گاری ، اسب ، گاری چی و دیگر هیچ !


مطلب زیر از سری نوشته های شما مخاطبین عزیز است و انتشار آن الزاما مبنی بر تایید تئاتر فستیوال نمی باشد . همچنین خوانندگان می توانند هر گونه یادداشتی در تائید یا تکذیب این مطلب را به تئاتر فستیوال ارسال نمایند تا در بخش “یادداشت های شما” انتشار داده شود.

انسفالیت

شادمهر کریم زاده – نمایش آنسفالیت به نویسندگی و کارگردانی سیاوش بهادری راد ، نمایشی ست که می توان گفت نمایشنامه ، بزرگترین ضعف آن است . ظاهرا فضای قصه در زمان حال می گذرد و اغلب از زبان اسب و چرخ گاری روایت می شود .

زن و مرد جوانی سوار بر یک گاری از خیابان های تهران عبور می کنند . .نویسنده با بهره گیری از چند مصراع سهراب سپهری ( چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب ، اسب در حسرت خوابیدن گاری چی ، مرد گاری چی در حسرت مرگ ) در بستر زمانی به طرح مسائل و مشکلات شهری امروز می پردازد . ولی به دلیل رخ ندادن هیچ اتفاق و کنشی در قصه ی نمایش ، هیچ جذابیتی برای مخاطب برای  ادامه ی دیدن نمایش به وجود نمی آورد . در واقع درامی شکل نمی گیرد .

پرسوناژ ها پرداخت نمی شوند . بنابراین بازی فرمی بازیگران هم پیامی به بیننده اش منتقل نمی کند . دیالوگ ها هم ثقیل و نامفهوم اند . از این روست که تلاش بازیگرانش را که هم از لحاظ بدن و هم بیان ، با قدرت عمل می کنند را بی نتیجه باقی می گذارد .

از طرف دیگر طراحی صحنه و لباس هم باعث سردرگمی مخاطب می شود و مشخص نیست که قصه  مربوط به چه زمانی ست . بالاخص طراحی لباس زن و مرد . معلوم نیست که پرسوناژ ها از تاریخ بیرون آمده اند و حالا در تهران می چرخند یا نه ؟

از این رو تکلیف مخاطب با قصه و نمایش مشخص نیست چرا که گویا تکلیف کارگردان هم با قصه و نمایش مشخص نیست .

نمایش آنسفالیت همچون اسم آن غیر از پیچیدگی کلامی و ظاهری که هیچ کاربرد دیگری ندارد ( چه در انتخاب نام نمایش و چه دیالوگ های متن ) معنا و مفهوم دیگری به مخاطبش نمی رساند .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *