قصه گفتن در نمایش خیابانی یک امتیاز بزرگ است . اما مهمتر از قصه گفتن، قصهی خوب گفتن و خوب قصه گفتن است.
در زمان کوتاه یک نمایش خیابانی و در مدیومی که تماشاچی در آمد و شد است و هر لحظه میتواند اراده کند و از تماشای نمایش دست بکشد؛ مهم این است که صاحب اثر بتواند در یک “آن” تماشاچی را مجاب به ایستادن و تماشای اثر کند و در ادامه بتواند او را تا پایان همراه نگه دارد.
نمایش “به دنبال خورشید” با توجه به سوژهی جذابش که قصهای است در بارهی سپهبد شهید قاسم سلیمانی، “آنِ” اولیه برای مجاب کردن مخاطبِ رهگذر را دارد که او به ایستادن تماشای اثری درباره سپهبد سلیمانی تصمیم بگیرد.
حضور تک بازیگر زن روی صحنهی نمایش با آن لهجه حزنآلود جنوبی و دردی که آن را فریاد میزند نیز میتواند رهگذران را به تماشای اثر وا دارد. اما در ادامه چون قصه نمایش تکراری و خالی از خلاقیت است و به درستی نیز دراماتورژی نشده است (در حالی که سوژهای چون سپهبد سلیمانی بسیار جای کار و قصه گفتن دارد) و بسیار شتاب زده تعریف می شود، تماشاچی نمایش را نیمه کاره رها میکنند و به دنبال کارش میرود.
متاسفانه قصه فاقد گرههای لازم است، تعلیق حتی در حد لازم و ممکن خودش و مدیومش را ندارد (با آن که به موضوع شهادت سپهبد هم میپردازد)، پایانش از آغاز لو رفته است و شتابان تعریف میشود، تو گویی عجلهای برای تمام شدن دارد. بازیگر برای فضاسازی چیزی جز هنر خودش در اختیار ندارد، یعنی افکت های صوتی و طراحی صحنه عملا در خدمت اثر نیستند و چنان کم رنگ و بلا استفادهاند که اساسا حضورشان توسط تماشاچی درک نمی شود، چه برسد به این که معنایی ایجاد کند.
البته که بازیگر هم چندان قوی عمل نمی کند و نسبت به میزانسن و صحنه و تماشاچیای که ۳۶۰ درجه، دور تا دور او هستند آگاهی لازم و کافی را ندارد. همه این ها دست به دست هم میدهند تا تماشاچیِ اغلب رهگذرِ نمایش خیابانی، آن هم در هوای سرد بهمن ماه، آن را نیمه کاره رها کند و جذب قصه و فضای نمایش نشود.
کاش “به دنبال خورشید” کمی با دقت و وسواس بیشتر نوشته و کارگردانی می شد تا این چنین ناقص و بیتأثیر روی صحنه نرود. چرا که سوژه مهم و ارزشمندی چون سپهبد سلیمانی باید به کاملترین و هنرمندانهترین شکل ممکن روی صحنه تئاتر حضور یابد و به مخاطب ارائه گردد، خوب است شعارها و حرف های خوب را خوب بیان کنیم تا به اعتبارشان آسیب وارد نگردد.
محمد علی مطلق – دپارتمان نقد تئاتر فستیوال