شدند. اشقیا و اولیا خوانان ، یک دست طومار و یک دست میکروفن در دست بر روی سکویی ساخته شده روی حفره ی مترو، انگار بیشتر بر تاریخ گمشده ی خود نوحه سرایی می کردند.  مراسم و آیین های محلی دیگر شوری بر نمی انگیختند و جای اجراهای خارجی در جشنواره خالی بود. دفتر روابط عمومی جشنواره انبوه  کارت های صادر شده برای منتقدان ، نویسندگان ، خبرنگاران ، هنرمندان و استادانی بود که دیگر رغبتی برای حضور در جشنواره ای گذشته گرا را نداشتند.

نمی توان همه چیز را به اوضاع تحریم ها و کمبود بودجه و سرانه محدود کرد. آنچه به وضوح به چشم می خورد کمبود ایده و نگاه تازه در کالبد رو به احتضار جشنواره است. لزوم خوانشی نو از سنت های نمایشی کهن. تا به کی شاهد اجراهای چندین باره و موزه ای از بازی های قبیله ای ، خانگی/ زنانه و ترانه های تخت حوضی / میدانی دهه ۲۰ یا ۳۰ و تکه پرانی های سیاه به ارباب دوره ی قاجار به بهانه ی ملی گرایی باشیم؟ چند بار با شنیدن بازی «هوو هوو دارم هوو» و « می خوام زن بگیرم ، های های» و دیدن شمشیر و حوض و آفتابه و دایره زنگی باید  به هویت گذشته ی خود بیاویزم؟ چقدر به بی مزگی های خالی  از مهارت « سیاه» بدون آن همه خود انگیختگی های بداهه وارش گوش بدهیم و از خالی بودن شور و زیرکی در اجرا افسوس بخوریم و با تلخی ببینیم آنچه به وضوح از سیاه در صحنه باقی مانده جز کاریکاتوری از سیاه نیست که در زیر پوشش صورت دوده اندود و لباس قرمزو تغییر صدایش ، به سختی می کوشد همچنان غربت خود را پنهان نگاه دارد. حتی از تکه های  معروف او مانند « پشت دَری، نعل وارونه زدن، پکری، مدح شبیه به ذم ، مناسب خوانی و نظیره سازی و…. » هم در اجرای او خبری نیست. دیگر کسی نیست این شیوه های به تجربه آموخته شده رابه نسل جدید منتقل کند. در کلاس های درس دانشکده های تئاتر دیگر درسی برای آموزش و انتقال این شیوه ها و به روز رسانی آنها وجود ندارد. جای خلاقیت های تازه در اغلب اجراهای جشنواره به چشم می خورد. در اجراهای عروسکی خیمه شب بازی صدای مبارک در ازدحام صدای ترافیک و سرگرمی های رایانه ای  وکانال های تلفن های همراه گم شده است. به جزصدای زیر سوتک مانندش که هنوز در دوران تاریخی در حال سر به سر گذاشتن با اوستا و دلبری از فرنگیس و دعوا با دیو است و کمتر شاهد  حضور زنده ی او دردنیای جدید هستیم. مکان مناسبی هم برای اجرای خیمه شب بازی در اطراف تاتر شهر تهران در نظر گرفته نشده است  به همین دلیل صدای او در انبوه بلندگوها و رهگذران و نبود تماشاگران کودک و نوجوان ناشنیده و نادیده می ماند. طی این همه سال حتی یک آرشیو لباس و دکور و صورتک و سایر ابزار برای جشنواره تهیه نشده است و انگار هر بار باید همه چیز از نو اختراع شود. جلوگیری از انقراض و به فراموشی سپرده شدن بخش بزرگی از آیین ها و نمایش های باستانی در شهرهای کوچک و بزرگ با هماهنگی میراث فرهنگی بخش دیگر این جشنواره است که نیاز به همتی جدی دارد.

بخش پژوهش جشنواره  امسال به کاشان برده شده بود. ( به نظر می رسد امکان برگزاری کل این جشنواره در یکی از شهرهای قدیمی تر ایران مانند اصفهان ، شیراز ، قزوین ، همدان و… مناسب تر باشد ، در صورت وجود تالارها و فضای مناسب و درخور این رویداد فرهنگی – هنری) آنچه در بخش پژوهش به صورت نوعی فاصله و فراموشی به چشم می خورد کم توجهی به نگاه امروز و رویکردهای اجرایی نوین در شکل اجرایی جشنواره است که  به شدت از نبود نگاه پایه ای – نظری رنج می برد. اغلب مقاله های جشنواره یا آنقدر سر در اسطوره و نماد و نگاه کتابخانه ای – پیشینی دارند که اتصال خود را با دنیای امروز از دست داده اند یا در پی تطبیق نگره های غربی – ترجمه ای و فلسفی – ادبی با نمایشی آیینی – بومی هستند که معلوم نیست چقدر قابل انطباق باهم باشند. پژوهش در نمایش های آیینی و سنتی مهم تر از جنبه ی میراث فرهنگی وار آن ، جستجو برای پیدا کردن  یک زبان ورویکرد بومی – جهانی است. پیدا کردن زبانی نمایشی و اجرایی که ضمن اتصال با ریشه های فرهنگی گذشته ، توانایی ارتباط با بحران ها و مسایل انسان امروز را هم داشته باشد. این نگاه جز با تکیه بر ساختمایه ها و جوهر چند لایه و از قضا به شدت قابل انعطاف این گونه نمایش ها به وجود نمی آید. بارها پیشنهاد افزودن بخشی با عنوان « رویکردهای نوین و ترکیبی اجرا» در بخشی از جشنواره داده شده  که ریشه هایش را از نگاه  نظری در دانشگاه ها که محل این ترکیب است می گیرد. بخشی که ضمن انتقال دانش قدیم ، قابلیت بازخوانی و نقد نگره های عرفانی اجرایی نمایش های گذشته ی شرق و غرب را داشته باشد و از سویی با شیوه های نوین اجرای جهانی نیز در ارتباط باشد تا بتواند از دل آن به ترکیبی تازه و منعطف و جاندارو رو به جلو دست یابد.

در صورت ادامه ی این حفره ی نظری – عملی گسترده و نگاه صرفا پیشینی چنان که بارها گفته ایم شاهد سال به سال  رو به احتضار رفتن این جشنواره ی مهم و و رو به فراموشی خواهیم بود که به زودی در نقطه ی مقابلش ، به وادادگی کامل و واگذار کردن میدان به اجراهایی با رنگ و لعاب تقلیدی دست چندم غرب گرا و کپی برابر اصل شدن تئاتراین مرز و بوم خواهد انجامید. سیری در تاریخ فرهنگ و هنر این مرز و بوم در بخش های مختلف نشان داده است که آثار ماندگار جز از دل این ترکیب همگون و درونی شده به وجود نیامده اند. در غلتیدن در دوسوی این لبه و مرز، یعنی یکسره گذشته گرا و بومی بودن و از سوی دیگر یکسره غربی شدن ، دو سوی درّه ای است که جز سقوط و هدر رفتن نیروها و انگیزه ها و تسلسل سرخوردگی ها نخواهد انجامید.

رسول نظرزاده – نویسنده مهمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *