بى چاره چخوف!


نقدى بر نمایش “ایوانف” به کارگردانى امیررضا کوهستانى

تئاتر فستیوال

وندالیسم در تئاتر ، امروز ِ روز بیش از هر زمانى در تئاتر ما جریان دارد .

برخى تئاترى هاى ما ، چون خود تولید کننده نیستند – به ویژه در حوزه ى نمایشنامه – و از جانب دیگر گویا کارگردانى کردن نمایشنامه هاى کلاسیک را در شأن خود (!!!) نمى دانند ؛ پس براى اثبات خود و توانایی بالایشان و صاحب سبک معرفى کردن خود (!) و به بهانه ى بیان حرف هاى روز و دردهاى مردم ، دست به وندالیسم مى زنند .

این افراد با جدا کردن اندام های یک اثر ادبى و بعد استفاده از قسمت هاى جدا شده و یا بالعکس با بهره بردن از قسمت هاى باقى مانده و در نهایت افزودن چیزى از خودشان به آن ، دست به گونه اى وندالیسم مى زنند ؛ گونه اى وندالیسم که به ظن برشت سرقت ادبى است و بى شک این وندال ها تئاتر را چندین گام اساسى رو به عقب مى رانند . افرادى که اغلب خود را نویسنده ى نمایشنامه اى مى دانند که با ارزش مصالحى نمایشنامه اى کلاسیک و یا با سایر اجزاء آن شکل گرفته است و در خوش بینانه ترین حالت این افراد دراماتورژ هستند که خوب و بدش بحثى جدا است . این افراد نه شجاعت نوشتن یک نمایشنامه واقعى را دارند و نه توانایی و جسارت روى صحنه بردن نمایشنامه اى کلاسیک را و این سرخوردگى با گونه اى از وندالیسم سر باز مى زند : خراب کردن یک نمایشنامه ناب و اصولى و جا زدن آن به جاى تئاتر مدرن و گاها پست مدرن !

و “ایوانف” به کارگردانى امیررضا کوهستانى از این قسم آثار است .

“ایوانف” به کارگردانى امیررضا کوهستانى نه “ایوانف”ِ چخوف هست و نه نیست . بلبشویی است از اسامى پرسوناژهاى نمایشنامه چخوف ، دیالوگ هاى درهم و بر هم کلاسیک و غیرکلاسیک ( که کلاسیک ها را از چخوف گرفته است و غیر از آن ، هنر دست کارگردان (!) است ) و پوزهاى انتلکتوئل صاحب اثر که او را در همه چیز به سوى گونه اى مینیمالیسم من درآوردى و جعلى سوق داده است :

“ایوانف” به کارگردانى امیررضا کوهستانى در دکور، در شخصیت پردازى ، در دیالوگ ها ، در قصه گویی و روایت ، در طراحى نور ، در موسیقى ، در میزانسن و در هر آنچه که فکرش را بکنید دچار نوعى مینیمالیسم جعلى است . جعلى از این جهت که صاحب این اثر ، مینیمالیسم را با کم نشان دادن ، کم گفتن و قطره چکان گونه عمل کردن اشتباه گرفته است . دکور هیچ است ، آنچه هم که هست معناى خاصى را متبادر نمى کند و مضحک ترین بخش دکور نیز چراغ هاى نئون هستند که اگر هم نباشند لطمه اى به صحنه ، قصه ، معنا و مفاهیم احتمالى نمایشنامه و به میزانسن وارد نمى آید. میزانسنى که درست و اصولى مى نماید اما درست نمایاندن ، درست بودن نیست.

شخصیت پردازى ها و معرفى پرسوناژها به جاى مینیمالیستى بودن ، الکن هستند و پرسوناژها براى مخاطبى که “ایوانف” را خوانده باشد ، تیپیکال هستند و براى آنکه نخوانده باشد ؛ گنگ ، لوث و خطى هستند. البته بازى بد بازیگران نیز در این موضوع بى اثر نیست. بازیگران در “ایوانف” به کارگردانى امیررضا کوهستانى “بى انگیزگى” و “روزمرگى” پرسوناژهاى “ایوانف” را بازى نمى کنند ؛ فقط روى صحنه راه مى روند و دیالوگ هاى درهم و بى معنایشان را ادا مى کنند. درهم و بى معنا از این جهت که این دیالوگ ها پراکنده اند ، در القاء زمان و مکان نمایشنامه متناقض هستند – حتى لامکانى و لازمانى را تداعى نمى کند – و حتى پرسوناژها را متناقض گو معرفى مى کنند آن هم آنجایی که تناقض گویی بى معنا و بى ربط است ( مثلا دیالوگ هاى ساشا در صحنه خداحافظى با ایوانف ) .

هاشف های پنهان شده در زیر لباس بازیگران نیز بدترین و عجیب ترین بدعت کوهستانی در این اثر است . چرا کارگردان باید صدای طبیعی بازیگران را از تماشاچی دریغ کند ؟ و لذت تماشای یک نمایش تمام عیار را از او بگیرد و فضا را تصنعی کند ؟ آن هم بدون هیچ کارکرد منطقی و بدون هیچ فضاسازی کاربردی و آن هم با حالت آلوده به پنهان کاری و جعل . بیایید فرض کنیم یکی از تماشاچیان “ایوانف” اولین بار است که به تماشای یک تئاتر می آید ، او که صدای بازیگران را از بلندگوهای سالن می شنود لابد با خود فکر می کند که تئاتر یعنی همین و این یعنی پرورش مخاطبی که بدون آشنایی با اصل تئاتر با تئاتر مصنوعی آشنا می شود ؛ -آن هم در شرایطی که هاشف ها را پنهان کرده اند – گویی خود کارگردان از عملش شرمنده باشد- و کافی است بازیگری سرش را بیشتر از ۴۵ درجه بچرخاند تا صدایش از بلندگوهای سالن پخش نشود و ایجاد فضایی مضحک نماید .

واقعا سوال اینجا است که چرا از هاشف استفاده شده است ؟ آیا توانایی بازیگران برای سالنی با این ابعاد کم بوده است ؟ یا کارگردان فضای خاصی را می خواسته القا کند که از درک ما خارج است و فقط خودش می فهمد و لاغیر ؟ و چرا کارگردان اصرار دارد این استفاده اش از هاشف را پنهان کند ؟ سر چه کسی را می خواهد کلاه بگذارد ؟ و سوالاتی از این دست که کاش امیررضا کوهستانی پاسخی منطقی برای این سوالات و این عملکرد و این تجربه ی عجیبش داشته باشد .

در ادامه باید اضافه کنم که برشت به عنوان یکى از بزرگترین نمایشنامه نویسان و کارگردانان صاحب سبک تئاتر ، خود گریزان از تئاتر کلاسیک غیر اجتماعى و به روز نشده -چه در فرم و چه در محتوا- بوده و تئاتر را از سالن هاى بزرگ و پر زرق و برق با قصه هاى تخیلى ، به خیابان ها و کوچه ها و بلک باکس ها با ماجراها و روایت هاى اجتماعى ، مردمى و آمزنده کشاند .

اما همین جناب برشت معتقد است که ” ما نباید فقط نقطه نظرها را از نمایشنامه هاى جدید بگیریم و در نمایشنامه هاى قدیم بگنجانیم . ” * . اتفاقى که در”ایوانف” به کارگردانى امیررضا کوهستانى افتاده است و صاحب اثر نه تنها دچار این خطا است ، بلکه فکر کرده است با این عمل ، خودش صاحب نمایشنامه مى شود و مى تواند دغدغه هاى اجتماعى و سیاسى خود را در قالب آن بیان کند . و الا آزمایش ها و تجربه هاى درست ، اصولى و فکر شده را همگان ، حتى مخاطب مردمى تئاتر مى پذیرد و از آن لذت مى برد ، نه اینکه ٣ساعت او را در مقابل صحنه اى خالى ، بازیگران خوابگرد و بى روح و نور سرد صحنه بنشانى و فقط از قصه گویی شیرین چخوف ، اسامى را برداشته باشى و خستگى و روزمرگى پرسوناژها را و در واقع یک کمدى تمام عیار را منهدم کرده باشى .

البته این تجربه ها و آزمایش ها خوبند اگر درست اجرا شوند و صاحب اثر تکلیفش با سوژه و فرم مشخص باشد ؛ چنانکه امیررضا کوهستانى در “شنیدن” این گونه بود و من به شخصه از آن اثر کوهستانى با همه بدعت ها و نوآورى هایش و تجربى بودنش لذت بردم -على رغم اینکه بسیارى آن زمان علیه “شنیدن” جبهه گرفتند- و نقد مثبتی نیز بر آن نوشتم . “شنیدن” خوب بود ، چرا که تجربه هاى نو و خلاقانه ، اصل نمایش را تحت الشعاع قرار نداده بود و تکلیف همگان با اثر روشن بود ، حتی بهره اش از دوربین ها دلچسب بود و منظبق بر کلیت اثر و راست گو ؛ حال آنکه با کمال تأسف “ایوانف” این گونه نیست.

و یک نقد دیگر به امیرضا کوهستانى : یک اثر هنرى هرگز و هرگز نباید شائبه ی دروغگویی به مخاطب خود را ایجاد کند و یا در ذهن او ایجاد کژتابى کند : روى پوستر و بروشور ” ایوانف ِ چخوف / نویسنده و کارگردان : امیررضا کوهستانى ” . در واقع صاحب اثر اینجا نیز با چسباندن خود به آنتون چخوف ، براى خود اعتبار خریده است . چرا که مردم مى آیند “ایوانف”ِ چخوف را ببینند ، اما در نهایت یک کپى ، آن هم کپى ضعیفى از آن را مى بیند و اگر کوهستانى معتقد است که خودش این “ایوانف” را نوشته است ؛ پس چرا روى پوستر نوشته است : ایوانف ِ چخوف ؟!

که بی چاره چخوف !!

—————————————

*برتولت برشت – کتاب “درباره تئاتر” – ترجمه فرامرز بهزاد – صفحه ۴٨

المیرا نداف – نویسنده مهمان

۱۱ نظر ثبت شده است .

  1. Amir ali گفت:

    Bichaaareeee chekhoooooof !!

  2. دانشجو گفت:

    چی شد هی یه مدت میگفتن تئاتر کوهستانی ، تئاتر کوهستانی این بود !!؟؟ فقط راه گول زدن مخاطب رو یاد گرفتن ؟!

  3. رویا میری گفت:

    فقط از یه چیزتون خوشم میاد اینه که از اسم و رسم کسی نمی ترسین … امیدوارم تا آخر جانب انصاف رو نگه دارین و وارد باند و باندبازی نشین

  4. فرنوش م گفت:

    نقد جدی و بی پروایی بود
    آفرین

  5. سالارانی گفت:

    ممنون از خانم نداف
    یه بار دیگه این سایتتون پول مارو نجات داد

  6. جناب گفت:

    خودمونیم دوستان تحمل نقد داریم فقط اگر به نفعمونه !
    این انصاف نیست
    منتقد نقدشو مینویسه ! حالا هرچی ک بنویسه ! اثر پس از ساخت ماله مخاطبه
    منتقد هم پرچمدار مخاطبه
    همه میخواهیم تئاتر مون موفق بشه ! غیر اینه!?

  7. سوگول گفت:

    ??????? دوستان عصبی نشید
    تازه اول قصه است ، اینا عواقب سیاست های توتالیتریه
    ولی از حق نگذریم راجب هاش اف حرف درستی می‌زنه

  8. میلاد گفت:

    شما اصلا شعور هنر نداشته و نخواهید داشت
    شما یه عده عقده ای هستید که فقط دنبال شلنگ تخته می‌گردید تا معروف گندی خودتون رو

  9. حمیدرضا ، دانشکده۸ گفت:

    سالها مونده تا درک کنی بیچاره ملا لغتی
    سوسول عینکی دهه شصتی مفعول
    همین امثال شما و سایتتونه که از عقب افتادگیش چشم دیدن یک تولد و خلق اثر نداره !!!!!!!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *