یادداشتی بر نمایش "کوچکترین نمایش از انتهای دنیا" به کارگردانی ازکیل گارسیا رومئو

مهارت ، امّا هیچ


” کوچکترین نمایش از انتهای دنیا ” فقط در صورتی می توانست ، آن هم شاید و فقط شاید ، اثری قابل تحمل باشد که در هر بار اجرا بیش از ۵-۱۰ نفر تماشاچی به سالن راه ندهند ؛ تا واقعا تماشاچی بتواند اطراف سازه ی مکعبی نمایش بچرخد و همه اجزاء ریز و درشت نمایش را ببنید تا شاید و فقط شاید به قصه و یا روایت آن پی ببرد ؛ اما در شرایطی که ما اثر را در سالن حافظ دیدیم و در هر بار حداقل ۳۰-۴۰ نفر و حداکثر ۷۰ نفر تماشاچی وارد سالن می شوند ، واقعا از نمایشی با اجزاء ریز و متفاوت و درهم ، چیزی دستگیر تماشاچی نمی شود جز چند رخداد به ظاهر جالب و بیشتر متفاوت ، ولی بی ارتباط با هم ؛ که هیچ معنای خاصی را برای تماشاچی تداعی نمی کردند .

پس اولین ایرادی که می شود بر این اجرا گرفت ، انتخاب اشتباه محل اجرا و نحوه پذیرش مخاطب است ؛ که این دو از نمایش جدا نیستند و در شکل دهی شخصیتِ کلیِ اثر و نتیجه ی مواجهه مخاطب با آن تأثیر به سزایی دارند .

این که تماشاچی نتواند اطراف دکور بچرخد ( چیزی که خود کارگردان انجام آن را آزاد اعلام می کند ، اما با توجه به تعداد بالای مخاطب ، عملا امکان پذیر نیست ) در نتیجه تنها از یک زاویه می تواند نمایش را ببیند ، بسیاری از صحنه ها در اثر ماسکه شدن با انواع اشیا و یا به وسیله عروسک گردان ، از دید تماشاچی پنهان می ماند .

ایراد بعدی این نمایش این است که چون بروشوری در کار نیست و نریشن ها نیز به زبان فرانسه است ، هیچ کلیدی برای رمزگشایی نمایش و عروسک ها ( که زبان شان در انتقال معنا در نتیجه ی خطا در طراحی میزانسن و تعداد بالای تماشاچی ، الکن است . ) به مخاطب داده نمی شود .

در نتیجه مخاطب با یک ” که چیِ ؟! ” بزرگ سالن را ترک می کند ، چرا که نمایشی دیده است که حتی نتوانسته است حداقل چشمان او را جذب کند و صحنه های بدیع به او بنمایاند و نه قصه ای دارد که تخیل او را درگیر کند و سرگرمش کند و روند به کارگیری آکسسوار و عروسک ها و حتی دخالت دادن تماشاچی در نمایش نیز از یک منطق پیروی نمی کند تا در اثر تحلیل این منطق بشود به معنای خاصی رسید .

پس اشکالات اصلی این اثر را می شود این گونه برشمرد : نداشتن روایت منطقی و مشخص و درگیر کننده ، عدم طراحی میزانسن درست برای تعداد مخاطب زیاد ، استفاده پراکنده و بی منطق از حجم عظیم آکسسوار و عروسک ها و نهایتا شکستن دیوار چهارم و وارد کردن مخاطب در نمایش آن هم بی هیچ دلیل و بی هیچ کارکرد و منطقی .

و تنها نکته مثبتی که در این اثر دجود داشت طراحی عروسک خلاقانه و ظریف و هنرمندانه بود ؛ که عروسک گردان نیز در جان بخشی به آنها موفق عمل می کند ، عروسک هایی ساخته شده از فوم با رنگ ها و شکل های مختلف همراه با اشیا مختلفی که هر یک در گوشه ای از صحنه مورد استفاده یک عروسک و یا حتی عروسک گردان و حتی تماشاچی قرار می گرفتند و با نخ های نامرئی بالا و پایین می شدند و همه این ها با میزان بالایی هماهنگی و مهارت صورت می گرفت .

اما این میزان بالا از مهارت و هنر عروسک سازی و عروسک گردانی در خدمت هیچ منطق ، روایت و یا قصه مشخصی نیست و در نتیجه هیچ حسی در مخاطب ایجاد نمی کند و ذهن او را به هیچ مفهومی ارجاع نمی دهد و بدونِ حداقل یکی از اینها ، هنر نمایش ، حتی با بالاترین تکنیک ها ، پوچ و بی ارزش است ، چرا که تکنیک به تنهایی حتی نمی تواند زیبایی خلق کند.

سعید خالقی-دپارتمان نقد تئاتر فستیوال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *