چیستا یثربی : ” فقط به خاطر من ” را از زندگی خودم الهام گرفته ام


چیستا یثربی پس از سه سال دوری از دنیای تئاتر ، امسال در سی و سومین جشنواره تئاتر فجر با نمایش ” فقط به خاطر من ” شرکت داشته است . نمایشی که در پنجمین روز جشنواره تئاتر فجر در سالن چهارسو از مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفت و مورد استقبال قابل توجهی از جانب مخاطبان قرار گرفت . خبرنگار تئاتر فستیوال  گفت و گویی را با چیستا یثربی انجام داده است که می توانید آن را در ادامه بخوانید .

تئاتر فستیوال

در ابتدا لطفا توضیحی در مورد نمایشنامه “ فقط به خاطر من ” و ایده ی شکل گیری آن بدهید .

ایده ی نمایشنامه ی “فقط به خاطر من” یک شبه به ذهن من نرسید . من تقریبا پنج سال یعنی از سال ۸۶  با این ایده زندگی کردم . کم کم پایه ی اساسی نمایش “فقط به خاطر من”  نوشته شد.

این نمایش در مورد یک زن حساس نویسنده است که به دلیل کج فهمی های اجتماع از رفتارش ، خودش هم نسبت به خودش دچار سوتفاهم می شود  و فکر می کند راه را در زندگی اشتباه رفته و نمی تواند عشقی که نسبت به دخترش دارد را به او ابراز کند و خیلی اوقات از راهی که انتخاب کرده است پشیمان می شود . در ذهنش یک مرد ناجی وجود دارد که گاهی در قالب رفتگر شهرداری و گاهی در قالب پزشکش و گاهی در قالب پلیس ۱۱۰  با او درد دل می کند و فکر می کند این ها می توانند مشکلش را حل کنند . او همه چیزش را از دست می دهد حتی عشق دخترش را ، و می بیند که دخترش یک خانم سی ساله شده است و علاقه ای به مادرش ندارد . ناگهان که دوباره به جوانی این زن برمی گردیم تصمیم می گیرد که نوع زندگی اش را عوض کند . تصمیم می گیرد منتظر نباشد تا دیگران برای او تصمیم بگیرند و دیگران کمکش کنند . در آخر به خود آگاهی و خودباوری جدیدی می رسد و اینکه تا خودش پنجره ی خانه خودش را نشکند و داخل نرود ( چون وقتی آمده بود آشغال را پشت در بگذارد ، پشت در مانده بود ) حتی اگر به او دیوانه و غیر متعادل بگویند ، کاری پیش نمی رود  و در آخر می گوید من مجبورم این پنجره را بشکنم ، مواظب باشید خرده شیشه روی سرتان نریزد . یعنی پس به یک تعاملی هم با مردم می رسد . به هرحال به داخل خانه می رود . خانه ای که سال ها درش به روی او بسته بوده است . این خانه تمثیل است . خانه جایی است که انسان به آنجا تعلق دارد . جایی که قلبش و دخترش در آن است و جایی که خلاقیتش در آن شکوفا می شود . این جمله ی آخر نمایش خیلی برای من مهم بود و چند بار به بازیگرم گفتم یادت باشد این جمله را بگویی “مواظب باشید من می خواهم این پنجره را بشکنم ، خرده شیشه ها روی شما نریزد” . خرده شیشه ها تمثیل از خرده شیشه های اجتماعی است . من دوست دارم این را پررنگ کنم . ما دائم داریم در میان خرده شیشه های دیگران راه می رویم . یعنی دیگران قصد نداشتند ، ولی زمین را پر از خرده شیشه کرده اند، مثل کسی که پوست موزش را روی زمین بیاندازد ولی قصد زمین زدن من را نداشته ، ولی چون پوست موزش را به زمین انداخته است من زمین می خورم . مردم جامعه ما هم بدون اینکه بدجنس باشند و بدون قصد قبلی گاهی خرده شیشه هایی روی سر آدم می ریزند که سال ها طول می کشد که آنها را جمع کنیم . این زن این تذکر را می دهد که من می خواهم پنجره را بشکنم ، مواظب باشید خرده شیشه روی سرتان نریزد .

