یادداشت نرگس آبیار ( کارگردان سینما ) بر پرفورمنس "فروغ ساراپینا" به کارگردانی محسن حسینی

پرفورمنس «فروغ ساراپینا» را باید دید .


تئاترفستیوال: مطلب زیر به قلم نرگس آبیار ( کارگردان سینما ) است که برای انتشار ، توسط کارگردان پرفورمنس” فروغ ساراپینا “، محسن حسینی، در اختیار تئاترفستیوال قرار گرفته است .

%d9%86%d8%b1%da%af%d8%b3-%d8%a2%d8%a8%db%8c%d8%a7%d8%b1-%d9%81%d8%b1%d9%88%d8%ba-%d8%b3%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d9%be%db%8c%d9%86%d8%a7

نرگس آبیار ( کارگردان سینما ) : در کتاب « زنان، جنون، پزشکی » آمده است که : “بیشتر زنان اند که در درمان ، مستقیما با روانپزشکی زیستی مواجه می شوند ، پیام این شکل روانپزشکی نیز بیشتر به زنان می رسد تا مردان، به این دلیل که زنان آمادگی بیشتری دارند تا درباره ی مشکلات شخصی خود با دیگران صحبت کنند.”

تمام تلاش زنی که در جهانی مردسالار به رسمیت شناخته نمی شود و طبیعتا به ثبت در نمی آید، صرف بیان خویشتن می شود و گویا هرچه بیشتر خودش را بیان می کند بیشتر متهم به جنون و دیوانگی می شود.

پرفورمنس «فروغ ساراپینا» نمایشی از این نوع تلاش جنون آمیز برای رسیدن به بیان خویشتنی زنانه است. بیانی زنانه که فارغ از دستور زبانی مردانه ، زبان خودش را دارد. چهار زن در کافه ای گرد آمده اند، چمدان ها نشان می دهد که راه درازی پشت سر گذاشته اند: از فروغ فرخزاد گرفته تا سارا کین و پینا بائوش و ماریانا آبراموویچ، با زبان و زمان و جغرافیاهای متفاوت که تنها مخرج مشترک و نقطه ی تلاقی آنها تلاشی است که در جهت بیان خویشتن به خرج داده اند و تبعاتی از نوعی جنون و روانرنجوری را در زمانه ی خود متحمل شده اند.

انگار محسن حسینی روح این زنان را احضار کرده تا همگی به کالبدی واحد در آیند و رنج و عشق و مشقت و اشتیاق شان را دوباره روی صحنه زندگی کنند و در پایان از پس تجربه ی دهشت بار شوک و دارو و روانپزشکی – که با طراحی و میزانسنی درست شکل و شمایلی قرون وسطایی به خود گرفته – مثل سرنوشت تمام قدیسه ها به نوعی از عروج و تجلی برسند.
ارجاع مستقیم و آشکار به اجرای ” کافه مولر ” پینا با آن صندلی و میزهای چوبی و زنی رقصنده که انگار در خواب راه می رود ؛ رگه های طنز تلخی به خود گرفته است، خبری از آن لباس خواب و موهای پریشان و آوایِ اپرای مغمومِ اجرای پینا نیست و در این اجرا به صندلی و میزهای دست و پاگیر، ممیزی نیز افزوده شده و دست و پای بازیگران را بیشتر بسته است .
حرکات و بازی بازیگران زن به نوعی بیش از آنکه به رقصیدن شبیه باشد به هیستری می زند، در هیستری که به اختلالی زنانه معروف است، زن بر اثر فلج عصبی، نه به زبان کلام، که با زبان جسم و تن اش ارتباط برقرار می کند. از طرفی انگار خود هیستری آخرین تلاش برای بیان خویشتن است آن هم درست وقتی که جهان مردانه قادر نیست جهان زن را درک کند و به رسمیت بشناسد.

انگار آخرین شعله ی آتش که به قول فروغ بلندترین شعله ی آن هم هست خود جنون و دیوانگی است، در صحنه ای از نمایش با میزانسن و اجرایی هولناک چهار زن روی میز ها ایستاده اند و انگار به صلیب آتش کشیده شده باشند هر یک به ژاندارک زمانه ی خود بدل شده اند .

پرفورمنس «فروغ ساراپینا» را باید دید، توضیح دادن از لطفش کم می کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *