بلندپروازانه و قابل قبول !


مطلب زیر از سری نوشته های شما مخاطبین عزیز است و انتشار آن الزاما مبنی بر تایید تئاتر فستیوال نمی باشد . همچنین خوانندگان می توانند هر گونه یادداشتی در تائید یا تکذیب این مطلب را به تئاتر فستیوال ارسال نمایند تا در بخش “یادداشت های شما” انتشار داده شود .
تئاتر فستیوال
یادداشتی بر نمایش عروسکی “هملت و لوبیای سحر آمیز “

میلاد فلاح _ “هملت و لوبیای سحر آمیز” به کارگردانی “زهره پرتوی” نمایشی بود که همانطور که از نامش بر می آید یک نمایشنامه ی فوق جدی بزرگسال را با یک داستان موفق گروه کودک تلفیق کرده و سعی در برقراری ارتباط با هر دو گروه به صورت همزمان داشت . اتفاقی که شاید در ابتدا کمی بلند پروازانه به نظر می رسید اما پس از دیدن نمایش مخاطبان کودک و بزرگسال همه متفق القول به این اذعان داشتند که تجربه ی دیدن یک نمایش فوق العاده را از سر گذرانده اند.

داستان شکسپیر چنان با منطق کودکانه با داستان “جک و لوبیای سحرآمیز” ترکیب شده بود که در انتهای نمایش که روح پدر هملت برای بار دوم در یک انبار در بسته مقداری دیگر از لوبیا های سحر آمیز را به هملت داد ، یکی از کودکانی که در کنار من و در آغوش مادرش به تماشای نمایش نشسته بود با صدای بلند داد زد “وااای چقدر لوبیا!” هرچند این عکس العمل او خنده ی حضار را در پی داشت اما همین عکس العمل گویای این است که این نمایش تا چه حد برای منطق کودکانه قابل باور بوده و داستان تا چه حد توانسته او را همراه خود بیاورد که گویی به حال هملت غبطه می خورد و آرزوی این را می کند که ای کاش یکی از آن لوبیا ها برای او بود و این یعنی ورود به عرصه ی خیال. همانطور که می دانیم آثار تخیلی هم برای خودشان منطق دارند.  فقط منطقشان فرق می کند و میزان موفقیتشان منوط به این است که تا چه حد توانسته اند قوانین دنیای برساخته ی خودشان را برای مخاطب قابل باور کنند. ” هملت و لوبیای سحر آمیز” در برقراری منطق دنیای خیالی اش بسیار موفق بود.

با دیدن نمایش ، حجم و تعداد بالای جلسات تمرین کاملا قابل تشخیص بود . تمام میزانسن ها فکر شده و همانطور که از یک نمایش کمدی کودک بر می آید اغراق آمیز بود . بازی اغراق شده ی بدن بازیگران بسیار حساب شده بود طوری که هم به تصویری تر شدن دیالوگ ها برای بچه ها و هم به افزایش بار کمیک فضای نمایش کمک می کرد.

بازی ها بسیار خلاقانه و درست بود و تعامل لازم را با مخاطب کودک برقرار می کرد . شخصیت ها به میزان قابل تاملی احمق شده ی شخصیت های شکسپیر بودند و این از نکات خلاقانه ی نمایش بود که بسیار مایه ی خنده می شد.

نمایشنامه بسیار حرفه ای برای مخاطب کودک نوشته شده بود البته نقد هایی به نمایشنامه وارد است که این نقد ها را وقتی یک مخاطب بزرگسال ترجیحا با ریش و سبیل می نشیند و این نمایش را تماشا می کند به آنها توجه می کند اما کودکان به این چیزها توجهی ندارند و باید انصاف بدهیم که کاملا نمایش را دوست داشتند و برایشان قابل باور بود. اما برای این که این یادداشت کمکی هم به عزیزانی که  زحمت می کشند کرده باشد این نقدها  مطرح می شود چرا که می دانیم چقدر هنرمندانی که کار جدی می کنند ، نقد جدی به کارشان را دوست دارند.

اما از نقد ها :  یکی این که وجود “خانم حنا ” در نمایشنامه عنصری اضافی جلوه می کرد . چرا که نه تنها کارکردی از منظر دراماتیک نداشت ، بلکه منطق دراماتیک را نیز مختل می کرد. در انتها این گاو به عنوان آن عنصر سوم معرفی شد  که علاوه بر “مرغ تخم طلا” و “چنگ سحر آمیز” مایه ی برکت و باروری و آبادانی زمین های ده هستند . اما خب سوالی که برای مخاطب ایجاد می شود این است که پدر هملت اصلا چرا این گاو را برد که حال آخر نمایش بخواهد آن را پس بیاورد و بگوید این آن “چیز سوم” است؟ در مورد مرغ و چنگ منطق درست است چرا که مرغ و چنگ طبق نمایشنامه توسط کلادیوس دزدیده شده بود و به سرزمین شیاطین برده شده بود ولی در مورد گاو نه . گویی فقط قرار بود عروسک گاو باشد .

 

یکی از مسائلی که نمایشنامه ی هملت را به داستان جک و لوبیای سحر آمیز پیوند می داد این بود که کلادیوس در نمایشنامه ی هملت برای به دست آوردن مقام جانشینی برادر و تصاحب گرترود مادر هملت ، یعنی قدرت و شهوت دست به کشتن برادر زد و به نوعی روح خود را به شیطان فروخت. در این نمایش اما صحبتی از قتل نبود که البته زمختی این مسئله برای کودکان توجیه درستی است اما برای مرگ پدر هملت دلیل تراشی قابل باوری نشده بود . و معلوم نشد بالاخره چرا پدر هملت مرده بود . اگر بخشی از داستان هملت به دلیل زمختی آن برای کودکان حذف می شود باید طبیعتا با منطق دیگری داستان دیگری تراشید . در ادامه اما معلوم می شود که کلادیوس ” چنگ و مرغ” را به سرزمین شیاطین برده بود و اینچنین با فدا کردن مردم و  آبادانی سرزمین اش سعی در رسیدن به مطامع شخصی خود داشت. اما باز هم منطق دراماتیک در این مورد مختل بود. مگر کلادیوس هم پیش از آن ، از آن لوبیاهای سحر آمیز داشت که توانسته بود به سرزمین شیاطین برود و با غول دیدار کند؟ چیزی در این مورد در نمایشنامه تبیین نشده بود . این هم تبیین نشده بود که کلادیوس با این کار دقیقا چه مطامعی را دنبال می کرد. در نمایشنامه ی هملت مشخص است ولی اینجا بازگو نشده بود گویی پیش فرض بر این بود که مخاطب هملت را خوانده است . در صورتی که گروه هدف کودکان هستند و بعید است هملت را خوانده باشند.

در صحنه ای که پدر هملت با ترساندن غول از هملت خواست که فرار کند و مرغ و چنگ را بردارد و برود گویی بازیگر نقش هملت فراموش کرد آکسسوار را از روی صحنه بردارد . و مرغ و چنگ همانجا پیش غول ماند و عوامل صحنه بعد از خاموشی آمدند و مرغ و چنگ را بردند . موارد دیگری هست که از حوصله ی این یادداشت فراتر می رود.

اما بازی های خوب ، ریتم تند و مناسب ، موسیقی تعاملی درست ، کارگردانی خلاقانه ، گریم اغراق شده ی باور پذیر و اجرای موسیقی و ترانه های کودکانه و از همه پررنگ تر میزان خنده ای که از مخاطب کودک می گرفت ، نکات مثبتی است که باعث می شود یکی از بهترین تجربه های تماشای تئاتر عروسکی و کودک برای من رقم بخورد . چنان که در ابتدای نمایش در صندلی ای نشستم که اگر در مدت هفتاد دقیقه اجرا خسته شدم سالن را ترک کنم اما این نمایش مرا تا آخر با خود همراه کرد.

کلام آخر این که فضای تئاتر و کودکان این سرزمین بسیار نیازمند این کارهای ارزشمند هستند . به شخصه نمی دانم ارزش درخشیدن برق شادی در چهره ی یک کودک چقدر است . از قوه ی ادراک من خارج است. اما مسئولان و متصدیان امور باید قدر این عزیزان را بدانند و هر چه میخواهند از امکانات در اختیارشان قرار دهند چرا که کاری می کنند که دولتمردان با میلیاردها هزینه از پس آن بر نمی آیند و آن شادی و آموزش تاثیر گذار برای کودکان این سرزمین است.

به امید تماشای کارهای برجسته ی دیگر از این گروه خلاق .

۲ نظر ثبت شده است .

  1. سارا گفت:

    لطفا همه برای سلامتی دنیا فنی زاده دعا کنیم .

  2. سارا گفت:

    ممنون از توجه تان به نمایش های عروسکی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *