نقدی بر نمایش “سوراخ” به کارگردانی جابر رمضانی
کار نقد ، الزاما تحلیل نیست .
و کار منتقد ، الزاما تحلیل گرى نیست .
اثبات این دو گزاره ، نه تنها از حوصله این نوشتار خارج است بلکه گمان می رود ، خواننده ی این سطور بر صحت این گزاره ها واقف است ، چرا که این گزاره ها ، بدیهی هستند و اثبات امر بدیهی ، بیهوده است .
و صاحبان برخی آثار هنری به نفع خودشان است که نقد را بر تحلیل ترجیح دهند :
و طرفداران برخى آثار و یا طرفداران برخى هنرمندان نیز بهتر است نقش منتقد را تحلیل گرى ندانند و او را ترجمه کننده اثر و بیانگر آنچه خود اثر از گفتنش ناتوان بوده ندانند ، در واقع نقش منتقد رمز گشایى نیست و صد البته که اگر اثرى هنرى نتواند در لحظه مواجهه مخاطب با خود ، در او لذت ایجاد کند ، لذت ایجاد شده به زور رمزگشایی و تحلیلى که در فلان و بهمان روزنامه و سایت منتشر خواهد شد ، پشیزى نمى ارزد !
این ها را خطاب به امیر رضا کوهستانى عزیز گفتم که در یادداشتى ، وظیفه گره گشایی و ایجاد ارتباط بین “سوراخ” و مخاطب را بر شانه هاى نحیف نقد مى گذارند ، که حتى اگر شانه هاى نقد در تئاتر ایران نحیف هم نبود ؛ این وظیفه منتقد نیست .
تحلیل گران اگر به سراغ سوژه روند و ترکیب سوژه و فرم را در بستر ابژه آن اثر مورد تحلیل قرار دهند ، در جوامع سوژه زده ، دگم ، فناتیک و امثالهم محکوم به سکوت هنری خواهند شد و انگ های فراوان خواهند خورد .
اما نقد ، چنان که از نامش بر می آید ، نقد است و با آنچه می بیند سر و کار دارد ، رک و راست و صریح و مستقیم است ، نه مثل تحلیل ، لایه لایه و پیچیده .
***
نمایش ” سوراخ ” نیز از جمله آثاری است که به نفع نویسنده و کارگردانش این است که نقد شود و نه تحلیل .
پس ما ، ” سوراخ ” را نقد می کنیم ، حتی اگر برخی طرفداران ” سوراخ ” این را وظیفه منتقد می دانند که اثر را رمزگشایی کنند و ایجاد کننده ارتباط میان اثر و مخاطب باشند !
” سوراخ ” از ضعف شدید خلق و القاء زمان ، مکان و موقعیت قصه ای که روایتش می کند رنج می برد . در واقع ” سوراخ ” هیچ چیز روایت نمی کند . حال آنکه ادای روایت کردن را در می آورد.
” سوراخ ” در دکور ، میزانسن ها ، بازی بازیگران ، نور ، موسیقی و فضاسازی نیز هیچ چیز القا نمی کند .
ما یک کوریدور می بینیم که احتمالا یک هتل است ، شاید یک آپارتمان باشد ، یک مسافرخانه و یا هر چیز دیگر . یک دکور در فاصله ای بعید از تماشاچی که در این دور بودن نیز جز نو بودن و بدیع بودن ویژگی منحصر به فرد دیگر و یا ایجاد پیام و فضای خاص دیگری دریافت نمی شود .
ایده ی آسانسور هم فقط بدیع است وگرنه هیچ کارکرد فرمالیستی مشخصی ندارد ، قصه هم که نداریم که بگوییم آسانسور کارکرد روایی دارد . پس آسانسور نیز درست مانند ایده کوریدور و دور بودن صحنه از تماشاچی تنها ابزار گول زدن تماشاچی است و تخمین زدن میزان جذابیت ایده های مدرن در تئاتر امروز روز ما .
ایده هاشف ها نیز بسیار بسیار زننده است و تلاش بازیگران را نیز هدر می دهد . در واقع هاشف ها نه فضای رویاگونگی ایجاد می کند ، نه ترس ، نه واگویه ، نه فانتزی و نه هیچ حس و پیام قابل اعتنا.
و تنها به بازی بازیگران ضربه می زنند و ما صدای همه بازیگران را در یک سطح و با یک ریتم و با یک ملودی و غیر قابل تشخیص از یکدیگر می شنویم و فاجعه جایی رخ می دهد که پرسوناژ به ظاهر پلیس ( آتیلا پسیانی ) برای مجازات مظنونین ، هاشف ها را از آنها جدا می کند !!! چرا ؟!! یعنی چه ؟! ما الان باید بخندیم ؟! متاثر شویم ؟! و یا از یک موقعیت فانتزی به ظاهر ابزورد لذت ببریم ؟؟!
و پیشنهاد ما به طرفداران آثار ابزورد این است که اگر واقعا به ابزورد و فضا و موقعیت های نمایشنامه هایی این چنین علاقه دارند بیشتر و بیشتر بکت بخوانند ، یونسکو بخوانند و ابزورد بخوانند و بخوانند .
” سوراخ ” از ضعف شدید شخصیت پردازی رنج می برد . حق هم دارد . در شرایطی که مکان ، زمان و موقعیت رویدادی مشخص نیست ، اساسا پرسوناژها بستری برای پرداخت شدن ، شکل گرفتن و عینیت یافتن نمی یابند و در سطح سایه هایی کج و معوج و مسخره باقی می مانند و بازیگران هر چقدر هم توانا باشند ، که هستند ، باز هم چون پرسوناژ الکن است و حتی تیپ هم نیست ، در نهایت ناموفق خواهند بود .
ایده دوربین موبایل نیز هیچ منطق و فلسفه ای ندارد و در حد کنایه ای سیاسی – اجتماعی اما لوث باقی می ماند .
با همه اینها ” صدای آهسته برف ” جابر رمضانی مرا و شاید بسیاری را تا لحظه پایان ” سوراخ ” امیدوار و گوش به زنگ رخدادی هنرمندانه و قابل اعتنا نگه داشت و من و احتمالا بسیاری دیگر تا پایان نمایش باز هم به خود امیدواری دادیم که این نمایش از دست رفته ، در جایی ، شاید نزدیک به پایان احیا خواهد شد . اما پایان بندی ” سوراخ ” فاجعه است …
… فاجعه ای که شاید سکوت در مقابلش بهترین واکنش و نقد باشد .
***
هنرمند در هر شاخه هنری باید خود را در فضایی احساس کند این گونه :
هنرمند ، اثرش و مخاطب ، یکه و تنها .
گویی جهان هستی تشکیل شده است از همین سه عنصر .
پس هنرمند و اثرش ، به صورت یکه و تنها با مخاطب روبرو هستند ، بی هیچ تحلیل گر و گره گشایی که رمز ها و کد ها و لایه های تو در توی اثری را برای مخاطب واکاوی کند که اگر اثری بی حضور تحلیل گر ، نتواند احساس مخاطب را بر انگیزد و در او حس زیبا شناختی ایجاد کند و یا از دیدگاه دیگر نتواتد پیام مورد نظر هنرمند را به مخاطب انتقال دهد ، بهتر است که اگر پرده نقاشی است سوزانده شود و اگر مجسمه است شکسته شود و اگر تئاتر است ، تعطیل گردد که چنین آثاری که نیاز دارند که صاحب اثر به آنها سنجاق شود و یا تحلیل گر به آنها سنجاق شود ، نه هنربرای هنر هستند و نه هنر برای ایدئولوژی و نه هنر برای مردم و نه …. راحت بگویم اساسا هنر نیستند .
***
” سوراخ ” اگر نمی تواند و البته که ( متاسفانه ) نتوانسته است ، بی واسطه ، مخاطبان را متاثر کند (چه از دید زیباشناختى و چه از دید پیام رسانی و … ) برای جابر رمضانی یک شکست است که اگر او این شکست را بپذیرد ، پله پیروزی است و اگر نه …
المیرا نداف – نویسنده مهمان
شما چرا این همه کینه و عداوتتون کم نمیشه!!؟؟
در بیارید عینک بدبینی تون رو
مثل همیشه عالی.