به طور خلاصه داستان “فقط به خاطر من”  راجع به محرومیت های یک انسان خلاق است . یک انسان اگر نتواند خلاقیت داشته باشد به خود ویرانگری می رسد و دچار سرکوب می شود و  این خلاقیت را در خودش سرکوب می کند و دچار پرخاشگری و افسردگی می شود و سیری را طی می کند که زن نمایش ما طی می کند . پس در واقع این نمایش در مورد خلاقیت و انکار خلاقیت توسط جامعه و تلاش زن برای رسیدن به مفهوم جدیدی از خلاقیت است . و آن این است که اگر بتوانید با خودتان کنار بیایید و اگر بتوانید خاطره ی خوبی با خودتان و افراد خانواده تان بسازید ، حرف دیگران ، دیگر نباید برای شما مهم باشد و هر قضاوت بی معنایی برای شما بی اهمیت می شود . این زن دائما از قضاوت مردم می ترسد و در پایان به این نتیجه می رسد که خودش راه سرنوشت خودش را دنبال کند ، ستاره ی خودش را دنبال کند ، حتی اگر این ستاره برای دیگران اصلا ندرخشد و فقط برای تو بدرخشد ، در نهایت به رستگاری می رسد وگرنه رستگاری وجود ندارد و در این دنیا فقط حبس  است . این یکی از معدود نمایشنامه های من است که امیدوارانه تمام می شود . چون در اکثر نمایشنامه های من همه در آخر می میرند . در این نمایشنامه این خانم نمی میرد . خیلی در مورد انتهای آن با گروه بحث می کردیم و بعضی از آقایان گروه دلشان می خواست که این خانم در آخر بمیرد . گفتم چرا باید بمیرد ؟ بلند می شود و راه زندگی اش را عوض می کند . اینطور بود که ” فقط به خاطر من”  به وجود آمد .

بعضی از صحنه ها بارها و بارها در سر تمرین و حتی بعد از تمرین بازنویسی می شد . امروز به بازیگرم زنگ زدم و گفتم : ” در آن صحنه ای که می روی و از آقا کریم نمک بخری و با او سر نمک دعوا می کنی ، باید بگویی که مگر روی نمک ننوشته است دو هزار و صد و بیست تومن ، چرا شما دو هزار و دویست می گیرید . ” بازیگرم گفت : ” مگر قرار است باز هم اجرا برویم ؟ ” گفتم : ” نه عزیز من این متن همچنان در ذهن من سیال است و تغییر می کند . ” من به این متن افتخار می کنم و به آن پیشنهاد چاپ دادند و خوشبختانه در این دو اجرا با استقبال خوب مردم روبرو شد و من شرمنده دویست نفری شدم که در سانس دوم پشت در ماندند که خانواده بچه های گروه هم جزو آن افراد بودند که بلیط داشتند و جا نبود . در جمعیت برخی افراد ناجور هم بودند . من خودم ندیدم ولی دخترم می گفت مثلا یکی روی سر دیگری آشغال مداد تراش می ریخت و یا دیگری کاغذ می ریخت و چطور شده است اینها را راه داده اند ؟ بعد پدر مادر یکی از بچه ها به نام الهه در نقش دختر خانواده پشت در ماندند . این ها بلیط داشتند ولی نتوانستند وارد سالن شوند .

باید بگویم متاسفانه هفتاد درصد اجرا دیده شد . چون اجرای پر تنشی بود و ما در سانفیس بین صحنه ها را تاریک نمی کردیم و نور آبی و سبز می دادیم ، ولی در سانس دوم دیدم مردم به بازیگر ها متلک می گفتند ، مثلا وقتی بازیگر خم می شد تا از زیر میز چیزی بردارد ، می گفتند بازیگر پشتش را به مردم کرده است . مجبور شدم سانس دوم را تغییر دهم . ولی خوشحالم که کار من طوری بوده که مردم حتی اگر متلک هم می گفتند ، آمده بودند کار را ببینند . انشالله در اجرای عمومی اشکالات جبران می شود . مثلا ما اینجا اسم آن دختر را مریم گذاشته بودیم ولی در صورتی که یک اسم عجیب و غریب مثل من داشت که پلیس به او می گفت چرا اسم به این بدی داری ؟ مگر جزو اقلیت هستی که این اسم را روی تو گذاشته اند . که دختر می گوید خب پدر من را نبش قبر کنید ، آخر همیشه این حرف را به من هم می زدند حتی در حراست صدا و سیما و مثلا من را جزو هیات علمی نکردند و استخدام نکردند چون گفتند اسمش اقلیت است . من شیعه ام و سید هم هستم .  تازه اگر اقلیت هم بودم مشکلی نداشت . چیستا  در ایران باستان یعنی دانش و دارایی . در متن من هم اسم دختر کار ” کیارا ” ست . کیارا در فارسی یعنی غم . پلیس به او می گوید چرا پدرت اسمت را گذاشته غم ؟ می خواسته غم را در جامعه رواج بدهد . این ها دیگر سانسور شده بود و انشاالله در اجرای عمومی می آید .

این نمایش خیلی حدیث نفس بود ، اصلا نمی خواستم اینطور بشود . می خواستم در مورد جامعه شناسی هنرمندان باشد که نتیجه شد جامعه شناسی زنان تنهای هنرمند . زنانی که مردی پشت سر آنها نیست که عربده بکشد و حق آنها را بگیرد . خودشان باید حقشان را بگیرند . آن صحنه ها همه واقعی بود . من بدون اینکه بخواهم به این سمت کشیده شدم . برای اینکه در این سه سال از تئاتر محروم بودم  و در واقع این نمایش یک جور افشا گری بود .  یعنی من هم خودم را شدید زیر نقد بردم ، دخترم گفت : ” نترسیدی پشت سرت بگویند دیوانه است ؟! ” گفتم : ” نه می گویند دیوانه است ولی هم خودم را نقد کردم و هم مردمی که باعث می شوند یک نفر از نظر آنها دیوانه جلوه کند . “

گویا به دلیل ازیاد جمعیت مجبور شدند دکور را عقب تر ببرند . این اتفاق میزانسن های شما را هم تغییر داد؟

در میزانسن من همانطور که زن پنجره را می شکند ، باید بین مردم می آمد . ولی نمی شد . شما جمعیت را دیدید . باید ابتدا نیمکت را می انداخت  و خودش را به داخل خانه می کشید و می گفت : ” سلام دخترم ” و کار با این تمام می شد . به بازیگرم گفتم : ” چرا نگفتی ؟! ” ، گفت : ” جا نبود . اصلا جا نبود که من به داخل مردم بروم . “

ما از نیمکت به بعد شروع می کردیم . چند بار به ما گفتند دکور را عقب تر ببرید . یعنی ما که در اول آمدیم دکور نیمکت ، جلو بود . چون اصلا لازمش نداشتیم . طراح صحنه ی من نیز آخر اجرا به کار اضافه شد و از اول کار با من نبود . تمام میزانسن ها ، روزنامه ها ، چهارپایه و نیمکت خلاقیت های خودم بود که به شخصه به آن رسیده بودم . حتی طراحی لباس . من به مارال مختاری گفته بودم یک پایش را دمپایی انگشتی بپوشد و پای دیگر را پوتین . چون خود من هم این گونه دم در  آشغال خالی می کنم و همه چیز را از خودم الهام گرفته بودم . ولی آنقدر که جمعیت زیاد بود ، دکور از خط نوری خارج شد و نور روی صورت پسر نیفتاد . برای اینکه دکور از خط خارج شده بود . این اولین سال من که نیست ، من ۱۳ سالم بود که اولین فجر را شرکت کردم و الان هم ۴۰ سال را رد کرده ام . در نمایش هم زن می گوید سی و چند سال ، من هم دقیقا نمی دانم چهل و چند سالم است .

این مهم است که انشالله به ما اجرای عموم بدهند . من ” میرزاده ی عشقی”  و ” چنگیزخان ” را در فجر اجرا کردم که هرگز اجرای عموم نگرفتند . نمی خواهم داغ این اجرا هم روی دلم بماند .

پس در واقع ” فقط به خاطر من “خط پایانی است بر گوشه گیری شما از تئاتر ؟

گوشه گیری من فقط در تئاتر بوده و در رمان و قصه و شعر من به شدت فعالیت داشته ام و کتاب چاپ کرده ام . چند قصه نوشته ام که کاندیدای کتاب سال و چند شعرم کاندیدای جایزه ی پروین اعتصامی شد . ولی در تئاتر فقط داوری استانی و منطقه ای را بر عهده داشتم . خب این به چه کار من می آید ؟ رفتن و آمدنش بد نیست و در ضمن بدون پول بود چون هنوز پولش را بعد سه سال به من نداده اند . من دائما به آقای قادر آشنا و آقای طاهری می گفتم من می خواهم کارگردانی کنم . می گفتند نه یک سنی دارد و بازنشته شده اید . می گفتم پس چرا آقای سمندریان کار می کردند و یا الان هم آقای یعقوبی از من بزرگتر است . بروید به آقای یعقوبی بگویید بازنشته شود . چرا به من می گویید ؟ آقای یعقوبی از من دیرتر وارد تئاتر شد . آقای یعقوبی سال ۷۷ اولین کارش را انجام داد یعنی ۱۰ سال بعد از من . من سال ۶۷ در فجر جایزه گرفتم .

خانم یثربی شما جشنواره ی فجر امسال را بطور کلی از لحاظ میدیریت و کیفیت آثار چگونه ارزیابی می کنید؟

من کارها را ندیده ام و از این و آن می شنوم که کارها خیلی خوب نیست . بخصوص کارهای بین الملل که مردم انتظار بیشتری دارند . من فقط از دوستان خبرنگارم می شنوم و نظر مردم عادی را نمی دانم . من هنوز کاری را ندیده ام و فقط وقت کرده ام در این یک روز که کار ما تمام شده است یک کار را ببینم که آن کار هم کاملا معمولی و متوسط بود و در حد فجر نبود . به نظر من مدیریت تمام تلاشش را کرده است ولی پولی در بساط نبوده و بودجه کم بوده است . مثلا گروه ما بدون هیچ چیزی دکور زد . خب این درست نیست که ما با گروهی که ۶۰ روز تمام در سالن اصلی یا سالن بزرگ اقدسیه اجرای عمومی داشته است ، قیاس شویم و حالا با ما در مسابقه ی بین الملل باشد . ای کاش بخش مرور با هم مسابقه می دادند و بخش ما جدا مسابقه می داد . من نمی توانم در مورد مدیریت آقای صالح پور نظر بدهم . من با آقای صالح پور همکار بوده ام و می دانم که آدم منظمی است اما فکر می کنم که دستش بسیار در بودجه و زمان بسته بوده و دیر به او گفته اند که دبیر جشنواره است . باید منتظر ماند که اگر ادامه دار است و اینکه ایشان مدیر مرکز بشود و یا دبیر سال آینده آن وقت من نتیجه را بگویم . الان نمی توانم اظهار نظر کنم چون اظهار نظر عادلانه ای نخواهد بود .

در آخر اگر حرفی دارید بفرمایید .

حرف من این است که هر قدمی را نمی شود پیشروی دانست ولی برای پیشروی راهی به جز قدم برداشتن نیست . من معتقدم جوان هایی که به این عرصه آمده اند ، خیلی ها از دانشگاه آمدند و خیلی ها از دانشگاه نبودند و چیزی که من می دیدم خیلی از آنها دستیار من بوده اند و از حیطه ی تئاتر تجربی به فجر آمده اند و دانش آموخته ی تئاتر نیستند ، این ها مهم نیست . مهم این است که هر گامی را که ما برمی داریم ، نترسیم . شاید پیشروی نباشد و شاید حتی پسروی هم باشد . ولی برای جلو رفتن در زندگی راهی به جز قدم برداشتن نداریم . من همیشه در مقام یک نویسنده و هنرمند به خودم می گویم شاید کار من در فجر آن ایده آلی که می خواستم نبود ، من دکور و نور و بازی های کارم را خیلی ایده آل تر می دانم ، اما راضی بودم . چون بهتر از سه سال در خانه نشستن و حسرت تئاتر خوردن بود . بهتر از این بود که من در فجر های پیش ، دست به دندان می گزیدم که ای کاش من هم کاری را به روی صحنه می بردم و کاش به من این اجازه داده می شد . بنابراین برای پیشروی کردن راهی جز قدم برداشتن نیست . گاهی زمین می خوری و گاهی نیستی . خوشبختانه گروه ما زمین نخورد . به همین دلیل خدا را شکر می کنم .

انشالله که اجرای عموم داشته باشید.

واقعا این آرزو را داشته باشید چون خیلی از پدر و مادر بچه ها نتوانستند این کار را ببینید و واقعا آن شب فاجعه بود . آن شب دائما در اتاق فرمان به من می گفتند شروع نکن ، مردم دارند شلوغ می کنند و سانس سوم می خواهند . من گفتم که حاضرم سانس سوم را داشته باشم ، ولی خب بخش هماهنگی اداری باید راضی می شدند که اینطور نشد . انشالله در اجرای عمومی .

۲ نظر ثبت شده است .

  1. مهرجو گفت:

    کار واقعا خوب بود . اینقدرقی که من دوست دارم کاد را در اجرای عمومی بگیرد؟

  2. ریحانه گفت:

    خیلی برای خانم یثربی خوشحالم . واقعا شرایط سختی را تحمل کردند. انشالله همهچیز در اجرای عمومی تکمیل بشود . من از طرفدارهای پر و پا قرص ایشان هستم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *