یادداشتی بر نمایش « گم گور » به نویسندگی و کارگردانی امین ابراهیمی به بهانه اجرایش در سی و هفتمین جشنواره تئاترفجر

سه اپیزود کم جان


نمایش « گم گور » یک اثر یک دست و خوش ریتم نیست و در روایت قصه اش ، فاقد همبستگی است . این نمایش سه اپیزود دارد که با محوریت موضوع تبعات جنگ در زندگی پرسوناژهای این نمایش ، قصه های مستقل از هم تعریف می کند اما مشکل اینجا است که هر یک از این سه اپیزود با فرم های جداگانه ای روایت می شوند و همین امر سبب شده تا هریک از این بخش ها به جزیره های جدا از هم تبدیل شوند .

 اپیزود اول ، یک مونولوگ است که با نور ابتدای صحنه ، تداعی گر آرامگاه است . این مونولوگ ، بدون هیچ توجیهی درباره این که مخاطب در این نمایش چه نقشی در قصه دارد ، رو در روی او تعریف می شود و این ضعف این نمایش است . شوخی های آن ،  به اندازه ای که باید ، نمی خنداند و به تبع آن ، بعد از آن که در قسمت هایی غمگین ، قصد تحت تاثیر قرار دادن مخاطب را دارد ، او را متاثر نمی کند . در برخی لحظات از مدیوم تئاتری خود خارج و شبیه به استندآپ کمدی می شود .

در اپیزود دوم ، در یک فضا سورئال ، قصه ای روایت می شود که کشمکش بین دو پرسوناژ را به نمایش می گذارد . چون در ادامه پرده اول و قصه ی نصف و نیمه ای که در اپیزود اول تعریف می شود ، در این قسمت ، ذهن مخاطب مدام درگیر کشف رابطه آن با اپیزود اول است که در انتها این کشف بی نتیجه می ماند .

اپیزود سوم قصه ای رئال دارد ، کاملا مستقل از دو بخش اول ، قسمتی از زندگی یک جانباز اعصاب و روان با همسرش را روایت می کند و به نسبت دو بخش اول ، اجرای قوی تری است . اما در این قسمت هم پرداخت روی پرسوناژها به خوبی انجام نمی شود و برای مخاطب باورپذیر نیستند . چرا یک زن باید تا این حد وفادار باشد و برای آن که همسرش کمتر آسیب ببیند ، مجنون وار ، خودش داوطلب کتک خوردن باشد ؟! باید نویسنده کمی بیشتر به پرسوناژها نزدیک می شد تا بتواند به نتیجه ای که می خواهد برسد .

در انتهای اپیزود سوم ، صحنه ای وجود دارد که بازیگر نقش مرد در نماز ، با خدا گفت و گو می کند ، در این صحنه امین ابراهیمی ، که نویسنده و بازیگر این نقش نیز هست ، کاملا از پس آن برآمده و با آن زیست کرده و در نهایت آن را به اجرا رسانده است و تنها در این صحنه می تواند نبض تماشاگر را به دست بگیرد و او را با خود همراه کند و تحت تاثیر قرار دهد .

نمایش « گم گور » می توانست به اثری منسجم ، قوی ، تاثیرگذار و جذاب تبدیل شود ، اگر نویسنده تمرکز خود را روی پرداخت این پرسوناژ و نزدیک شدن به او و روایت قصه زندگی اش می کرد ، و اپیزود های اول و دوم به ترتیب به دوران کودکی تا جوانی و بعد هم به جنگ رفتن او و در نهایت در اپیزود سوم ، به زندگی پس از جنگ و عواقب آن می پرداخت .

نسترن داوودی – دپارتمان نقد تئاتر فستیوال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *